سلولی در حال جان کندن است تا سلوی دیگر متولد شود.
شکایتی از مردنش ندارد، با آغوش باز میپذیرد.
خوب میداند که تا نرود تازگی رخ نخواهد داد.
نام این روند تغییر است.
تغییر، فرزند یک مرگ است و یک زایش.
شاید تغییر میوهی پاک ترین عشق باشد.
عشقی که در آن میمیری تا زایشی اتفاق بیفتد.
چیزی میمیرد و تمام میشود، چیز دیگری زاییده میشود.
زایشی که با درد همراه است.
و بدون مرگ رخ نخواهد.
نام این خلقت را میگذارند تغییر.
باوری را در وجودت پای چوبه اعدام میبری.
باوری که روزی عاشقش بودی.
با دستان خودت جانش را میگیری.
با همهی وجودت گریه سر میدهی.
آرام آرام چیزی نو در تو زاده میشود.
اسم آن تغییر است.
تو هر ثانیه میمیری و زنده میشوی.
هر لحظه.
تا آخر عمر.
مرگی باید تا زایشی.
غروبی باید تا طلوعی.
زمستانی باید تا بهاری.
پینوشت: این روزها در هر چه که مینویسم کلمه “باور” دخالت دارد. باور نمادی است از اندیشهها، اعتقادات، احساسات، عشقها و هر چیز دیگری که بتوانید جایگزینش کنید.