پیشنوشت: چندخطی برای بعضی از دوستان متممیم نوشتهام که اگر متممی نباشید یا خود آن دوستان، احتمالا سر از حرفهایم در نیاورید، اما اگر اصرار به خواندن این متن دارید، خُب بخوانید. : ) شهریور ماه آخرین روزهایی بود که کلاس تصویرسازی و طراحیم رو میرفتم و روی کارتپستالهام کار میکردم. اما کارتها تکمیل نشدند، خودم تا حدی که بلد بودم روی کارتهام کار کردم و نصفه موندند چون نیاز به راهنمایی داشت. و اما […]
ادامه مطلب
دسته: نوشتههای بدون ویرایش
دلم برای صدای گنجشکها تنگ شده است.
هر روز صبح که بیدار میشدم، کمی بعد از من صدای جیکجیک پرندهها هم بلند میشد. حس خوبی بود، انگار پاداش زود بیدار شدنم بود. تا وقتی که شهر بیدار نشده و به تکاپو نیفتاده بود فرصت داشتم این صدا را بشنوم. صدایی که با بیدار شدن هر پرنده بیشتر و بیشتر میشد. حالا مدتیست که دیگر این صدا را نمیشنوم، احتمالا رفتهاند به جاهای گرمسیر. اما من دلتنگ میشوم. میبینی، دلتنگ گنجشکها میشوم و […]
ادامه مطلب
آدمها – آشفتگیها
آدمها به هم نیاز دارند و هر روز این را بیشتر میفهمم تنهایی آدمها را بودنشان را وقتی با کمترین توجه میخواهند بمانی و باشی از همکلاسی که فقط با یکبار صحبت وقتی دلش گرفت میآید و میگوید که برایش حرف بزنی میگوید دلش یک دوست میخواهد و تو سکوت میکنی، سکوت میکنی چون نمیخواهی دوستش باشی فقط اگر کمک خواست میتوانی اندازهی خودت باشی از پیام استادم تنهاییش را میفهمم از اول هم میدانستم […]
ادامه مطلب
مرگ آنقدرها هم ترسناک نیست.
پیشنوشت: این پست در دستهبندی نوشتههای بدون ویرایش قرار دارد، فقط برونریزی ذهنی و شاید احساسی است برای آرام گرفتن ذهنم و نوشتهاش بررسی مجدد نشده و احتمالا خالی از ایرادات نگارشی و تایپی نباشد. نمیدانم کدام آدم سالمی کله سحر پا میشود و از مرگ مینویسد و بعد میرود سراغ کارهایش. پریروز صبح بود که از او نوشتم، و دیروز، حالا امروز هم دست برنمیدارد، نوشتم که منتشر شود و رخت بربندد از ذهنم. […]
ادامه مطلب
شبیه کدام حیوانی؟
پیشنوشت: میترسم پیشنوشت بذارم و بگم که این پست در دستهی “نوشتههای بدون ویرایش” هست و فقط نوشتمش که بتونم بهتر تصمیم بگیرم، طاهره بیاد دعوام کنه : D ولی شما چنین پیشنوشتی رو در نظر بگیرید. : ) بهمنماه سال گذشته بود که رفتم سراغ تصویرسازی، برای اینکه میخواستم با دنیای رنگ بیشتر آشنا بشوم و مهارتم در طراحی در حدی نبود که بخواهم یک تکنیک را انتخاب کنم، از آنجا که به طراحی […]
ادامه مطلب
باید بگذارم غرق شوی.
آنروز در استخر، اگر آن خانم دستش را برایم تکان نمیداد که نشانم دهد تعادلش را از دست داده و دارد خفه میشود، نمیتوانستم دستش را بگیرم. چهار دختربچه با هم داشتند شنا میکردند و چون در مسیر من بودند منتظر ماندم که به انتها برسند و بعد من بروم که نکند در مسیر به هم برخورد کنیم و تعادلمان به هم بخورد. متوجه یکی شدم که از بقیه ضعیفتر بود، دیگر هر چه دست […]
ادامه مطلب
وقتی به نوشتن شک میکنی(تهوعات ذهنی)
پیشنوشت: این پست واقعا یک تهوع ذهنیست، دورتر باشید تا آلوده نشوید. خودم میدانم امروز از آن روزهاست که کلا روی ساز ناسازگاری کوک شدهام اما چه کنم، همین است که هست. دیروز آنقدر تلخی به جانم ریخته شد ،که شب را با سردرد خوابیدم و صبح را با ته رنگ غم آغاز کردم. به نوشتن هم شک کردم، فکر کنم شک تازهای نیست. برای چه مینویسم، اصلا چه معنی میدهد که بیایم و اینجا […]
ادامه مطلب
نمیتوانم حرفم را نقاشی کنم.
پیشنوشت: پستهای با دستهبندی “نوشتههای بدون ویرایش” نوشتههایی است که به ندرت خودم آنها را قبل از انتشار مرور کردهام، یا حتی غلطتایپی و املایی و جملهبندیش را چک کردهام، فکر میکنم فقط برای پست “یادگیری و دو بالِ آن” چون در دستهی دیگری هم قرار داشت کمی نگارشش را چک کردم، اما مهمترین ویژگی نوشتههای بدون ویرایش را داشت، احساساتش، کلماتش، همه بدون سانسور هستند. دلم میخواست که بازگردم و این پست را حداقل […]
ادامه مطلب
یادگیری و دو بالِ آن
اگر یادگیری را به پروانه شدن تشبیه کنیم، بالهای این پروانه، صبوری و پشتکارند. تا عمق وجودم میسوزم و حرص میخورم وقتی هیچیک را نداری و غر میزنی و میگویی اعصابم خورد شد چرا یاد نمیگیرم و پیشرفت نمیکنم. اعصاب من هم خورد میشود وقتی کسی جانکندنهای دیگری، بیخوابی، زحمتها و گریههایش از خستگی جسمی و روحی برای رسیدن به مقصد را ندیده و فقط میخواهد هر چه سریعتر مثل او باشد. میدانی، حالا دارم […]
ادامه مطلب
به خودم حق میدهم که …
به خودم حق میدهم که:
گند بنویسم
آنقدر گند که وقتی کسی خواند دیگر رغبت نکند باز هم به سراغ نوشتههای من بیاید[…]