مانعی به اسم باور

امروز بعدِ مدت‌ها از مترو استفاده کردم، با ویژگی جدایی‌ناپذیر ازدحام مردم و تبلیغات فروشنده‌ها، که گاهی واقعا مغز رو خسته می‌کند.

پسربچه‌ای داشت وسیله‌ای میفروخت به اسم اسپینر، و میگفت که برای از بین بردن استرس و فشار ذهنی و دادن آرامش مفید هست.

دخترخانمی یکی از اسپینرها رو دستش گرفت و امتحان کرد و گفت الان یعنی من اعصابم آروم شد، مگه میشه یه چیزی رو نزنی بشکونی و آروم شی.

یکم تعجب کردم از حرفش و داشتم با خودم فکر می‌کردم، اگر باوری در ما نهادینه شده باشد، آیا کاری از یک ابزار که حتی کاراییش ثابت شده باشد، ساخته است یا خیر. بنظرم گاهی اوقات باورهای ما واقعا مثل یک مانع عمل می‌کنند، گاهی مانعی برای جلوگیری از یک اشتباه هستند و گاهی خودشان یک اشتباه هستند.

گاهی اوقات باید نشست و باورها رو اصلاح کرد و بعضی رو کاملا دور ریخت و موارد جدید جایگزین کرد، هر چند که اینکار خیلی خیلی سخت است و گاهی باید با رنج عدم تائید از جانب اجتماع پای باورهامون بایستیم.