برای تو که در من زنده‌ای

هنوز هم آدمیانی را می‌بینم که باور دارند خاک گَرد فراموشی است یقین دارم درد وداع را نکشیده‌اند یا آنقدر سرگرم دروغ‌های دنیا شده‌اند که چنین باوری دارند این روزها غمگینم و هر روز تمام دردهایم تازه می‌شود هر زخمی بر تن دیگران، خاطره‌ای را در من زنده می‌کند خاطره‌ای که قرار بود خاک از من بدزدد چهارده سال از شروع شدن بلندترین شبهای زندگیم گذشت آن شب، ساده دلانه فکر می‌کردم بلندترین شب سال […]
ادامه مطلب

در مسیر زندگی

یکی از تلخ‌ترین لحظات زندگی آنجاست که آدم‌های مقاوم زندگیت را می‌شکند آنجا که ناتوانیشان را میبینی آنجاست که کوهت فرو میریزد، خودت و زندگی زندگی بیش از پیش نشانت میدهد که هیچ معنایی ندارد، هیچ معنایی تو میمانی و یک خرابه که از نو باید آبادش کنی تو میمانی و یک امید بی‌رمق دستت را دور آخرین سوسوی آتش امیدت میگیری که طوفان حقیقت خاموشش نکند تو میمانی و خاطرات   خداحافظ مادربزرگ  

انیمیشن soul

دیروز فرصتی دست داد و انیمیشن soul رو دیدم، تو همون ۱۵ دقیقه اول بود که جذبش شدم و بغضم گرفت و ذهنم رو حسابی درگیر کرد. میخواستم به دوستام معرفیش کنم که تصمیم گرفتم اینجا در موردش بنویسم تا شاید افراد بیشتری به این واسطه ببیننش. من که خیلی دوسش دارم و میخوام یکبار دیگه نگاه کنم ،تا خود صبح هم داشتم خوابهای مرتبط با موضوع انیمیشن رو میدیدم و اگر لحظه‌ ای خودم […]
ادامه مطلب

من هم جوانه خواهم زد

تقریبا سه هفته پیش بود اون روز یکی از تلخ‌ترین روزهای زندگیم شد با ذوق و انرژی رفته بودم بیرون اما مات و مبهوت برگشتم، انگار تو یه خلا تاریک رها شده بودم از آبجیم خواسته بودم بیاد پیش مادربزرگ که من بتونم برم بیرون تو راه خونه حواسم بود با انرژی برم تو که کسی چیزی نفهمه کسی چیزی نفهمید روی میز یه بسته پستی بود، بی اسم و نشان فرستنده و برای من […]
ادامه مطلب

موسیقی، قطعه‌ای از پازل دنیا

گاهی که برای برگشت آرامشم دست به دامان موسیقی میشوم، با خودم فکر میکنم که اگر موسیقی وجود نداشت قطعا دنیا قطعه‌ای برای کامل شدن کم داشت. معمولا آهنگ بی‌کلام گوش میدهم. امروز به این آلبوم‌ها‎ سر سپرده بودم. آلبوم summer songs   قطعه‌ی wonderland    

آن بیرون همه چیز در جریان بود

امروز بعد از ۹۰ روز(دقیق‌ترش ۹۱ روز) از خانه بیرون رفتم، تمام این مدت برای هیچ کار ضروری یا غیرضروری بیرون نرفته بودم. بعضی‌ها هم خسته و گاهی در عجب و منتظر که کِی از خانه بیرون خواهم رفت بودند راستش خانه ماندن آنقدر‌ها هم سخت نبود، آن بیرون کاری نداشتم و در اطرافم بودند اشخاصی که نگران حالشان باشم و بخاطر آنها هم که شده مراعات کنم خودم هم مرگ این‌چنینی را دوست ندارم، […]
ادامه مطلب

تو از چی می‌ترسی؟

تو از چی می‌ترسی؟     بخاطر ندارم که کسی به این صراحت و بی‌مقدمه این سوال رو ازم پرسیده باشه دیشب، امین(خواهرزاده‌ام) به مامانش گفت امشب میخوام در آغوش خاله بمونم و کنارم موند. وقتی شبا پیشم میمونه با هم خیلی حرف میزنیم. یوقتایی اصرار داره که رازهاش رو بگه، وقتی میگم خب اگر رازه نباید بهم بگی، میگه آخه دیگه طاقت ندارم تو دلم نگهش دارم : )   دیشب وقتی رفتیم تو […]
ادامه مطلب

در خانه بمانیم چکار کنیم؟

بنظرم یکی از دلایلی که آدم دوست داره بره بیرون ترس از خلوت با خودش و تنها موندن با حجم افکاری هستن که بهش حمله میارن، شایدم کلی دلیل دیگه که من نمی‌دونم. به هر حال آدم همیشه یه دلیلی داشته از غارش بره بیرون و اون بیرون دنبال شکار بگرده، خیلی وقتها هم خودش شکار شده، مثلا شکار هزارویک پیام غیرمرتبط این روزها بعضیمون بیشتر از بعضی‌های دیگه از خونه موندن اذیت میشیم و […]
ادامه مطلب

امضای هنری من و حرف‌های دیگر

مطالعه پست

چندماهی که میرفتم آموزشگاه(دوسال پیش)، استاد تصویرسازیم پیشنهاد داد که برای خودم یک امضا انتخاب کنم و زیر کارهام بزنم، منم چندروزی روی امضام کار کردم آخرش هیچی به هیچی و بیخیالش شدم یادم هست که به سر، ته و وسط اسمم(لیلا) یه برگ اضافه می‌کردم، برگ برام نماد رشد هست و فکر می‌کردم اگر امضام برگ داشته باشه یعنی خیلی آدم خفن و اهل رشدیم! انگار با یه امضا میشد رشد کنم یا بگم […]
ادامه مطلب

زیستن با دردها

مطالعه پست

دردهایی هست که باید با آن زیست، برای همه‌ی عمر برای مشکلی به پزشک مراجعه کرده بود و ته همه پرسش و پاسخ‌ها این شد که برو و با دردت زندگی کن دکتر اصرار داشت تا بداند چقدر اذیت است و او با خود میگفت کسی که به دکتر مراجعه میکند حتما آنقدر درد داشته  کلافه شده و ذهنش درگیر بوده که پیگیر شده آن هم کسی که از دکتر رفتن و فضای درمانی بیزار […]
ادامه مطلب