کودکی‌هایم به سویم بازگرد.

روزهایی هست که با مرور گذشته می‌گذرد.

می‌گویی، می‌شنوی، می‌نویسی اما، اما همه باید برای خودت باقی بماند.

جایی در گوشه‌ی ذهنت همه چیز را می‌گذاری و ادامه ‌می‌دهی.

قد می‌کشی بزرگ می‌شوی اما دلتنگ کودکیت می‌شوی.

دلتنگ روزهای رفته می‌شوی، دفتر ذهنت را ورق می‌زنی و باز به کودکی می‌رسی

جایی که لبخندت دیگر دروغین نیست.

 

پی‌نوشت: از دوربین می‌ترسیدم و این‌جا سرگرم بازیم کردن تا بالاخره یه عکسی هم از من وجود داشته باشه. : ) سمت چپ برادرم ایستاده، عید هستش و منزل عموم، اون دختر خانم هم خواهرزاده زن‌عموم هستن.

۲ دیدگاه برای “کودکی‌هایم به سویم بازگرد.

  1. اولین واکنشم نسبت به این پستت رو بی پرده می نویسم: ایییییی قشنگمممم :)(حالا بماند که نیش هم تا بناگوش باز شد) کلا اینو بعضی وقتا که یهویی یه بچه می بینم به کار می برم.
    لیلا یه چیزی تعریف کنم کمی بخند(فقط یه کما)؛ یه بار خواب دیدم بچگی هام اومده بود پیشم. خیلی ذوق کردم می خواستم ببرم بزرگش کنم ولی خانواده عموم نذاشتن گفتن ما باید بزرگش کنیم بعد از خواب که پریدم دلم خنک شد که بچگی هام نیفتاد دست اونا :/

    1. : )
      شیرین مگه در مورد عکس بچگیم بتونی انقدر با احساس برخورد کنی : D 😛
      چه خواب عجیب غریبی دیدی دختر.

دیدگاه ها بسته شده.