مدتی است که به بعضی از مفاهیمی که در ذهن دارم دقت میکنم، هم در خودم و هم در دیگران.
و این فکر کردن شاید به واسطهی هممسیر شدن بخشی از زندگیم با افراد مختلف با اندیشه و عقاید متفاوت و گاه متضاد خودم است.
نتیجه این شد که فکر میکنم ادعای بزرگی است که بگوییم ما خودمان تصمیم میگیریم و خودمان مفاهیم را تعریف میکنیم.
تعریفی(تصویری) که از موارد زیر در ذهنمان داریم چگونه است و چطور شکل گرفته است؟
زیبایی
ملاکمان برای نوع پوشش و آراستگی.
جهانبینیمان و طرز نگاهمان به مسائل.
طرز فکر و تحلیل کردنمان.
حال خوب یا بد
نحوهی صحبت کردن و نوع و گستردگی واژههایمان
نوع دغدغههایمان
سرگرمیها و نحوهی گذراندن اوقات فراغت
موسیقیهای مورد علاقه
و موارد دیگر.
به احتمال زیاد شما هم بارها این جمله را خواندهاید هیچکس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود، و من به نوعی به دنبال یافتن مصادیق گستردگی تاثیر اطرافیان بر خودمان هستم.(خواندن لینک را از دست ندهید.)
وقتی اطرافیان ما تعریف خاصی از زیبایی دارند یا نوع پوشش خاص را ملاک قرار میدهند، کمکم تعریف ما از زیبایی تغییر میکند و نوع پوششمان نزدیکتر به اطرافیانمان میگردد.
وقتی با افکار و باورهای متضاد با افکار و باورهای خودم مواجه میشوم، اولین مرحله انکار است، اما هر چه بیشتر در این فضا نفس میکشم، احتمالا کمکم نگاه متعصبانهام دستخوش تغییر میشود و حالا به خودم اجازه میدهم که آن فکر و باور را تحلیل کنم و شاید هم در نهایت بپذیرمش.
وقتی حال اطرافیانم خوب نیست، سخت است که من سرحال و پرانرژی ادامه بدهم و احتمالا من هم با آنها دچار یاس میشوم.
وقتی دوستانم اوقات فراغتشان را با کتاب خواندن میگذرانند یا فیلم دیدن و یا طبیعتگردی، کمکم سلیقهی تفریحی من هم تغییر میکند.
این تغییرها گاه آنقدر تدریجی و آرام است که متوجهاش نمیشویم و فکر میکنیم آن مورد انتخاب و تصمیم خودمان است.
اطرافیان ما، لزوما انسانها نیستید، کتابهایی که با آنها همنشین هستیم، میتوانند نزدیکترین اطرافیان ما باشند که نوع و طرز فکر کردن ما و جهانبینیمان را تغییر میدهند.
زمانی که عکس نوشتهی زیر را در متمم دیدم، برایم بسیار تکان دهنده بود، به این فکر میکردم که چقدر و در چه مواردی تاثیر میپذیریم و ما بالاخره که هستیم؟
ما یک شخص واحد و مستقل هستیم، یا برآیندی از مجموع اطرافیان و خودمان؟
بنظر هر چه که در اطراف خودمان میبینیم از انواع مفاهیم و باور و فرهنگها گرفته تا شخصیت خودمان، حاصل آمیزش هزاران مفاهیم و باورها و فرهنگهاست، و در آخر نوزاد این آمیزش نیز وارد این چرخهی آمیزش شده و روی نوزاد بعدی تاثیر میگذارد.
با این تفاسیر تعریفم از استقلال هم در ذهنم دچار خدشه شده است، چون در نهایت من نیستم که تصمیم میگیرم، بین اندیشه و احساس هر یک را انتخاب کنم، خودش نتیجهی آمیزش هزاران اندیشه و احساس دیگر است.
در زمانهای دور بنظر خیلی کم پیش میآمد که افراد تغییری در مفاهیمی که در بالا به آنها اشاره کردم ایجاد کنند، دلیل درستش را نمیدانم اما بنظرم زبان مشترک و دسترسی راحتتر به منابع و اندیشههای متفاوت و درهمتنیدگی و اتصال افراد مختلف به یکدیگر باعث سرعت گرفتن این تغییرات شده است.
و الان وقتی تصمیم میگیریم به این فکر میکنم که انتخاب من برایند تفکر چه افراد و کتابهایی است.
از طرفی روی اطرافیانم و تاثیری که میپذیرم حساس شدهام و تلاش آگاهانه میکنم که هر تاثیری را نپذیرم و اگر در توانم بود کمی آنها را با خودم هم مسیر کنم و تلاش آگاهانه برای گرفتن تاثیر از مواردی که در دیگران دوست دارم، هر چند میدانم که سهم تاثیرات نااگاهانه کم نیست.
