امروز داشتم قفسهی کتابهام رو مرتب میکردم، لابلای برگههام یسری از دستنوشتههام رو پیدا کردم.
مدل نوشتهها جالب بود، یجایی خودمو دعوا میکنم، یجایی دارم خودمو آروم میکنم و یکی از نوشتهها که برخلاف اکثر دست نوشته هام تاریخ نداشت، دقیقا انگار برای این روزهام نوشته شده بود، خیلی بهم امید داد و حس خوبی داشتم باهاش.
خیلی پیش میاد که اتفاقی دست نوشتههام رو میخونم، گاهی اوقات به دغدغههام خندهام میگیره، خیلی وقتها هم غصهام میشه که چرا دغدغهای بعد از گذشت حداقل یکسال هنوز هم دغدغه من هست و چرا هنوز نتونستم رفعش کنم، گاهی هم برای غصههام گریه ام میگیره.
نوشتن تجربه جالبی هست، اولین دست نوشتههام برای دوره دبیرستان هست، که به خیال خودم طبع شعرم گل کرده بود، دیدن دست خط اون موقع و خوندن به اصطلاح شعرهام هم حس غریبی دارد.
واقعا که موجودات پیچیدهای هستیم.
پینوشت: این عکس هم مربوط به همون زمانهاست و سالها روی دیوار اتاقم بود، نوشته مربوط به یک آهنگ هست که یادم هست روی نوارکاست گوش میدادیم و خیلی این آهنگ رو دوست داشتم.