سه روز پیش بود که خواندن کتاب “بادبادک باز” را شروع کردم، حوالی ساعت یک بعدازظهر بود، چندصفحهای که خواندم دیگر نتوانستم زمین بگذارمش، چند بخش را پیش رفتم و بعد از آن شرط گذاشتم که کارم را انجام بدهم و به عنوان جایزه خواندنش را ادامه بدهم. اینکار را کردم و به بخشی از کتاب که رسیدم شروع به گریستن کردم، بخاطر ندارم به جز پای کتاب شعر و فیلم، با کتاب دیگری در […]
ادامه مطلب