چالش سحرخیزی(۲)

تا اینجا یاد گرفتیم که یک ساعت مشخص برای بیداری خودمون انتخاب کنیم و هر روز حتی روزهای تعطیل، دقیقا راس همون ساعت بیدار بشویم.

احتمالا اولین کاری که خواهید کرد این هست که قبل از خواب، ساعت بیداریتون رو روی گوشی یا ساعت تنظیم می‌کنید و به خواب می‌روید تا فردا بیدار شوید، و اما صبح روز بعد می‌توانم حدس بزنم که آلارم رو خاموش می‌کنید و به خواب ‌می‌روید. (بسوزد پدر تجربه ; ) )

در این مقاله یاد می‌گیریم که چطور به محض شنیدن صدای آلارم از خواب بیدار شویم، و اما خلاصه ای از آن، برای اینکه به بیدار شدن با صدای آلارم بلافاصله بعد از شنیدن آن عادت کنید، در طول چند روز، در طی روز، برای خودتون آلارم بگذارید و خوابیدن رو شبیه سازی کنید، برید تو رختخوابتون چشماتون رو ببندید و فکر کنید که به خواب رفتید، آلارم رو نهایت برای ۲۰ دقیقه بعد قرار بدهید تا خوابتون نبره(در مورد من زمانی که خسته بودم و این تمرین رو انجام می‌دادم، تقریبا چرت می‌زدم، بخاطر این ۲۰ دقیقه بیشتر نباشد تا به مرحله خواب عمیق نرسید) به محض شنیدن صدای آلارم، چشماتون رو باز کنید و یک لبخند بزنید و تو رختخوابتون خودتون رو کش بدید(وقتی میبینم گربه‌ها خودشون رو کش میدن بهشون حسودیم میشه، خیلی حرکت خوبیه) بعدش بلافاصله از اون حالت خواب خارج بشوید، چندروز و در هر روز چندبار این کار رو تکرار کنید، کم‌کم به صدای آلارم حساس می‌شوید و صبح‌ها راحت بیدار می‌شوید.

در پاراگراف قبل نوشته‌های داخل پرانتز حرف‌های من هستش. من یک هفته این تمرین رو انجام دادم، وقتایی که خسته بودم از این تمرین سوءاستفاده می‌کردم، هم چرت می‌زدم و هم تمرین برای بیدار شدن با صدای آلارم رو می‌کردم، فقط اینکه خیلی هم به خودتون سخت نگیرید، و اگر نشد حس ناامیدی نکنید، فقط ادامه بدهید، انقدر تکرار کنید تا موفق بشوید، من بار اولی که این تمرین رو انجام دادم، اشتباها به جای ۱۰ دقیقه بعد، گوشی رو برای یک ساعت بعد تنظیم کرده بودم، به شدت هم خسته بودم، چشمام رو بستم و به حالت چرت رفتم ولی با هشیاری، همش می‌گفتم خدایا چرا تموم نمیشه این ده دقیقه، چقدر طولانی بوده ده دقیقه و من نمیدونستم، بعد با خودم حرف می‌زدم و می‌گفتم چشمامو یواشکی باز کنم ببینم ساعت چنده، بعدش میگفتم نه صبر کن حتما یک دقیقه آخر هستش، آخرش که چمشمام رو باز کردم متوجه شدم که چه دسته گلی به آب داده‌ام.

کمی هم از کارایی که خودم این مدت انجام دادم بنویسم، از غروب به بعد دیگه چای نمی‌خورم و تو این دو هفته شاید سه شب بوده که چای خوردم، در طول روز نمی‌خوابم، مگر همون تمرین‌های ۱۰ یا ۲۰ دقیقه‌ای که انجام می‌دهم، الان کم‌کم وضعیتم بهتر شده ،چون با اینکه در طول روز نمی‌خوابیدم، شب‌ها هم تا دیروقت خوابم نمی‌برد و انواع اقسام فکر و خیال در ذهنم می‌چرخید و بازدهی برایم نداشت بیدار بودن. با انجام تمرین بالا به صدای آلارم واقعا حساس شدم، قبلا گاهی حتی خاموش می‌کردم و فکر می‌کردم اصلا زنگ نخورده است.

پریروز یک ویدئو مربوط به تِد رو دیدم در مورد شخصی که هر روز ساعت ۴.۳۰ بیدار می‌شود که می‌تونید در این لینک تماشا کنید. البته اگر روز گردهمایی این شخص شرکت می‌کرد و قرار بود بهش امتیاز بدهم بخاطر نحوه ارائه‌اش امتیاز خوبی نمی‌گرفت.

در این ویدئو گفته که طبق قانون عادت، ۲۱ روز این برنامه رو انجام بدهید تا عادت کنید و در لینکی که در پست روز قبل گذاشته بودم، برای مدت ۳۰ روز گفته که اینکار رو انجام بدهید، من خودم عادت دارم اگر کاری رو می‌خواهم انجام بدهم، اسم چله‌نشینی رو روش می‌گذارم و به مدت ۴۰ روز انجام می‌دهم، تعداد روز مهم نیست، مهم این هست که آنقدر این کار را تکرار کنید که مطمئن بشوید جزء روال عادی زندگیتون شده است.

نکته مهم: دنبال دلیل برای زود بیدار شدن باشید، قطعا اگر بیدار بشوید و کاری برای انجام دادن نداشته باشید، دیگر دلیلی برای تنظیم ساعت خواب نخواهید داشت.

پی‌نوشت: باز هم اگر مورد تازه‌ای یاد گرفتم یا تجربه جدیدی کسب کردم به اشتراک خواهم گذاشت.

