تمام وجودم دست شده بود و دستانت را در آغوش گرفته بود
روحم خشک شده بود و داشت ترک برمیداشت
دستانت روحم را بارور کرد، بارور شعرها
کلمات در وجودم جوانه زدند
حالا غول ننوشتن مرده است و قلمم چه بیباکانه میتازد به دشت سپید دفترم
روح که عاشق شود آبستن حرفها میشود
با کلمات میآمیزد و میآفریند
آفرینش
آفرینش، نهایت عشق است
عاشق که شوی کلماتت را از خود برجای میگذاری
ردی عمیق و سبز در مسیر زندگی برای آیندهگان
به این امید که تو را یابند، کلماتت را بخوانند و عاشق شوند و روحشان آبستن حرفها گردد
۶/۳/۹۸
پینوشت: اون دو خط که بولد شده برام یادآور آقامعلم بود.
ای جآن
هشتگ قلبهآ 🙂