معرفی کتاب مهمانسرای دو دنیا

کتاب مهمانسرای دو دنیا رو در لیست پیشنهاد خرید کتاب آقامعلم در متمم دیدم، چندوقت پیش خریدمش و دیروز شروع کردم به خوندن.

شروع که کردم دیگه نتونستم رهاش کنم و دوساعتی طول کشید تا خوندمش و از دیروز فقط دارم می‌گم که وااای چقدر عاشق این کتاب هستم و چقدر خوبه که آقامعلم هست و پیش خودم گفتم عجب کتابایی پیدا می‌کنه‌ها.

حالا اگر بخوام به کسی کتاب هدیه بدم حتما یکی از انتخاب‌هام این کتاب هست.

دلم می‌خواد از دیالوگ‌های زیباش بنویسم اما دوست دارم کسی که کتاب رو می‌خونه اولین بار اون جملات رو داخل کتاب بخونه و  مزه‌مزه کنه و لذت ببره، بخاطر این چیزی از جملاتش در این پست نیاوردم. اما کمی در مورد برداشت خودم از شخصیت‌ها می‌نویسم.

 

مهمانسرای دو دنیا ، مکانی هست بین مرگ و زندگی که اشخاص در اغما به اون مکان منتقل می‌شن. حتی فکر کردن بهش هم برام هیجان انگیزه، این‌که برم توش و ببینم چه خبره، در مورد زندگی که هر چی کنجکاوی می‌کنم به نتیجه نمی‌رسم احتمالا تهش مرگ هم همین بشه.

شاید هم چون نسبت به مرگ کنجکاو هستم انقدر از این کتاب خوشم اومد،  هر وقت یکی از دوستام می‌گه می‌خوام بمیرم، ازش می‌خوام که وقتی مُرد بیاد به خوابم و بگه چه خبر هست اونور، البته هیچ‌وقتم نمی‌میرن. : )

چقدر خوب هست وقتی آدم وارد چنین مرحله‌ای می‌شه حتی در افکار خودش، این‌که بمیره و یا دوباره به زندگی برگرده هیچ تفاوتی براش نداشته باشه و پر نباشه از حسرت داشتن یک فرصت مجدد.

 

و اما برسیم به شش شخص اصلی این مهمانسرا و تداعی‌های اون‌ها در ذهن من :

لورا در اغما دنبال تجربه‌ی یک عشق بود چیزی که هیچ‌وقت تو زندگی نتونسته بود تجربه کنه، لورا برام رنگ حسرت‌های زندگی هست، حسرت‌هایی که فراموش نمی‌شن.

ماری  برام از جنس تمام فرصت‌های از دست رفته است، فرصت‌هایی که از دست دادیم بخاطر این‌که فکر کردیم لایقش نیستیم و کوچکتر و بی‌ارزش‌تر از اون هستیم که داشته باشیمش. برای همه‌ی وقت‌هایی که نتونستیم خودمون رو باور کنیم و فهمیدیم که یه چیزی اشتباه است اما شهامت رو در رو شدن باهاش رو نداشتیم.

غیب آموز شبیه وقتایی هست که یه آدم پخته و عاقلیم، شبیه وقتایی که تو درد و رنج پخته می‌شیم اما یه بخشی از گذشته تو وجودمون روشن می‌مونه و وجودمون هنوز بابتش درد می‌کشه. شبیه وقتایی که درد و رنجمون باعث می‌شه شهامت گذشتن از یه چیزایی رو پیدا کنیم، حتی گذشتن از خودمون.

ژولین مثل همه‌ی لحظه‌هایی هست که تو شک و تردید می‌سوزیم و از خودمون فرار می‌کنیم. مثل همه‌ی لحظاتی که خودمون رو تو روزمرگی‌ها خفه می‌کنیم تا چیزهای بزرگتر رو نبینیم.

رئیس، فکر کنم تنها شخصی بود که نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم، دلیلش رو نمی‌دونم شاید چون تو بخشی از وجودم نداشتمش یا داشتم و فراموشش کردم. رئیس همه وقت‌هایی هست که فکر می‌کنیم ما مهمترین آدم روی زمین هستیم و فقط حرف و منطق ما درست هست.

و اما دکتر س، فکر کنم گاهی نقش دکتر س رو تو زندگی بازی می‌کنم،  دکتر س همه‌ی وقتایی  هست که فکر می‌کنیم مهم‌ترین چیز قوانین هست، می‌شیم آدم‌های خشک و منضبط با منطق صفر و یک و یادمون می‌ره گاهی باید همه‌ی قوانین رو شکست و به آدم‌ها بها داد، به چیزهایی که حالمون رو از بودنمون خوب می‌کنه.

چقدر دوست داشتم آخر داستان آسانسور رو به پایین حرکت می‌کرد و ژولین ماجرای اغما رو فراموش نمی‌کرد.

