تقریبا سه هفته پیش بود
اون روز یکی از تلخترین روزهای زندگیم شد
با ذوق و انرژی رفته بودم بیرون اما مات و مبهوت برگشتم، انگار تو یه خلا تاریک رها شده بودم
از آبجیم خواسته بودم بیاد پیش مادربزرگ که من بتونم برم بیرون
تو راه خونه حواسم بود با انرژی برم تو که کسی چیزی نفهمه
کسی چیزی نفهمید
روی میز یه بسته پستی بود، بی اسم و نشان فرستنده و برای من
خواهرزاده ام تحویل گرفته بود و نمیدونست از طرف کی هست
درشت نوشته شده بود که پرت نشود، شکستنی است
بازش که کردم حسابی ذوق کردم اما شکسته بود
فقط یه حدس داشتم، اینکه هدیه از طرف سعیده است
حدسم درست بود
شیشه اشو جا انداختم و روی میز مطالعه تکیه دادمش به دیوار، ایکاش نشکسته بود
قبلا ویترای انجام داده بودم اما این فوق العاده بود، معلوم بود که شخص ماهری انجامش داده
امروز یه میخ زدم بالای میز مطالعه و آویزونش کردم
میخوام جلوی چشمم باشه
نگاهش میکنم و با خودم تکرار میکنم: من هم جوانه خواهم زد، من هم رشد خواهم کرد
توش امید موج میزنه
پی نوشت: ممنون سعیده
سلام
یاد کینتسوگی افتادم، هنری درژاپن که در اون اشیاءشکسته ای رو که براشون عزیز بوده با طلا بهم می چسبوندن، تانشون بدن زخم هاارزشمند اند، وباعث کم شدن ارزش چیز هایی که دوست شون داریم نمیشن، بلکه اون هارو باارزش ترمی کننن
کبوتری که دگر آشیانه نخواهد دید/قضا همی بردش بسوی دانه ودام
خیلی قشنگ بود، هم هدیه و هم برداشت شما
آفرین به هر دوتون
خواهش می کنم 🙂