نمی‌توانم کمکت کنم.

متاسفم نمی‌توانم کمکت کنم!

حداقل تا وقتی که خودت نخواهی.

بارها از دست افرادی حرص خورده‌ام و با خودم گفته‌ام که چرا نمی‌خواهند درک کنند، کلی کمکشان می‌کنی و از وضعیتی خارجشان می‌کنی، اما مجدد برمی‌گردند به همان نقطه یا اصلا هر چه تو وقت می‌گذاری او به روی خودش نمی‌آورد که حرکتی بکند و فوقش یکی دو روز در جو تلاش خواهد بود.

گاهی حتی کاسه‌ی داغ‌تر از آش شده‌ام که چیزی را به دیگری بفهمانم.

حتی خیلی وقتها به او برخورده است.

و به خودم گفتم حتی اگر دیدی مسیر شخصی اشتباه است، حق نداری تا کمک نخواسته کمک کنی.

گاهی اوقات کسی مسیر را اشتباه می‌رود و متوجه نیست، وقتی مسئله را با او مطرح می‌کنی از کمکت استقبال می‌کند.

ولی گاهی اوقات شخص متوجه اشتباهش است و همانطوری خوش است.

حتما خیلی اذیت نیست، اگر اذیت بود خوب تکانی به خودش میداد.

میدانی مثل کسی است که خودش را به خواب زده است، تو هر قدر هم صدایش بزنی، بیدار نمی‌شود.

یا فردی که می‌گوید تشنه است، اگر واقعا تشنه باشد، خودش سراغ آب می‌رود.

نمی‌گویم درد آدمها را نبینیم، کمک نکنیم.

گاهی بعضی‌ها فقط منتظر یک اشاره‌اند، راه را که نشان دهی به پا می‌خیزند و مسیر را طی می‌کنند.

ولی برای بعضی‌ها هر چه کنی فایده ندارد.

بهتر است فرق این دو را بدانیم، و خودمان  را برای دومی خسته نکنیم.

اشتباهی که من بارها مرتکب شده ام و اگر بخواهم روراست باشم هنوز هم گاهی تکرار می‌کنم، برایم خیلی دشوار است که بیخیال شوم مگر دیگر آنقدر ناامید شوم تا نسبت به وضعیت آن فرد به حالت بی‌تفاوتی برسم.

 بگذاریم سر وقتش که دردش گرفت، خودش به سراغ ما یا هر کسی که بتواند کمکش کند خواهد آمد، آن وقت هر چه توانستیم دریغ نکنیم.

گاهی انگار آدم تا حالش از وضعیت خودش به هم نخورد کاری برای خودش انجام نمی‌دهد.

یاد حرف مامان میفتم که میگفت، خدا هم گفته از تو حرکت از من برکت، تا وقتی خودت کاری نکنی خدا هم برایت کاری نخواهد کرد.

یا آن ضرب‌المثل ترکی مادربزرگ، “بیر گون ازووه آغلا” به معنی این‌که یک روز برای خودت گریه کن، و به این مفهوم که خودت به فکر خودت باشن.

و حتما این یک قانون است که تا خودمان نخواهیم کسی نمی‌تواند به ما کمک کند.

در کتاب “وقتی نیچه گریست” نیز جایی چنین مفهومی را خواندم:

کسی نمی‌تواند از کمک دیگری بهره ببرد و انسان، نیازمند نیرویی است تا خود، یاریگر خویش باشد.