۱۰ دیدگاه برای “چالش سحرخیزی(۲)

  1. سلام لیلا خانم
    من فاطمه هستم آیا امکان داره شماره تماسی از شما بزرگوار داشته باشم
    بنده در حال حاضر در خصوص بیداری بین الطلوعین پژوهش میکنم و خواهان یک پویش مردمی هستم
    اگر امکان داره مبسوط تر خصوصی با شما صحبت کنم
    ممنونم

  2. با سلام لیلا جان
    من هم چند وقتی است که روی پروژه سحری خیزی خودم کار می کنم اول به این دلیل که شب تا دیر وقت مطالعه می کردم و صبح زود نمی توانستم بیدار شوم ،چند بار در این پروژه شکست خوردم اما برا ی موضوع شب ها راس ساعت ۱۲ می خوابم و صبح ها ساعت را روی ساعت ۵.۳۰ تنظیم می کنم و بعد از زنگ زدن این جمله را تکرا رمی کنم که اگر بیدار نشوی یعنی اینکه مسئله و دغدغه تو نیست بی خودی زور نزن .با توجه به اینکه قبلا در خصوص چرایی سحر خیزی نوشته ام . ذهنم به جای ساعت آلارم می دهد. خوابم از سرم می پرد.

    1. سلام
      ممنون که تجربه خودتون رو نوشتید. من طبق این روشی که توضیح دادم ساعت خاصی برای خوابیدن تعریف نکردم و بیدار شدنم راس ۵.۳۰ هستش، در این مدت ساعت به خواب رفتنم هم خود به خود الگوی خاص گرفته و بین ۱۱ تا ۱۲ خوابم می‌برد.
      البته من اگر تنبلی کنم مثل شما آروم با خودم صحبت نمی‌کنم، دعوا می‌کنم و خب واقعا فکر کردن به اهدافی که دوسشون دارم و اگر وقت براشون نگذارم و نرسم و این‌که در اینصورت زندگیم چگونه خواهد شد به حد کافی ترسناک هست.

  3. سلام لیلا خانم.

    ممنونم بابت نکات خوبی که در این دوتا نوشته ذکر کردی.
    به زودی این چالش رو شروع خواهم کرد. و نوشتۀ تو و معرفی بلاگت توسط محمدرضا تلنگری شد برام تا دیگه این چالش رو عقب نندازم.

    خوشحالم که اینجا می تونم دست نوشته هات رو بخونم و دوست دارم دنبال کنمشون.

    در مورد عادت کردن به صدای آلارم باید بگم که نرم افزاری برای اندروید هست به نام «سحرخیز» که کسی که بخواد صبح زود بیدار شه، نیازی به این عادت کردن نداره!!!
    توی بازار سرچش کن و امکاناتشو ببین. بعید میدونم کسی با این برنامه خواب بمونه!

    و سعی دارم امشب مطلبی رو در همین باب سحرخیزشدن و به چالش کشیدن خودم در بلاگم بنویسم.
    خوشحال میشم بخونیش.

    با آرزوی بهترین ها 🙂

    1. سلام
      تجربه من می‌گه هر وقت بگیم “به زودی” عملی نمی‌کنیم، مگر همون موقع شروع کنیم.
      بابت معرفی اپ ممنون، البته من دیگه تقریبا خوابم تنظیم شده، مشکل من بیشتر این بود که دیر خوابم می‌برد و از اونور هم دیر بیدار می‌شدم(البته از بچگی به سحرخیزی معروف بودم و همیشه ۶ بیدار بودم)، که اونهم خداروشکر الان درست شده، تعداد شب‌هایی که از شروع چالش تا به الان بعد از ساعت ۱۲ بیدار بودم انگشت شمار هستش و به شدت خوابم عمیق شده، حتی مدل به خواب رفتنم فرق کرده، خیلی خیلی زود خوابم میبره و یکدفعه بیهوش می‌شم.
      قبل از شروع مثلا از ساعت ۱۰ خوابم میامد، چشمام داره میسوزه، خسته، ولی ساعت ۳ بود من هنوز بیدار بودم.
      امیدوارم این روش برای شما هم مفید باشه.
      پی‌نوشت: نوشته وبلاگتون رو هم خوندم، هبوط اولین کتاب غیردرسی(به جز بزبزقندی و غیره) بود که خوندم، اون موقع دوم دبیرستان بودم و از این‌که خونده بودمش خیلی خوشحال
      بودم.

      1. اینجا نوشتم به زودی! ولی در نظر داشتم از صبح بعدش شروع کنم؛ یعنی امروز! که شروع کردم و اون ایده رو هم در کنارش آغاز.

        خیلی خوبه که خوابتون تنظیم شده و شب ها به مرحلۀ بیهوشی می رسید! این حالت کم پیش میاد برام، و امیدوارم در ادامه بیشتر تجربه اش کنم.

        و غبطه خوردم به حالتون که انقدر زود کتاب‌خون بودید! و مخصوصا این کتاب رو خوندید.
        البته در این سن، فهم بعضی مطالبش برام سخته. شاید اون موقع شما کامل مشرف نشدید به مطالب هبوط. برای همین پیشنهاد می کنم اگر وقت دارید، خوندن دوبارۀ این کتاب رو در برنامه تون بذارید.

        1. چقدر خوب.
          البته من چون اون موقع یک کتاب خوندم دلیل بر کتاب خوان بودنم نیست، فقط میتونم امیدورا باشم که در آینده کتاب خوان بشم، اون کتاب رو کسی بهم امانت داده بوده و ندارمش، احتمالا یک‌روزی بخرمش.

دیدگاه ها بسته شده.