اگر اشتباه نکنم، سه سال پیش بود که کتاب “مزرعه حیوانات” و “بررسی روانشناختی خودکامگی” را خریدم، و تا دیشب نخوانده در گوشهای از قفسه کتاب رها شده بودند.
برای کارهای مرتب سازی، کلِ خانه را بهم زدهام و کتابهایم نیز در گوشهای آواره و دور از رحم مهربان و مادرانه قفسه کتاب در انتظار پایان این مرتب سازی هستند، لحظات استراحتم را با خواندن کتاب میگذرانم، فصل دیگری از کتاب “قوی سیاه” را پایان بردم و وقت زیادی تا خواب داشتم و در این شرایط نیز سرگرمی دیگری نداشتم.
“قوی سیاه” از من انرژی ذهنی زیادی میبرد و نمیتوانستم بیشتر ادامه بدهم، پس نوبت کتاب دیگری بود، اینبار بخت یار “مزرعه حیوانات” بود و در جستجوی خواهرزادهام در بین کتابهایم برای اینکه کتابی مناسب برای خودش پیدا کند، “مزرعه حیوانات” در دسترسترین نقطه از بین کتابهای انباشه روی هم قرار گرفته بود(احتمالا بخاطر عکسش)، برداشتم و خواندمش.
چندصفحهای که خواندم، مجذوبم کرد و دلم نیامد قبل از خواب تمامش نکنم، تمام که شد، خوابیدم.
خواستم در موردش بنویسم ولی حرف زیادی برای گفتن نداشتم جز این که ارزش خواندن را دارد کتابی است که کاملا ذهنت را درگیر میکند و چه بخواهی چه نخواهی به چیزهایی که میخوانی فکر میکنی و شاید مصادیقی در ذهنت برای نوشتهها پیدا کنی و خنده تلخی بر لبانت نشیند.
سرچ کردم و حرفهای دیگران را نیز در موردش خواندم که به خوبی در مورد این کتاب شرح دادهاند، شما هم میتوانید اینکار را انجام دهید.