دلم شعر میخواست، چندوقتی است که میخواهد، در حقیقت دلم برای ضبط یک دکلمه تنگ شده است.
چندباری کتابهای شعرم را ورق زدم و سعی کردم خودم چیزی بنویسم، اما آنچه میخواستم را نیافتم و نه توانستم که بنویسم.
امروز سراغ کتاب سیصدوشصتوپنج روز با مولانا رفتم، هنوز در صفحات ابتدایی آن هستم، اما ورق زدم، بیترتیب خاص.
خیلی پیش میآید که اینکار را با کتابهای شعر انجام دهم، حس میکنم گاهی باید بگذاریم خود کتاب برایمان انتخاب کند که چه بخوانیم.
حتی گاهی اینگونه کتاب میخرم، بین قفسههای کتاب میگردم و یکی را که تورق میکنم نگهام میدارد.
بگذریم، کتابم را ورق زدم و خواندم و همچنان ورق زدم تا به جایی رسیدم که نگهام داشت و موضوعی برای فکر کردن به مغزم تزریق کرد. صفحهی ۵۲۸ از کتاب:
سخن به قدر آدمی میآید. سخن ما همچون آبی است که میراب آن را روان میکند: آب چه داند که میراب او را به کدام دشت روان کرده است: در خیارزاری یا کلم زاری یا در پیاززاری، در گلستانی؟ این دانم که چون آب بسیار آید، آنجا زمینهای تشنه بسیار باشند، و اگر اندک آید، دانم که زمین اندک است: باغچه است یا چاردیواری کوچک. یُلَقَن الحکمه علی لِسان الواعظین بِقدر همم المُستمعین. من کفش دوزم، چرم بسیار است، الا به قدر پای بُرَم و دوزم:
سایهی شخصم و اندازهی او
قامتش چند بود؟ چندانم.
در زمین حیوانکی است که زیر زمین میزید و در ظلمت میباشد. او را چشم و گوش نیست، زیرا در آن مقام که او باش دارد محتاج چشم و گوش نیست. چون به آن حاجت ندارد. چشمش چرا دهند؟
و در ادامهی آن در مورد غفلت نوشته شده است که خود قابل تامل است.
یاد یکی از حرفهای آقا معلم افتادم که در توصیههایی برای وبلاگ نویسی، برایم نوشته بود:
در کل من فکر میکنم استاندارد منطقی تو و هر کس دیگری، دقیقاً همانجاست که هست. بنابراین همیشه باید بپذیریم که سطح ما و سطح نوشتههایمان به هم نزدیک است و از اینکه دیگران با جستجوی ناممان به نوشتههایمان برسند نگران نباشیم.
آری، نوشتهها بهترین راه برای نشان دادن خودمان به خودمان است، اینکه چه در چنته داریم. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
حرفها، فکرها، نوشتهها، همه درست اندازهی خودمان هستند، قدر چیزی که هستیم.
و البته در متن این نوشته به “دادن” اشاره شده است، اینکه یک کرم چشم و گوشی ندارد، چون به آن احتیاجی ندارد. این بخش برای من معنی همت و تلاش را در خود دارد.
اینکه به تو چیزی بیش از همت و تلاشت داده نخواهد شد، اگر خواستار روشنی ذهنی، خواستار فکرهای نابی و هدفهای بزرگی داری، باید نشان دهی که لایقش هستی.
باید به همان اندازه هم تلاش کنی تا به آن برسی، باید به اندازهی خواستههایت باشی.
وگرنه که، جایی که هستی ،چیزی که داری، حرفهایت و افکارت، همه در حد تلاشت خواهند بود واگر راضی نیستی آنها فریادی از کمهمتیت خواهند بود.
پینوشت: راستش دلم برای نوشتن در اینجا تنگ شده بود : )، یک نوشتهی پر شیطنت و طنز نوشتم اما صلاح دیدم برای خودم بماند و بلاگم با چیز دیگری بهروز شود، هر چند که باید بیشتر به چیزی که خواندم فکر کنم.
جالب نوشته بودی و از همه جالب تر اینکه نباید از کشف نوشته هامون توسط بقیه بترسیم اما راستش ذهن همه ی آدمها ظرفیت و انبساط درک نوشته های مثلاً یک آدم برون گرا رو نداره و اینه که همیشه ته تهش از قضاوت سوء آدما میشه ترسید !! برای سطحی ها درک عمق خیلی راحت نیست و واسه همینه که شاید گاهی درصد محفوظات غیر قابل انتشار آدم بالا میره :))