بهانه‌ای برای نوشتن و آپدیت کردن بلاگ

دوستی
مطالعه پست

دلم برای نوشتن در اینجا به شدت تنگ شده است، اما نه حرفی برای گفتن دارم و نه حرفِ قابلِ گفتن. پیامی که در ابتدای خبرنامه‌ی هفتگی متمم نوشته شده بود، بهانه‌ای شد که بنویسم. همیشه بین آن‌چه می‌خواهیم و آن‌چه می‌توانیم، فاصله‌ای وجود دارد. رابطه‌هایی که با دیگران می‌سازیم در برخی زمینه‌ها، این شکاف را کاهش می‌دهند و در زمینه‌های دیگر، بر این فاصله می‌افزایند. برایند تأثیر یک رابطه بر شکاف میان خواستن و […]
ادامه مطلب

دنیا، دنیای حقیریست.

دنیای حقیر
مطالعه پست

معصومه، چهارسال از من بزرگتر بود. تنها زندگی می‌کرد، پدر و مادرش فوت کرده بودند. می‌گفت ازدواج کن، اگر من هم ازدواج کرده بودم الان کسی را داشتم که همراهیم کند و اینگونه تنها نباشم.   لیلا، چندسالی از من بزرگتر بود، هنوز مسواکی که به من هدیه داد را بخاطر دارم. مسواکم را جا گذاشته بودم و تا بروم بیرون بیایم، نمی‌دانم آن مسواک نو را از کجا آورد و علی‌رغم اصرارم برای قبول […]
ادامه مطلب

گفتگوهای ذهنیم در لباس واژه‌ها

مطالعه پست

در ذهنت انگار همهمه‌ای برپاست هر بار که می‌آیی بنویسی، یا زل میزنی به صفحه و ننوشته خارج می‌شوی یا چندخطی می‌نویسی و رها می‌کنی. اما دلت می‌خواهد بنویسی، هر چند کرخ‌تر از آنی که بنویسی، یک حس غریبی داری که که نمی‌گذارد بنویسی، شاید همان واژه کرختی خوب باشد. مثلا دلت می‌خواهد در مورد این پاراگراف از کتاب “جزء از کل” بنویسی: فکر کردم مشکلات مردم با اولویت‌های‌شان ارتباط دارد، اولویت‌هایی که باید جا […]
ادامه مطلب

درک یک پایان

هنر متوقف شدن
مطالعه پست

از زمانی که پستی با  عنوان “درک یک پایان” در متمم منتشر شد، متن را نخوانده، عنوانش چیزی در دل داشت  که نمی‌توانستم از آن بگذرم. در اعماق وجودم برایم آشنا بود، همراه با رنگی از اندوه. به آن آشنا بودم، به پایان‌هایی که من درکی از تمام شدن آن‌ها نداشتم، دل‌بسته به آن‌ها بودم و باور نداشتم که به پایان و زوال رسیده‌اند و حسی در من که باعث می‌شد این پایان را نپذیرم […]
ادامه مطلب

درگیری با واژه‌ی معنا

مطالعه پست

پیش‌نوشت: بلند بلند افکار پریشانم را برای خودم گفته و نوشته‌ام، برای فرار از سکوتی که هر لحظه در وجودم بیشتر حسش می‌کنم و چون گاهی از سکوت خودم می‌ترسم به زور هم که شده می‌نویسم شاید چیزی از عمقش دستگیرم شود. “معنا” از آن دست واژه‌هایی است که بارها ذهنم را درگیر خود کرده و می‌کند. اصلا معنا یعنی چه؟ انسان از چه زمانی درگیر داشتن معنا برای زندگیش شده است؟ آیا نسل‌های اول […]
ادامه مطلب

روزهای سراشیبی

مطالعه پست

در این روزهای تلخ سراشیبی سهم روزهایم نوشته‌هایست که قرار نیست کسی بخواند پست‌های پشت هم که محکوم به خاک خوردن و فراموش شدن هستند افکاری که زاده نهان‌خانه ذهنم هستند و همان‌جا به دست فراموشی سپرده می‌شوند رویشان را خاک می‌گیرد و در بحرانی مجدد همه سربر می‌آوردند مثل زمستان کند شده‌ام و سرد اما در وجودم آرام آرام چیزی جاریست، اندکی روشنایی در آن انتها می‌بینم چیزی از جنس زندگی در کنار همه‌ی […]
ادامه مطلب

میانه‌ی زندگی تو کجاست؟

مطالعه پست

بعداز چندوقت دوباره کتاب “سیصد و شصت و پنج روز در صحبت قران” را باز می‌کنم، از صفحه‌ی ۴۰۸ خواندنش را سر می‌گیرم، آیات ۲۳ و ۲۴ سوره اسراء. می‌خوانم و اشکی که نمی‌توانم جلوی ریختنش را بگیرم، حسرتی که برای همه‌ی عمر با من خواهد ماند. آیاتش را دوست دارم و به بخشی که به دلم نشست بسنده می‌کنم و می‌گذرم. آن کسانی که عبادت را در آداب و سنن و اذکار و حرکاتی […]
ادامه مطلب