امیدوارم که حتما این کتاب رو تهیه کنید و از خوندنش لذت ببرید. : )

 

نوشته‌های دوستانم درباره این کتاب :

طاهره : کتاب مهمانسرای دو دنیا

شهرزاد:  مهمان‌هایی که به “مهمانسرای دو دنیا” دعوت شده اند

 

++

پی‌نوشت برای سامان عزیزی: از وقتی گفتی صبح‌ها به چه چیزایی فکر می‌کنی، نمی‌دونی چقدر نوشته‌های دفترم داغون شده، اصلا تا میام شروع کنم به نوشتن می‌گم بذار یه چیز خوب بنویسیم این چرت و پرت‌ها چیه می‌نویسم یادته سامان گفت به چه چیزای خوبی فکر می‌کنی حالا انقدر در مورد مسائل بی‌اهمیت ننویس، خلاصه که ذهنم درگیره با خودش این چه کاری بود با من کردید. : ‘(

۱۰ دیدگاه برای “معرفی کتاب مهمانسرای دو دنیا

  1. من یکی از ارزو هام اینه ک قبل از مرگ اغمارو تجربه کنم
    شاید باورت نشه یکی از چیزایی ک همیشه از خدا میخام این ک بهم فرصت تجربه کردن اغما رو بده ^____^

  2. سلام.
    چقدر خوبه که از این کتاب نوشتی. با توجه به کامنت خودت که برام نوشته بودی، فکر کنم من بیشتر به غیب‌آموز می‌خورم. التبه همیشه سعی کردم از دکتر س و رئیس به دور باشم. یعنی اصلاً نمی‌تونم اینطوری باشم.
    حالا دقیقاً نمی‌دونم اون حالتی که برام توصیف کردی، حالت خوبش بود یا بد. چون نمی‌دونم که اون حال، از سر شوق بود یا اینطوری بود که من باعث ناراحتی‌ات شدم. :)))
    چقدر خوبه که توی دسته بندی هات، توی موضوع کتاب ۳۰تا نوشته داری.
    عالیه.

    1. سلام
      اتفاقا خوندن اینکه با همه سختی‌ها در نهایت به چیزی که می‌خواستید رسیدید ،خوشحالم کرد.

  3. لیلا، توصیف و برداشتت از شخصیت های این داستان رو خیلی دوست داشتم.

    امیدوارم دکتر س وجودم رو ببخشی 😉
    اصلاً خودمم از اون موقع این بلا سرم اومده 🙂 هی میگم برو از لیلا یاد بگیر.ببین صبح ها به چه چیزهای خوب و جالبی فکر میکنه.اونوقت تو میشینی به چه مزخرفاتی فکر می کنی.

    1. ممنون

      چه جالب، انصاف نبود من تکی دچارش بشم : ) پس به خودم سخت نگیرم، هی می‌گفتم تو چه بی‌جنبه‌ای دختر حالا یه تعارفی کردن فکر کردی مثلا تو به چیزهای خوب و جالب‌تری فکر می‌کنی که کمتر کسی فکر می‌کنه. پاشو جمع کن خودتو : P

  4. لیلا.
    از نوع تحلیلی که برای هر کدوم از این شخصیت‌ها خیلی خوشم اومد.
    منم این کتاب رو قبلاً خونده بودم و یه چیزایی هم در موردش نوشتم: https://goo.gl/w7bRbX
    واقعاً منم وقتی این کتاب رو شروع کردم به خوندن، دیگه نتونستم زمین بذارمش و یه سره تا آخر خوندمش. دو بار هم خوندم. اما من از شخصیت دکتر س… خوشم اومد ها 😉

    1. شاید چون وقتی کتاب می‌خونم خیلی می‌رم تو نقش آدم‌های داخل کتاب.
      گاهی خیلی اذیت می‌شم، مثلا با اونا حس پیری و درد می‌کنم، غم‌هاشون و … رو من هم تجربه می‌کنم.

      شبیه دکتر س هم هستیا، حالا خودم وسوسه‌ات می‌کنم خلاف قانون حرکت کنی. : P

  5. سلام. اتفاقا منم هفته پیش یکشنبه این کتاب رو گرفتم امشب تمومش کردم.
    اومدم یه جستجویی کردم دیدم که شهرزاد و خانم طاهره خباری هم در مورد این کتاب نوشتن. هر دو هم گفتن که محمدرضا این کتاب رو معرفی کرده.
    خلاصه خودمم چون محمدرضا این کتاب رو پیشنهاد داده بود خوندمش.
    اینا رو نوشتم که یه پیشنهاد هم بدم، که کتاب “تنهایی پرهیاهو” که محمدرضا سال گذشته پیشنهاد داده بود رو هم بخونی.البته اگر نخونده باشی. به نظرم خیلی کتاب قشنگیه.

دیدگاه ها بسته شده.