گاهی با همه ذوق و امیدت شروع به ساختن میکنی.
برای هر آجری که روی هم میگذاری، به وجد میآیی، بزرگ شدن بنایت لذتی فراوان به تو میدهد.
میسازی و میسازی.
همه آرزوهایت، آیندهات را با این بنا تصویر میکنی.
ولی روزی این بنا تبدیل به یک مکان متروکه میشود.
همانجا جلوی چشمت است، و دلت نمیآید که ترک یا ویرانش کنی.
اما برای رشد کردن، برای بزرگ شدن باید دل بکنی از تکتک آجرهای آن خانه که با امید ساخته بودی.
باید همه احساست را در برابر رشد کردنت قربانی کنی چون آن بنا جایی در آینده تو ندارد، زنجیری شده بر پاهایت و جلوی گام برداشتنت را گرفته.
ویران میکنی و میروی.
و حالِ بعد از این ویرانی، ویرانت میکند.
مهم نیست.
آری مهم نیست.
دوباره برمیخیزیم.
از نو
سلام
لیلا این نوشته ات من رو یاد این جمله در متمم انداخت که در پیام اختصاصی اومده بود.
***خیلی مهم است که بتوانیم در هر لحظه ای که لازم است چیزی را که هستیم در مقابل چیزی که میخواهیم باشیم قربانی کنیم.***چارلز دوبو
من این جمله رو گذاشتم روی صفحه اصلی موبایلم ..خیلی دوستش دارم .برام الهام بخشه.
سلام
ممنون که این جمله رو برام نوشتی(فراموش کرده بودمش)، من هم دوسش دارم، هر چند که عمل کردن بهش خیلی سخت هست.