الان خیلی ذوق دارم.
گفتم دوستانم رو هم سهیم کنیم، باشد که در کنار یکدیگر ذوق نموده و به حد اعلای ذوق برسیم. : )
نمیدونم شما در جریان گروه۵ بودید یا نه، جدیدا دقت کردید خیلی خوشبحال آقای کلانتری شده، هر جا میری اسمش هست، هی دارن ازش تعریف میکنن، خب پس چرا حسودی! من هم ازشون تعریف میکنم.
داشتم در مورد گروه۵ میگفتم، از بچههای آقای کلانتری هست.(شما بخونید ایده)
من همون اولین روزی که به این گروه ملحق شدم، و ۵ بار هدف رو نوشتم، خیلی اذیت میشدم از اینکه هدفی رو بنویسم و کاری براش انجام ندهم، واقعا حس تلخ و بدی بود، خیلی بد، میگفتم لیلا یا حذفش کن یا اگر مینویسی یکاری براش انجام بده، البته نه با این لطافت که شما میخونید، بعضی حرفها غیرقابل پخش هستند. 😉
قبلا کتابی رو خوندم با این عنوان “بنویس تا اتفاق بیفتد” از “هنریت کلاوسر” این نوشتن هدفها ذهن من رو دوباره به سمت این کتاب سوق داد و فکر میکنم نوشتن روزانه اهداف هم همسو باشه با هدف این کتاب.
خوشحالم که نوشتن اهدافم، و گاها بداخلاقی با خودم باعث شد که، هر روز بیشتر و بیشتر درگیر مسائل خودم باشم، بتونم روی ساعت خوابم کار کنم، باشگاهم رو مجدد شروع کنم و رویایی داشتم از وقتی که خودم رو شناختم، و امروز خیلیخیلی ذوق دارم چون یک گام به سمتش رفتم و رسما درگیرش شدم، شاید هر چه پیشتر روم به این نتیجه برسم که دوستش ندارم یا عمیقا لذت ببرم یا رهایش کنم، اینها اصلا برایم مهم نیست، مهم این هست که بالاخره با تکتک سلولهای وجودم تجربهاش خواهم کرد.
پینوشت: شیطنت خونم خیلی کم شده بود، گفتم حرفم را با درونمایه طنز بیان کنم.