کفشهایم بیتاب رفتنند، بیتاب قدم زدن
روزهاست که از نبودنم میگذرد اما کفشهایم هنوز بیتاب رفتنند
بیتاب پاهایی که در آنها جا گیرد و از این سکون رهایشان کنند
نمیدانم این پاهایم بود که میرفت یا کفشهایم
پاهایم از رفتن ایستاد اما کفشهایم هنوز بیتاب رفتنند
و من خارج از این کفش و دور از این پا کجا هستم
من!
من بیرون از این جسم کجا هستم و چه هستم
جسمم بی من بیتاب نیست، بی من تمام میشود
و من آیا ادامه دارم؟ نمیدانم
اما کفشهایم هنوز بیتاب رفتنند
و من…

تمام تلاشم اینه که تا قبل از اینکه جسمم بی من تمام شود آرزوهام رو محقق کنم
برای روزهای نبودنم ، کفش هایم را به یک پا بسپارید ، پاهایی بی تاب رفتن
بسیار زیبا و پرمعنا