امروز اتفاقی افتاد و من در لحظه چندین حس متناقض رو تجربه کردم، مانده بودم مگر چند حس داریم، آخر برای یک اتفاق چندین حس میشود تعریف کرد که من در یک لحظه شدم جزیرهای از حسها.
یاد انیمیشن inside out افتادم که رایلی در یک لحظه چندین حس را تجربه میکرد، انیمیشن زیبا و دوست داشتنی بود، یکبار خودم به تنهایی دیدم و بعد چندین بار با خواهرزادهام، هر بار که خواهرزاده گرامی میخواهد انیمیشن جدیدی ببیند حداقل به مدت یک هفته، روزی چند مرتبه محکومی که آن برنامه را تماشا کنی، آنقدر ببینی و ببینی که همه تجربه های شیرین از آن را بالا بیاوری با عرض معذرت.
بگذریم. داشتم میگفتم، امروز در آن واحد، هیجان، خوشحالی، استرس، ترس، نگرانی، خجالت و غم را تجربه کردم، البته اینها فقط اسم احساساتی بود که در خودم میشناختم، آن لحظه آنقدر احساسات مختلف در من جریان داشت که خدا میداند چندتایشان برایم ناشناخته بود و بینصیب ماندند از اینکه اینجا از ایشان تقدیر و تشکر کنم که از محضرشان عذرخواهی میکنم.
دارم فکر میکنم، یعنی هم زمان با نوشتن و همین الان دارم فکر میکنم که چقدر خوب است، انسان واقف به همهی احساساتش باشد، همه آنها را بشناسد و وقتی حسی را تجربه کرد بداند که سرمنشاء آن حس کجاست، از دیروز تا حالا غرق احساسات مختلفی بودم که دلیل بعضی از آنها را نمیدانستم، شاید اگر بهتر میشناختمشان، تصمیم گیری درستی داشتم، مدتی است که یاد گرفته ام احساساتم را هر چه بود حتی اگر باعث خجالتم بودند بپذیرمشان و بدانم که در آن لحظه آن حس را دارم، و البته کمی هم دنبال دلیل میگردم، هر چند خیلی خیلی سخت است، ولی وقتی دلیلش را پیدا میکنم خیلی راحت میتوانم با آن کنار بیایم و خیلی وقت ها حتی میدانم چه کنم که اگر آن حس را دوست ندارم دیگر که نه اما کمتر تجربهشان کنم.
پینوشت: عکس، مربوط به انیمیشن “درون بیرون” است.