کتاب یک عاشقانهی آرام از آن کتابهاست که باید چندبار خواندش و روزها جرعهجرعه زندگی را از آن نوشید.
از همان صفحات اول غرق در نوشتههای کتاب شدم و از خواندنش لذت بردم، این کتاب را خریده بودم که با صدای بلند برای خودم بخوانم.
حس میکردم که دارم به سمت موجودِ خشک و بیاحساس شدن میروم و دوست داشتم کتابی بخوانم که در آن کمی حسم تلطیف شود، انتخابم شعر بود.
اکثرا این مواقع شعر نو میخوانم اما دیگر نمیدانستم از چه کسی کتاب بخوانم، بین کتابها گشتم در نهایت من و یا شاید این کتاب همدیگر را انتخاب کردیم.
روزها همنشین من بود، با صدای بلند برای خودم میخواندم و لذت میبردم در جایی اشک میریختم و در جاهایی که زن سربهسر مرد میگذاشت بلندبلند میخندیدم.
و چقدر ارزشمند بود تلاشی که زن و شوهر برای رشد کردن در دل روزمرگیهای زندگی داشتند و غرق نشدن در این روزمرگیها و حفظ کردن عشق.
حین خواندن کتاب بارها با خودم میگفتم، عجب قلمی دارد نادر ابراهیمی، البته این را هم میگفتم که پشت این قلم اندیشه هم هست لیلا، وگرنه قلم خالی که اینکار را نمیکند. ( به شما هم میگویم، پشت قلم تا اندیشه نباشد انقدر مانا نمیشود.)
مختصری از یکی از بخشهایی که دوست داشتم را در زیر آوردهام، در مورد “کتاب” است، نگاه اینگونه به کتاب را تا به حال از کسی ندیده و نشنیده بودم.
بستههای کتابهایم از راه میرسند- از انبار پیرمرد، و کاهدانی پدرم. بستههای خاکآلود را یکبهیک باز میکنیم.
عسل، مدتها، مبهوت، نگاه میکند، و عاقبت میگوید: خدای من! خدای من! چقدر کتاب! چقدر کتاب! تو، واقعا، همهی اینها را خواندهایی؟
-بیشترشان را.
-پس تو… تو از پشتِ یک دیوار بلندِ کاغذی و مقوایی به زندگی نگاه کردهیی گیلهمرد! از پشت یک دیوارِ تنومند. تو هیچچیز را به همان شکلی که هست ندیدهیی. خدای من! چه عمری را تلف کردهیی! چه عمری را باطل کردهیی…
گیلهمردِ آرام، ناگهان فرو میماند. یک دم گمان میبرد که زن، شوخطبعی میکند، اما در چشمان سخت و سیاهِ آذریِ تو چیزی میبینم که به درماندگیام میکشد. من خود را برای مقابله با چنین احساسی آماده نکردهام، و هرگز چنین برداشتی از مفهومِ کتاب، نیندیشیدهام: دیواری میان انسان و واقعیت …
+ اگر تمایل داشتید، میتونید فایل صوتی این بخش رو گوش بدید(البته بدون ویرایش هست و تُپُق هم داره : ) )
من در حال مطالعه کتاب یک عاشقانه آرام بودم که مطلبتون رو دیدم. خیلی خوب و با حوصله نوشته شده بود.
واقعا اسم کتاب برازنده هست و حس آرامش و اطمینان رو در حال مطالعه کتاب میشه درک کرد.
ضمنا خوشحال میشم برای خرید کتاب هاتون به سایتمون سر بزنین.
خرید کتاب دست دوم
لیلا این کتابو دارم می خونم قبلا هم معرفی کرده بودی یادمه. اونجایی که میگه نمی دونستم تو کتابا دنبال چیم. یاد یکسری حرفا افتادم. میگفتم نمی دانم لیلا دارم تو کتابا دنبال چی میگردم تو می گفتی سعیده با کتابا یه حصاری دور خودت کشیدی بیرون هم نمی خوای بیای. عین جمله هامون یادم نیست. من یه زمانی پناه برده بودم از خیلی چیزا به کتاب. پشیمونم نیستم. خوبیش این بود که به کتاب پناه برده بودم نه چیز دیگه اما حرفای تو رو هم قبول دارم حصار کشیده بودم دور خودم.
صداتم که مثل همیشه قشنگه. سایتت هم رنگ و روش خیلی بهتر شده 🙂
خوبه که بعد چندوقت به وبلاگ سر میزنی
+ سعیده، یه لحظه گفتم وای خدا، باز یه چیزی به سعیده گفتم و یادم رفته. الان سعیده میگه تو این حرف رو زدی و من هم هرچی زور میزنم یادم نمیاد کِی بهش همچین حرفی زدم ; )
سر می زنم همیشه لیلا 🙂 مطلب جدید هم می گذاری حتما میام می خونم. این مطلبم قبلا خونده بودم 🙂 گفتم که فکر نکنی انقدر بی وفا شدم. پیگیر نوشته هات هستم 🙂
اونو که چه سر بزنی و چه سر نزنی یا کامنت بذاری و نذاری در هر صورت میگم ; )
من تا ب حال همچین تعریفی از کتاب نخونده بودم .
ما کتاب میخونیم یا فیلم میبینیم ک بتونیم جهان اطرافمون رو بهتر درک کنیم ولی درست گفته اگ غرق شیم تو کتاب و فیلم فرصت لمس کردن حقیقت و اونچیزی ک تو لحظس و زندس رو از خودمون میگیریم.
درمورد ویسم باید بگم ک کاش ب طور عامیانه میخوندیش از روکتاب و ی مقدار با احساس تر.
بنظرم چیزای دیگه هم میتونن همین کارکرد رو داشته باشن یعنی دیواری باشن بین انسان و واقعیت، مثلا زیاد فیلم دیدن و باز هم بنظرم وقتی من فقط کتاب ها یا فیلم ها یا فایل صوتی یا هرچیز دیگه ای رو فقط در یک چارچوب خاص انتخاب کنم و ببینم یا بخونم و بشنوم، باعث میشه یه دیواری بین من و واقعیت ها کشیده بشه. درسته که هرکس دنیا رو از دید خودش میبینه ولی اگر سالها فقط به دنبال چیزایی باشم که خوشایند و یا تایید کننده نظراتم باشن و هیچ وقت نه حاضر باشم به دنبال کتاب یا هرچیز دیگه مخالف با اونا برم، نه خودم به نقدشون بکشم، دیوار بزرگی بین خودم و واقعیت کشیدم. البته توی بعضی از زمینه ها خارج شدن از چارچوب و رفتن به سراغ چیزای دیگه ای که متفاوت یا متضاد با اونا باشن واقعا سخته.
پی نوشت بی ربط: فونت نوشته های سایتت خیلی خوبه. 🙂
ممنون مهتاب، با حرفهات موافق هستم.
در مورد فونت، “ایرانسنس” هستش.