از وقتی یادش هست درون یک جعبه زندگی کرده است، بزرگ شده و دوستانی پیدا کرده و دوستان و اطرافیانش در پی زندگی از جعبه خارج شدهاند.
هر بار دستی وارد جعبهی میخها شده و یکی یا چندتا از آنها را برداشته و رفته
آن بیرون همهاش صدای کوبیدن و اره کردن میآید و میخی هر بار از ترس به خودش میلرزد، هر بار که دست نزدیکش میشود با ترس به گوشهای میجهد و قایم میشود
میخی از دنیای بیرون از جعبه میترسد، نمیداند که آن بیرون چه خبر است و صدای کوبیده شدن و نالههای میخها هربار او را بیشتر از قبل ترسانده
هر شب کابوس میبیند، خواب میبیند که در تاریکی شب دستی وارد جعبه شده و او را از جعبه خارج میکند و با چکش بر سرش میکوبد، هر بار از شدت ترس و قاهقاه خندهی چکش از خواب میپرد
در اعماق وجودش دلش میخواهد که مثل دوستانش از جعبه خارج شود و ببیند که آن بیرون چه خبر است اما هر بار ترس مانعش میشود
گاهی چند میخ آسیب دیده و زنگ زده به درون جعبه باز میگردند اما هیچکدام حرفی نمیزنند و در گوشهاش کز میکنند و ساکت به خواب میروند
هرازچندگاهی اما دست از بین آن میخهای کهنه، میخی را دوباره برمیدارد و آن زمان میخهای کهنه سکوت خود را میشکنند و با شادی فریاد میزنند، زندگی، زندگی
هر بار که میخی این صحنه را میبیند شتاب میکند تا از آن میخها بپرسد که چه میگویند، زندگی یعنی چه، اما دست سریعتر از او میخها را میقاپد و در جعبه بسته میشود
میخی روزهای سختی را میگذراند، ندایی که خاموش نمیشود و ترسی که پاهای آهنی شده و او را به زمین چسبانده
یک روز دست دوباره میخ پیری را به درون جعبه پرت کرد، میخی سریع دوید تا با او حرف بزند اما میخ پیر یک گوشه کز کرد و چشمانش را بست و هیچ حرفی نزد.
شب بود و میخها در خواب، میخی اما خوابش نمیبرد و غرق در افکارش بود که صدای گریهی میخ پیر را شنید، میخی خودش را به میخ پیر رساند و از او خواهش کرد تا برایش حرف بزند و راز دنیای بیرون از جعبه را برایش بگوید
میخ پیر آن شب تا صبح برای میخی حرف زد و گفت”
ازهمان اول که از جعبه بیرون رفتم، میخ یک تاب بودم، یک تاب وسط پارک
اولش که با ضربههای چکش با چوب تاب یکی میشدم خیلی دردم میآمد اما بعد آنروز زندگیم جور دیگری شد
وارد دنیای کودکان شدم و در خوشحالی آنها سهیم بودم
گاه کودکان آنقدر بزرگ میشدند که دیگر روی تاب جا نمیشدند و گاه بزرگسالی با کودکی میآمد و میگفت، ببین فرزندم این تابی است که کودکیم را روی آن گذراندهام، چقدر زیبا بود، تو مهمان زندگی یک شخص بودی
کمکم چوبهای تاب خراب شد و آن را برای تعمیر به اینجا آوردند و من از بافت چوب جدا شدم، دلم برای آن بیرون تنگ شده است
برای صدای کودکان
میخی، اگر میخواهی زندگی را بچشی باید تحمل ضربههای چکش را داشته باشی باید تحمل درد را داشته باشی”
میخی و میخپیر حرفهای زیادی با هم زدند و شب را صبح کردند
صبح که شد دست دوباره به درون جعبه آمد، میخ پیر را برداشت …
میخ پیر با لبخند فریاد میزد، میخی حرفهایم یادت نرود، تحمل ضربههای چکش را داشته باش، زندگی را تجربه کن و زنگ بزن
میخی چشمهایش پر اشک بود و فریاد میزد یادم میماند، یادم میماند. قول میدهم
میخی دیگر آرام و قرار نداشت، حالا راز صدای چکش و نالهها را میدانست، حالا میدانست که ترسهایش او را از زندگی دور کردهاند و میخواست که دیگر از ترسیدن دست بردارد
یکبار که دست به درون جعبه آمد میخی آب دهانش را قورت داد و چشمهایش را بست و خودش را پرت کرد وسط دست
آن بیرون، صدای ضربههای چکش و فریاد میخی بلند شد
میخی فریاد میزد که من میتوانم ، تحمل میکنم، من زندگی میکنم و یکباره سکوت همه جا را فرا گرفت
چندلحظه بعد صدای باز شدن در سکوت را در هم شکست
سلام آقا نجار
سلام مَشدی
اومدم این نیمکت رو ببرم، فردا دیگه اول مهر، آماده است دیگه؟
آره همین الان تموم شد، یه میخ خوب بهش زدم که تا سالهای سال این نیمکت رو برای بچهها سرپا نگه داره
صبح اول مهر بود و صدای همهمهی بچهها کل مدرسه را پر کرده بود
میخی چشمانش را باز کرد و قطره اشکی از گوشهی چشمانش چکید، حالا او وسط کلاس درس بود
کلاس اول الف
اولین نیمکت ردیف سمت راست، میخ یک نیمکت قدیمی و سبز رنگ شده بود
لیلا روی این نیمکت نشسته بود و با نگرانی چشم به پنجره دوخته بود، مادرش پشت پنجره ایستاده بود
میخی لیلا را نگاه کرد و آرام گفت نترس لیلا، نترس، زندگی کن
: )
سلام لیلا جان
چقدر این قصه رو دوست داشتم
چه حس خوبی به ادم میده و چقدر ادم رو به فکر کردن وادار میکنه
جدای فکر کردن کلی لحظه رو توی ذهنم یاداوری کرد که من هم حس اون میخ رو داشتم
تمام اون لحظه ها مثل فیلم اومدن جلوی چشمم
و زمانهایی رو یادم انداخت که ترسیدم و جرات نکردم چشمم رو ببندم و خودم رو به دست نجار بسپارم
اقای دلیجه راست میگه اخر قصه منم یه بغضی گلومو گرفت
سلام مریم
لحظهی رها کردن فکر و رویا و عمل کردن لحظهی سخت و مهمیه، درک میکنم
دیوانه بود.
مشخص بود موضع نوشتنش بغض کرده بودی. چون به خواننده منتقل شد حس ات.
یک فیلم کوتاه زیبایی میشه ازش درست کرد.