دردهایی هست که باید با آن زیست، برای همهی عمر
برای مشکلی به پزشک مراجعه کرده بود و ته همه پرسش و پاسخها این شد که برو و با دردت زندگی کن
دکتر اصرار داشت تا بداند چقدر اذیت است
و او با خود میگفت کسی که به دکتر مراجعه میکند حتما آنقدر درد داشته کلافه شده و ذهنش درگیر بوده که پیگیر شده آن هم کسی که از دکتر رفتن و فضای درمانی بیزار است و حاضر به درد کشیدن
کمی گیج و منگ شده بود و تمام مسیر برگشت ذهنش درگیر این مسئله بود
درگیر اینکه کاری را با امید انجام بدهی و یک نفر که میدانی که میداند از راه برسد و بگوید همه تلاشهایت بیفایده است
درگیر دردهایی که باید با آنها زیست
دردهای جسمی
دردهای روحی
دردهای نداشتنها
دردهای نرسیدنها
دردهای دیر رسیدنها
دردهای سوختن موقعیتها
دردهای نفهمیدنها
دردهای کج فهمیدنها
دردهای فهمیده نشدنها
دردهای کوتاه بودن قامتِ توانستن در برابر مشکلات
درد تولد در سرزمین دردها
دردهایی که در جواب همهشان میشنوی که دیگر دیر است و راه بهبودی نیست و باید همهی عمر با آنها زندگی کنی
دردهایی که قرار است بخشی از وجودت شوند، بخشی از تو و با داشتنشان همچنان ادامه بدهی
آدم موجود عجیبی است مثل همهی حیوانهای دیگر که ادامه دادن را انتخاب میکنند
و احتمالا حیات تا وقتی جاری است که ادامه دادن در ژنها کپی شود
حقیقته کلمه درد رو باتمام اعماق وجودم حس کردم
و چه زیبا گفت…
دردهای نداشتنها
دردهای نرسیدنها
دردهای دیر رسیدنها
دردهای سوختن موقعیتها
دردهای نفهمیدنها
دردهای کج فهمیدنها
دردهای فهمیده نشدنها
دردهای کوتاه بودن قامتِ توانستن در برابر مشکلات
انگار داشت از زبان من حرف میزد یا این که اصلا من شده بود