کارتونهای این بخش از متمم رو دیدم و در دفترم در مورد بعضیهاشون یک نکته کوچک نوشتم، آزادتر که شدم، رفتم تا کامنتم رو زیر درس قرار بدهم.
یه ندایی از دورنم هِی میگفت لیلا مستقیم کامنت رو ننویس، تو word بنویس بعدش کپی کن تو کامنت که یوقت از بین نره، و اما پاسخ من به ندای درون، ول کن بابا هیچی نمیشه حوصله ندارم.
کامنتم رو با دقت نوشتم و دوسش داشتم، بعدش روی دکمهی “فرستادن دیدگاه” کلیک کردم و یک صفحه سفید دیدم.
نه رفرش کردن صفحه و نه بازگشت به عقب تاثیری داشت، کامنت نازنینم به فنا رفت.
و من
شکلک شیون و زاری و حرص خوردن و مستفیض نمودن سرویس دهندهی اینترنتم با کلمات گوهر بار.
هی به خودم امید میدادم که نگران نباش شاید جایی در مخزن الرفتار متمم ثبت و ضبط شده و بالاخره تائید و نمایش داده میشه.
خدا و احتمالا متمم شاهد هستند که چقدر اون صفحه رو رفرش کردم، هر بار که میدیدم یک دیدگاه به درس اضافه شده میگفتم حتما نظر من هست اما ای دریغ.
کمی با خودم مذاکره کردم که این چه وضعش هست، حالا نشد که نشد انقدر زود جا میزنی! رفتم اینبار یک فایل ورد باز کردم و مجدد نوشتم، ولی واقعا به دلم ننشست و پاسخم رو ارسال نکردم.
الان که این رو مینویسم بعد از گذشت حدود ۶ ساعت از این اتفاق، امید واهیم به ذخیره شدن کامنتم در جایی از دست رفته.
دارم فکر میکنم که چی باعث شد که کامنتم رو مجدد نفرستم؟
آیا در مغزم اینگونه ثبت شد که من کارم رو انجام دادم و دیگر تمام؟
اینکه مغز ما شروع کردن و رسیدن را میتواند با هم اشتباه بگیرد؟
چرا نتونستم همون جملات را مجدد بنویسم؟
همزمان با اینها این نکته به ذهنم خطور کرد که تو کتابهای روانشناسی بارها و بارها خوانده ام که، وقتی از دست کسی دلخور و عصبانی هستیم و نمیتوانیم رو در رو به او بگوییم یا اصلا به آن شخص دسترسی نداریم نوشتن نامه هم برای آن شخص راهگشاست و حالمون رو بهتر میکند. این هم از قدرت نوشتن هست.
یافتن ارتباط بین پاراگراف قبل و کامنت به مقصد نرسیده به عهدهی خواننده میباشد.
پینوشت: کامنتم رو میخوام. : (
لیلا جان.
از این نوع بلایای طبیعی، بر سر من هم زیاد اومده ؛)
چه موقع نوشتن کامنت در متمم یا در روزنوشتهها و چه در وبلاگ دوستان.
برای همین اکثر کامنتهای متمم رو ابتدا در فایل word مینویسم و برای کامنت نوشتن در جاهای دیگه قبل از ارسال حتماً یه کپی از متن میگیرم و بعد روی دکمهی ارسال کلیک میکنم.
با این نظرت هم کاملاً موافقم که وقتی یه کامنت بر فنا رفت، دیگه نمیشه به همون شکل اولیه اونو نوشت. نمیدونم چرا، هیچ جوره دلم راضی نمیشه و همش با خودم میگم اون کامنتی که اول نوشتم یه چیز دیگه بود.
البته من با خوندن این مطلبت یاد درس حسابداری ذهنی افتادم. اینکه شاید ما در ذهنمون اینطور در نظر میگیریم که یه کامنتی رو باید مینوشتم و حالا هم نوشتمش. هدف هم نوشتن بوده و نه ارسال. حالا اگه به هر دلیلی ارسال نشد، ذهن من اون بخش رو نادیده میگیره و بیخیال دوباره نوشتنش میشه.
اگه این قسمت آخر بیربط بود دیگه خودت ببخش ؛)
من هم چون این تجربه رو داشتم، مثل شما عمل میکردم، ولی اینبار ندای درون رو هم نادیده گرفتم و چوبش رو هم خوردم.
قمست آخر رو هم دوست داشتم، ممنون که یادآوری کردی.
پینوشت: همیشه کنجکاو بودم که بدونم کسی که وبلاگ رو با inoreader چک میکند، کی هستش، امروز متوجه شدم : )
همیشه گفتهاند تجربه تلخترین معلم دنیاست. فکر میکنم منم کم به این وضعیت دچار شدم، چه در متمم چه در جاهای دیگه.
قاعدتا باید از این تجربه درس بگیریم و دفعه بعد این اشتباه رو تکرار نکنیم ولی نمیدونم چرا هیچ رقمه درس عبرت نمیشه برام.
ظاهرا انرژی مثبت هم توی این شرایط ازش کاری بر نمیاد.
پینوشت: یاد آهنگ «من دلم پری رو میخواد» افتادم. شما میتونی به جای پری، کامنت رو جایگزینش کنی.
آهنگ رو تحرف میکنم، کامنتی که من رو نخواد من هم اون رو نمیخوام.
; )
پینوشت: به وبلاگتون سر میزنم، فقط با توجه به کامنت قبلیتون حواسم هست، اولین کامنتم رو بدون سلام دادن قرار ندهم.
ممنونم از لطفی که بهم دارین.
نه من معمولاً خیلی اهل سلام و این تعارفات مرسوم نیستم یا دوست دارم که خیلی اهلش نباشم.
شما هم اگه یه وقت سر زدین و احساس کردین مطلب مفیدی هست که میتونین اظهار نظر کنین، مثل من راحت باشید. با سلام یا بیسلام، در نگاه من مثل یک دوست متممی عزیزید.
امیدوارم بیشتر به اینجا سر بزنم و خوشحالم که با وبسایت خوب شما آشنا شدم.