گذشته‌ای که هنوز همراه توست

دیشب در ایمیل هفتگی از طرف متمم جمله‌ی زیر را خواندم.

گذشته ای که هنوز همراه توست،
گذشته ات نیست، بلکه حال توست.
و چنین گذشته ای عموماً آینده ی تو را هم خواهد ساخت.

ویلیام گیبسون

توان ساده گذشتن از کنار این جمله را نداشتم.

“گذشته” را در واژه یاب سرچ می‌کنم و به این معانی می‌رسم:

۱. رفته.
۲. سرآمده.
۳. [قدیمی، مجاز] مرده.

و به گذشته خودم نگاه می‌کنم،  دوباره جمله‌ی اول را می‌خوانم.

با خودم مقایسه می‌کنم، با گذشته‌ای که بوده است و با حالی که دارد به گذشته تبدیل می‌شود.

بعضی جاها واقعا “گذشته” حال و آینده‌ام را خراب کرده است و بعضی جاها هر چه دارم بخاطر آن گذشته است.

من گذشته را با سه معنی بالا فقط برای گذشته‌هایی می‌پسندم که زنجیر بر پا و ذهنم می‌شوند و مرا از رفتن و رشد کردن باز می‌دارند.

ولی گذشته‌ای که بودن با اون رشدت می‌دهد، استحقاق چنین معنی را ندارد، بی انصافی است که آن را مرده بدانیم.

گذشته را باید جایی کُشت که اگر او را نکُشی و توشه‌ی مسیرت کنی تو را خواهد کُشت.

گذشته بخشی از وجود توست و کشتنش دردآور، اما لازمه‌ی رشد کشتن و دل کندن از هر آنچه است که تو را از اصالت دور می‌کند.

گاهی کتابی می‌خوانی و گذشته‌ات را می‌کُشد.

گاهی عادتی را عوض می‌کنی و گذشته‌ات را می‌کُشد.

گاهی شخصی را می‌بینی و گذشته‌ات را می‌کُشد.

انگار هر لحظه باید بخشی از وجودت را برای بخش دیگر قربانی کنی.

حتی حرف‌ها و اندیشه‌های خودت را نیز قربانی می‌کنی تا به حرف و اندیشه‌ی درست‌تری برسی.

می‌دانم کار سختی است، کشتن و گذشتن از بخشی از وجود خود ولی هر رشدی هزینه‌ای دارد و تو باید درد این رشد را به جان بخری.

فقط حواست باشد چه را فدای چه می‌کنی. کدام گذشته را فدای کدام آینده.

بعضی گذشته‌ها باید با تو بمانند تا آخرین لحظه‌ی مرگ، اصلا آن‌ها تو را معنی می‌کنند و تو بدون آن‌ها معنی نداری.

اینبار که پاک‌کن فراموشی را روی ذهنت می‌کشی حواست باشد کدام گذشته را پاک می‌کنی.

 

۲ دیدگاه برای “گذشته‌ای که هنوز همراه توست

    1. ممنون. تا حدی کشته‌ام و باید بیشتر تمرین کنم، هر چند بخشی از گذشته را باید با جان و دل حفظ کرد.
      علاوه بر گذشته، گاهی باید زمان حال را بکشم، هر چند دردناک.

دیدگاه ها بسته شده.