مطلبی رو مطالعه کردم و میخواستم خلاصهی برداشتم رو وارد دفترم کنم، اما خودکار بنفشم نبود، و تو اون دفتر عنوان هر درس رو با خودکار بنفش نوشته بودم، اینطور بود که چیزی ننوشتم و منتظرم برم بیرون و خودکار بنفش بگیرم و بخاطر این ننوشتن، خوندن درس جدید هم عقب افتاده است.
یاد جزوه زبان چندسال قبلم افتادم که وقتی خودکار نارنجیم تموم شد نصفه موند.
من در حال خجالت کشیدن.
دارم به این فکر میکنم که ما چقدر محدودیت ساختگی به دست خودمون داریم و خودمون به بهانه های مختلف انجام یک کار مفید رو به تعویق میاندازیم و یا برای همیشه متوقفش میکنیم.
حال و حوصله نداریم و منتظر حال و حوصله هستیم.
میخوام وبلاگ خودم رو داشته باشم، ولی الان که نوشتنم خوب نیست، اصلا چی میخوام بنویسم.
الان هوا خوب نیست.
الان دلم گرفته.
الان زبانم خوب نیست.
اول دانشگاه بعد کار.
الان مهارتهام کامل نیست و نمیشه کار کنم.
من از بقیه بیسوادترم و نمیشه تو جمعشون باشم.
خجالت میکشم.
پولم کافی نیست.
و هزاران بهانهی کوچک و بزرگ دیگر
مطمئنم شما هم از این بهانهها کم سراغ ندارید، شاید بعضی از دلایل واقعا قابل دفاع باشند و گاهی اوقات صبر کردنها به جا باشه ولی نه اکثر اوقات، خیلی از این بهانهها ساختهی ترسها و کمالگراییها و ذهن محدود خودمون هستند، خدا میداند که چقدر زنجیر دروغین به دست و پای خودمون بستیم و خودمان را از گام برداشتن بازداشتیم.
ممنون. جالب بود.
لیلا یبار جایی می خوندم که صبر کردن این هست که تو حرکت می کنی، نمی ایستی و منتظر نمی شینی. یعنی کار خودت رو انجام میدی در حالی که صبور هم هستی. صبوری می کنی برای یکسری از امور و مشکلات ولی این مشکلات تو رو از حرکت باز نمی داره.
تعریف خوب و دلنشینی هستش.