من از سوسک میترسم
ماهها بود که سوسکی در سرویس بهداشتی ندیده بودم، حالا چندروزی از دیدن آن سوسک بزرگ میگذرد
و ترس من برای رفتن به سرویس بهداشتی زنده شده است، مدتها صبر میکنم که شاید اگر کسی در خانه بود او برود و اطمینان بدهد که سوسکی نیست و بعد من بروم
و وقتی تنها هستم آنقدر صبر میکنم که به مرز انفجار برسم : /
اینبار اما در حال انفجار داشتم به مکالمه ذهنی خودم برای راضی کردنم به دستشویی رفتن فکر میکردم : |
داشتم به خودم میگفتم: تو که آخرش باید اینکارو انجام بدی، تازه شاید اصلا هیچ سوسکی هم نباشه مثل دفعات قبل که نبوده و حتی اگر باشه تو از عهدهاش برمیای
رفتم دستشویی، باز هم سوسک نبود و نشسته بودم و داشتم فکر میکردم به مکالمهی ذهنیم!
اینکه سوسک چقدر شبیه ترسهایم است، اینکه چقدر زندگیم پر از سوسک است
ترسهایی که شاید مثل سوسک اصلا نباشند و فقط زاییده ذهن من باشند و حتی اگر آن ترسها واقعی باشند من از عهدهیشان بربیایم، درست مثل سوسک که هربار مجبور شدهام یک ببخشید گفتهام و با دمپایی کشتمش
من در زندگیم سوسکهای زیادی دارم، بزرگ و کریه، سعی کردهام جلوی کاری که باید انجام دهم را نگیرند، سعی میکنم با آنها کنار بیایم و زندگی کنم و سوسکهایی دارم که هنوز از ترسشان درد میکشم شاید وقتی به مرز انفجار رسیدم کاری انجام دهم، شاید هم آنقدر برایم دیر شود که نتوانم کاری انجام دهم
ایکاش، “تمام شدن” سوسک بزرگ و کریهی بود که هیچوقت از جلوی چشمانمان کنار نمیرفت، شاید بقیه سوسکهای ریز و بیخود را رها میکردیم و کاری میکردیم
پینوشت: حرفهای یک رهایی یافته از مرز انفجار بعد از رهایی
سلام/
چه روح های بسیاری را دیده ام که پوسیده اند و کوچک و زبون و قانع و لاغر مانده اند، تنها به این علت که یک درس را نیاموخته اند.به این علت که کسی سر راهشان نایستاده تا به انها بفهماند که تو تا کجا می توانی بروی،بپری،سفر کنی،بگریزی!و آنها همچنان در خانه و حیاط ۳۰متری محلشان محصور مانده و همچون آب حوض خانه شان ،گند گرفته اند.
“تازه شاید اصلا هیچ سوسکی هم نباشه” این عالی بود…
شاید از خودِ سوسک آنقدر نترسم، اما زندگیام را سوسک برداشته، تا جایی که نمیتوانم به زندگیام برسم.
مطلب خوبی بود. سپاس.
لیلا جان چقدر خوب توصیف کردی.
من هم به شدت از سوسک میترسم و برعکس تو که میتونی با یه “ببخشید” بکشیش من فقط میتونم با یه “خدایا چرا” فرار کنم.
اصلا توانایی مقابله باهاشون رو ندارم. (تو خیلی شجاعی)
و اینکه اصلا به زندگی اینطوری نگاه نکرده بودم. قطعا من هم سوسک هایی دارم توی زندگیم که باید باهاشون روبه رو بشم. ای میترسم و ای نمیتونم هم فایده ای نداره و فقط منو عقب نگه میداره.
اینو یه جا یادداشت کردم تا دربارش بیشتر فکر کنم و سوسک های واقعی رو شناسایی کنم و بررسی کنم ببینم چه باید و چه میشه کرد.
ازت ممنونم