هنوز هم آدمیانی را میبینم که باور دارند خاک گَرد فراموشی است یقین دارم درد وداع را نکشیدهاند یا آنقدر سرگرم دروغهای دنیا شدهاند که چنین باوری دارند این روزها غمگینم و هر روز تمام دردهایم تازه میشود هر زخمی بر تن دیگران، خاطرهای را در من زنده میکند خاطرهای که قرار بود خاک از من بدزدد چهارده سال از شروع شدن بلندترین شبهای زندگیم گذشت آن شب، ساده دلانه فکر میکردم بلندترین شب سال […]
ادامه مطلب
Category: برشی از زندگی
من هم جوانه خواهم زد
تقریبا سه هفته پیش بود اون روز یکی از تلخترین روزهای زندگیم شد با ذوق و انرژی رفته بودم بیرون اما مات و مبهوت برگشتم، انگار تو یه خلا تاریک رها شده بودم از آبجیم خواسته بودم بیاد پیش مادربزرگ که من بتونم برم بیرون تو راه خونه حواسم بود با انرژی برم تو که کسی چیزی نفهمه کسی چیزی نفهمید روی میز یه بسته پستی بود، بی اسم و نشان فرستنده و برای من […]
ادامه مطلب
موسیقی، قطعهای از پازل دنیا
گاهی که برای برگشت آرامشم دست به دامان موسیقی میشوم، با خودم فکر میکنم که اگر موسیقی وجود نداشت قطعا دنیا قطعهای برای کامل شدن کم داشت. معمولا آهنگ بیکلام گوش میدهم. امروز به این آلبومها سر سپرده بودم. آلبوم summer songs قطعهی wonderland
آن بیرون همه چیز در جریان بود
امروز بعد از ۹۰ روز(دقیقترش ۹۱ روز) از خانه بیرون رفتم، تمام این مدت برای هیچ کار ضروری یا غیرضروری بیرون نرفته بودم. بعضیها هم خسته و گاهی در عجب و منتظر که کِی از خانه بیرون خواهم رفت بودند راستش خانه ماندن آنقدرها هم سخت نبود، آن بیرون کاری نداشتم و در اطرافم بودند اشخاصی که نگران حالشان باشم و بخاطر آنها هم که شده مراعات کنم خودم هم مرگ اینچنینی را دوست ندارم، […]
ادامه مطلب
در خانه بمانیم چکار کنیم؟
بنظرم یکی از دلایلی که آدم دوست داره بره بیرون ترس از خلوت با خودش و تنها موندن با حجم افکاری هستن که بهش حمله میارن، شایدم کلی دلیل دیگه که من نمیدونم. به هر حال آدم همیشه یه دلیلی داشته از غارش بره بیرون و اون بیرون دنبال شکار بگرده، خیلی وقتها هم خودش شکار شده، مثلا شکار هزارویک پیام غیرمرتبط این روزها بعضیمون بیشتر از بعضیهای دیگه از خونه موندن اذیت میشیم و […]
ادامه مطلب
این پشت دارم چیکار میکنم!
چندوقتی که از دوستام بیخبر باشم و ساکت باشن، معمولا بهشون میگم، اون پشت داری چیکار میکنی، تا خودم رو از فضولی نجات بدم. همینطوری زُل زده بودم به محیط داشبورد بلاگم و دلم میخواست یه چیزی بنویسم، گفتم بذار بگم این پشت دارم چیکار میکنم شاید یه نفرو از فضولی نجات دادم خب : P از کجا شروع کنم؟ جایی که ازش خدمات هاست میگیرم دچار مشکل شد و آخرین پست و هرچی پیشنویس […]
ادامه مطلب
قصهی یک میخ
از وقتی یادش هست درون یک جعبه زندگی کرده است، بزرگ شده و دوستانی پیدا کرده و دوستان و اطرافیانش در پی زندگی از جعبه خارج شدهاند. هر بار دستی وارد جعبهی میخها شده و یکی یا چندتا از آنها را برداشته و رفته آن بیرون همهاش صدای کوبیدن و اره کردن میآید و میخی هر بار از ترس به خودش میلرزد، هر بار که دست نزدیکش میشود با ترس به گوشهای میجهد و قایم […]
ادامه مطلب
ماجرای یک نصفه روز
مدتهاست که منتظر رفتنش است هر روز که بیدار میشود دنبال نشانهای در خوابهایش میگردد و آن روز را روز موعود میداند ولی هیچیک، روز موعودش نیست دیر وقت شده بود و دخترک هنوز بیدار بود. بیدار بود و بالاوپایین رفتن لحاف را چک میکرد هنوز هم این چندمیل جابجایی میتواند برایش نشانهی حیات باشد. نشانههای حیات را میبیند و خیالش راحت میشود. یاد روزهای قبل میافتد و شبهایی که بیدار میشد و بالاوپایین رفتن […]
ادامه مطلب
ده اصل برای تغییر زندگی خودمون و شاید دنیا
در این مطلب میتونید سخنرانی دریاسالار ویلیام مکربون رو در مراسم فارغالتحصیلی دانشگاه تگزاس در سال ۲۰۱۴ ببینید. حدود ۲۰ دقیقه هست و قطعا ارزش یکبار دیدن رو داره. (برای مشاهده ویدئو نیاز به فیلتر شکن دارید، میتونید از این لینک هم استفاده کنید.)
به شاعران بگو…
به شاعران بگو غمگین نسُرایند
از غم جدایی، از روزهای سخت ننویسند
بگو از امید بنویسند
از روشنایی[…]