یکی از تلخترین لحظات زندگی آنجاست که آدمهای مقاوم زندگیت را میشکند آنجا که ناتوانیشان را میبینی آنجاست که کوهت فرو میریزد، خودت و زندگی زندگی بیش از پیش نشانت میدهد که هیچ معنایی ندارد، هیچ معنایی تو میمانی و یک خرابه که از نو باید آبادش کنی تو میمانی و یک امید بیرمق دستت را دور آخرین سوسوی آتش امیدت میگیری که طوفان حقیقت خاموشش نکند تو میمانی و خاطرات خداحافظ مادربزرگ
دسته: نوشتههای بدون ویرایش
بعضی روزها، بعضی آدمها
بعضی روزها انگار خلق شدهاند که بعضیها را یاد داشتن چیزی بیندازند و همان روزها برای بعضی دیگر نماد روزی میشود که او را یاد نداشتن هزاران چیز بیندازد گاهی تمام شهر، بیرحمانه و یک صدا بعضیها را یاد نداشتههایشان میندازد بعضی روزها بعضی آدمها یادشان میرود که آن روز بعضیها بیقرارترند …
کارهای نیمهتمام
بارها خوانده ام و شنیدهام که فارغ از نتیجهی کار فقط کار را انجام دهید و تلاش کنید سعی کردهام گاهی به این حرف عمل کنم و فارغ از نتیجه به تلاشم ادامه دهم سعی کنم از مسیر لذت ببرم اما مسیرهای زیادی رفتهام که به نتیجه نرسیده است، سعی کردهام از مسیر لذت ببرم سعی کردم تمام تلاشم را بکنم اما آنچه میخواستم نشده و این نشدن شده زنجیری تا بار دیگر که خواستم […]
ادامه مطلب
صفحهای در اینستاگرام که دوستش دارم
چندماهی هست صفحهای رو در اینستا فالو میکنم که دوسش دارم و ویدئوهایی که قرار میده برام شبیه مدیتیشن هست، یوقتایی حتی وقتی حالم بد بوده رفتم و به تماشا نشستم از همون زمان که ویدئوهاش رو میبینم یکی از رویاهام رفتن به اون مکان زیبا شده ترکیب موسیقیهای آرام و تکتک چیزهایی که در قالب تصویر میشه دید و حس کرد فوقالعاده است بهم حس آرامش و سکوت میده، یه حس عمیق. اینجا قرارش […]
ادامه مطلب
این روزها همه چیز عجیب هوایت را به سرم میاندازد
سکوت خانه و کوچه را فرا گرفته از همان سکوتهایی که دوست دارم خانه سرد شده قابلمهی غذا قُل قُل میکند همه جا عجیب بوی بودنت را میدهد کنار گاز که میایستم حس میکنم تویی هوس آش ترش کردهام بساط رشتهاش را کف آشپزخانه پهن کنیم من رشته ببرم، تو بخندی به رشته بریدنم دلم میخواهد بیرون باشم، مثلا دانشگاه از در تو بیایم و از حیاط فریاد بزنم که من آمدم، عزیز دلتان آمد […]
ادامه مطلب
زندگی پر سوسک
من از سوسک میترسم ماهها بود که سوسکی در سرویس بهداشتی ندیده بودم، حالا چندروزی از دیدن آن سوسک بزرگ میگذرد و ترس من برای رفتن به سرویس بهداشتی زنده شده است، مدتها صبر میکنم که شاید اگر کسی در خانه بود او برود و اطمینان بدهد که سوسکی نیست و بعد من بروم و وقتی تنها هستم آنقدر صبر میکنم که به مرز انفجار برسم : / اینبار اما در حال انفجار داشتم به […]
ادامه مطلب
Perfect Sense
این روزها در گوشهی ذهنم پیدرپی فیلم Perfect Sense یا “حس کامل” میچرخد، شاید بیارتباط به مسائل پیشآمده و شاید نزدیک اینجا نوشتم، به این امید که دیگر در ذهنم نچرخد صبح پنجشنبه بود، ساعت ۵ بیدار شدم(مدتهاست که دیگر این عادت را ندارم) کمی نوشتن و مطالعه و کار، صدای باران را میشنیدم و خوشحال و سرمست و با خود میگفتم این هم مزد بیدار شدن ساعت ۵ صبحانه خوردم و آماده شدم و […]
ادامه مطلب
گورستان کسب و کارها
قصه ی یک کسب و کار مرده:
روی سنگ مزارم نوشته اند، کسب و کار ناکام
تاریخ تولدم همین چند ماه پیش است
من رویای یک شخص بودم، از من که حرف میزد برق چشمانش دیدنی بود، همه میفهمیدند که چقدر دوستم دارد[…]
کفشهایم
کفشهایم بیتاب رفتنند، بیتاب قدم زدن
روزهاست که از نبودنم میگذرد اما کفشهایم هنوز بیتاب رفتنند
بیتاب پاهایی که در آنها جا گیرد و از این سکون رهایشان کنند
نمیدانم این پاهایم بود که میرفت یا کفشهایم
…
باقی کارتپستالها : )
چقدر به جونم غر زدن که چرا کارتپستال مارو نمیدی، اول کارت مارو بده بعد خواستی بمیر، یه همچین دوستایی دارم : ) خب بالاخره کامل شد، دیروز دیگه سری آخر کارتپستالها رو اسکن کردم.( شخصی که برام اسکن گرفت یا متممی بود یا روزنوشتهها رو فقط میخوند، البته دومی محتملتر هست، وقتی لوگوی متمم رو توی کارتپستال دید ازم پرسید که برای متمم کار میکنم.) شهرزاد، خالق یک روز جدید : ). تصویر مشابهی […]
ادامه مطلب