پینوشت: حالا که پست بالا را خواندید این را هم در نظر بگیرید که نمیتوانم نوشتههای بالا را به تمام افراد و همهی باورها تعمیم بدهم، هر چند بنظرم روز به روز این تاثیر پذیری پررنگتر خواهد شد، من خودم از آندست افرادی هستم که در بعضی از موارد به سختی تاثیر میپذیرم و از بدو تولد ترجیحاتی دارم که با اطرافیانم متفاوت است.
حاشیه نوشت: چندی پیش با یک آقای تتوکار همکلاس شده بودم – برایم خیلی ارزشمند بود که ایشون برای اینکه مهارتش در طراحی و تمیز و واقعی درآوردن طرحهای تتو بیشتر شود تصمیم گرفته بود که دورهی طراحی و تصویرسازی را بگذراند که بنظرم یک تصمیم حرفهای بود و حتما یکی از بهترین تتوکارها خواهند شد- و چون ذهنم درگیر افکار بالا و تاثیرپذیری بود با خودم فکر میکردم که احتمالا همکلاس شدن با ایشون نگاه من به تتو را هم دستخوش تغییر خواهد کرد و گاه به شوخی میگفتم بعید نیست هفتههای آینده یک تتو انجام بدهم. ; )
سلام لیلای عزیز
من هم چند روز بود درمورد تاثیر اطرافیان روی رفتار و عملکردمون فکر می کردم ولی نتونستم مثل تو منسجم و واضح بنویسم. یک چیزی رو که متوجه شدم اینه که آدمهای اطراف ما، لزوما آدمهای فیزیکی کنار ما نیستند. متوسط اطرافیان ما می تونه آدمهایی باشه که به صورت دیجیتال با اونها هستیم و بسیار از اونها تاثیر می پذیریم.
در مورد انتخاب کردن، برای مدت کوتاهی، بوتیک لباس داشتم و به وضوح در من این تفکر به وجود اومده بود که این مشتری نیست که لباس انتخاب می کنه، من هستم که انتخاب می کنم مشتری چه لباسی بپوشه. الان که فکر می کنم می بینم در لایه ی بالاتر، من هم انتخاب نمی کردم که چه لباسهایی برای مغازه بخرم، انتخاب با تولید کننده (و یا وارد کننده) بود. این لایه ها می تونه ادامه داشته باشه و به انتخابهای طراح لباس، سرمایه گذار و آدمهای مرتبط دیگه ای بستگی داشته باشه.
(دلم برای کامنت گذاشتن برات تنگ شده بود لیلا)
سلام نسرین
بله گاهی آدمهایی که در دنیای دیجیتال باهاشون در ارتباط هستیم برای ما واقعیتر و نزدیکتر هستند. (البته الان من خودم دچار یک شکاف عمیق شدم، آدمهای دنیای دیجیتال و کتابها بهم نزدیکتر هستند و در اطرافم فرد همفکر ندارم و این شکاف بسیار برام زجر دهنده است.)
چه مثال جالب و خوبی زدی.
ممنون نسرین جان : )
شما خودتان نیستید طبیعی است
چون تابع متمم و شعبانعلی ها هستید
دور باطلی که از هر ۱۰۰۰نفر ، تنها یک نفر را به یک جایی در این مملکت می رساند
بقیه پول و مهم تر: عمر خود را هدر داده اند
بله، همهی حرف من هم این بود که ما خودمون نیستیم، ایکاش بتونم انقدر از شعبانعلی و متمم تاثیر بگیرم که حرفتون کاملا در موردم صدق بکند. : )
شعبانعلی و متمم هم مسئول رساندن کسی به جایی در این مملکت نیستند و جایی ندیدم که چنین ادعایی کرده باشند.
من که انسانی رو سراغ ندارم که تابع چیزی نباشد، قطعا شما هم تابع شخص، طرز فکر و … هستید.
سلام لیلا
من وقتی میخوام به دیگران بفهمونم که بخش بزرگی از تصمیمات زندگیشون رو خودشون نمیگیرن. و بیشتر انتخابهایی که انجام دادن در اصل براشون انتخاب شده. مثال فیلم focusرو میزنم.
توی فیلم فرد انقدر در معرض عدد ۵۴ (اگه اشتباه نکنم) قرار میگیره که بعد از مدتی وقتی بهش میگن یه عدد انتخاب کن ناگزیر ۵۴ رو انتخاب میکنه و فکر میکنه که این انتخاب خودشه.
به نظرم دیدنش مفیده
منم یه مطلب در همین رابطه نوشتم با عنوان سهم ما در تصمیمات و انتخابهایمان چقدر است؟
سلام
این فیلم رو ندیدم، پست خوبت رو در اینباره خوندم.