آفتابگردانی عزیز حدود ۱۲ ساعت در راه بوده تا از یک استان دیگر به من برسد.
به عنوان ناهارم روش سرمایه گذاری کرده بودم و یه لحظه خلاقیتم گل کرد و آفتابگردان عزیز این مدلی شد.
بعدش دیدم نه، گشنه تر از این هستم که با هنرنمایی به خوردن ادامه بدهم، در هم و برهم به خوردن ادامه دادم و هرازگاهی یه حشره کوچولو اعلام حضور میکرد، و من هم بی تفاوت بهشون ادامه میدادم و میگفتم عیب نداره، اینهمه مدت روی این گل زندگی کردن.
تا اینکه جناب کِرم قد علم کرد و دیگه رسما گفت هر چی خوردی بس هست پاشو برو و بگذار تو خونهامون خوش باشیم، چارهای جز پذیرش نداشتم، به هر حال با دیدنش دیگه میلی برای ادامه دادن نداشتم.
رفتم سراغ پنیر و نون محلی(بهش میگن”یوخا”) که روی ساج(که در تصویر هست) پخته شده و صدای فغانهای معدهام رو خوابوندم و منتظر هستم چای دم بکشه و از نوشیدنش لذت ببرم.
یعنی می خواستی ناهار تخمه ی آفتاب گردون بخوری؟ اونم خام؟ یعنی واقعا سیر می شی با چند تا تخمه؟ 😀
به به نون محلی با پنیر. امیدوارم پنیرت محلی نباشه از اونا که هم شور هستند هم طعم و بوی خاصی دارند :)))
آره سعیده. فقط نمیدونم چرا هر چی میخوردم سیر نمیشدم. : D
اتفاقا پنیر هم از هموناست، شور نیست و بوش هم تند نیست.