روستایی ایدهای هست که نطفهاش در ذهن محمدصادق اسلمی شکل گرفته، در موردش باهام صحبت کرد و گفت اگر جواب تو نه باشه شروع نمیکنم.
این حرفش باعث میشد حس مسئولیت و ترس بیشتری داشته باشم که اگر من بگم آره اونوقت تهش چی میشه، اگه خوب پیش نره تقصیر من هست که گفتم آره و از این قبیل خودخوریها.
همیشه از دوره دبیرستان دوست داشتم کسبوکار خودم رو داشته باشم، اونموقع کلمه کارآفرین رایج نبود و نمیدونم از کجا شنیده بودمش ولی خب دوست داشتم کارآفرین باشم
دوست داشتم و دارم کارهای عامالمنفعه و بزرگ انجام بدم، دوست داشتم یه کاری ایجاد کنم که افراد دیگه بتونن بیان توش کار کنن و یا کار یادبگیرن
من نقاشی دوست داشتم، ولی خب نزدیک خونهامون نه کلاسی بود و نه مدرسه مرتبط، حتی اونموقعها تاکسی هم برای جاهای نزدیکتر نبود که بتونم برم
چون درسم خوب بود، رفتم ریاضی خوندم، میدونستم که از انسانی خوشم نمیاد و روحیه تجربی و انتخاب شغلهای مرتبطش رو نداره
هیوا یه حرفی بهم میزد که همیشه گوشه ذهنم هست، برای کمک کردن به دیگران اول باید خودمون قوی باشیم و من مدتهاست که سعی میکنم در زمینههای مختلف خودم رو قوی کنم.
بعد دبیرستان رفتم دانشگاه، علوم کامپیوتر و بعدش مهندسی نرم افزار خوندم، از طراحی سایت خوشم میامد شاید تو ذهنم شبیه نقاشی بود
اچ تی ام ال و سی اس اس یاد گرفتم، یخورده جاوااسکریپت بعد وردپرس
دوست داشتم یه سایتی داشتم که کارهای هنری خودم و بقیه رو میشد توش فروخت، کاری که الان به خوبی شهرزاد تو مدادرنگی انجام میده
فرانت اندش رو انجام داده بودم و برای بک اندش، پی اچ پی یاد گرفتم و روی همون پیاده کردم، اما هیچوقت کامل نشد، دوسال پیش که فرصت دست داد و رفتم کلاس طراحی حس کردم هنر برام چیزی نیست که بخوام ازش پول دربیارم و بیشتر دنیای کامپیوتر و کارهای پیچیدهترو دوست دارم شاید بخاطر کمالگرایی البته که هنوز هم اشتیاقم بهش زنده است
یخورده سئو یاد گرفتم و در مورد محتوا خوندم، بعد از مدتی چندتا کار طراحی سایت وردپرسی انجام دادم اما خب یه ترسی تو وجودم بود و البته کمالگرایی که اگه پروژهای پیشنهاد میشد و حس میکردم یه جاشو بلد نیستم قبول نمیکردمش
این که دوست داشتم یک کار رو واقعا تجربه کنم و حس کنمش، اینکه یکاری برای خودم باشه و به لحاظ مالی هم رشد کنم باعث شد که بیخیال همه ترسها و استرسها بشم و با محمدصادق، روستایی رو شروع کنیم. اونطور که در تودولیستم نوشتم از ۹ مرداد شروع به کار کردم.
برای روستایی کارهایی کردم که تا الان انجام نداده بودم و شاید اگر نبود هیچ وقت انجام نمیدادم، سعی کردم خودم جلوی خودم و ترس و استرسهام و هجوم افکار منفیم بایستم و براش گام بردارم
هنوزم بعضی روزها از شدت استرس ضربان قلبم بالا میره اما به تلاشم ادامه میدم و آرزوی بزرگ شدنش رو دارم
اما روستایی چی هست و قرار هست چیکار کنه
در روستایی قرار هست محصولات طبیعی و روستایی به فروش برسه، بنظرم این روزها دغدغه پیدا کردن منابع غذایی سالم و طبیعی خیلی بیشتر از قبل هست یا خیلیا دوست دارن مثل مادربزرگها و مادرهاشون رب درست کنن ،مربا درست کنن یا یه روغن طبیعی و خوب دستشون باشه و فرصت یا مکان مناسب یا تخصص انجام این کارها رو ندارن
افرادی هم هستن که نباید محصولات با مواد نگهدارنده مصرف کنن، یادم هست خودم در دوران بیماری مادرم دغدغه پیدا کردن ربخونگی و بره موم و ژل رویال داشتم و همیشه با ترس و لرز میرفتم سمت خرید که آیا واقعا سالم هست و کیفیتی که میخوام رو داره
فرصت شهرنشینی و تغییر سبک زندگی و دغدغه آدمها باعث شد خیلی چیزها براشون تبدیل به خاطره بشه و همیشه یه حس گرم و روشن نسبت به اون خاطرهها داشته باشن، مثلا خودم، یادمه وقتی بچه بودم، چقدر مراسم رب پزی رو دوست داشتم، همسایهها با هم دیگهای بزرگشون رو میاوردن تو کوچه و دورش رو گل میگرفتن و چوبهای آتش که برافراشته میشد، هنوزم بوی پخته شدن رب برام دلچسبه و دلم سیبزمینیها پخته شده در آتش میخواد
روستایی علاوه بر اینکه سعی داره تا محصولات طبیعی و با کیفیت رو دست مردم برسونه، دوست داره اون گرمی و روشنی خاطرات رو دوباره برگردونه
فعلا با عسل شروع کردیم، بخاطر محدودیت منابعی که داریم و اطمینان از کیفیت محصول عسلمون
همه کارهای روستایی رو هم تا الان خودمون دوتا انجام دادیم، از لوگو و برچسب و خرید کنف و بستهبندی و کارهای فنی سایت گرفته تا هر بخش دیگه که بنظرتون میاد و امید که یه روزی سهم ایجاد اشتغال روستایی بیش از این بشه
لازم دیدم این نکته رو اضافه کنم (چون گاهی نقاشی کار میکنم) که هر چی زیبایی در سایت میبینید حاصل دقت نظر و ذوق محمدصادق هست هر چی باگ و خطا، نتیجه غفلت و کمبود دانش من هست، باید برای روستایی بیشتر و بیشتر یاد بگیرم.
وقتی درس نظریه انگیزش مک کللند رو میخوندم، حس میکردم چیزی که در بخش قدرت نوشته، مرتبط با محمدصادق هست و بنظرم پتانسیل بالایی برای مدیرمحصول شدن داره و البته بخاطر دقت و سختگیریهاش کار باهاش باعث رشد کردن میشه.( اینم اضافه کنم وقتی بعد کلی تلاش و با ذوق کار کردن نتیجه کار رو نشونش میدم و نظرش رو میخوام و در جواب میگه “آشغاله” : | -به همین صراحت- حرفهای این دو پاراگراف آخر خیلی تغییر میکنه ; ) )
این بود ماجرای تولد روستایی، امیدوارم هر چه زودتر شاهد رشد این جوانه کوچک و مشتاق رشد باشم که هر روز برای بهتر شدنش تلاش میکنیم.
پینوشت: خیلی حساسیت و استرس داشتم بابت معرفی روستایی، اینکه صبر کنم کاملِ کامل بشه، که بنظرم وقتی همش داری کاری رو بهبود میدی کامل شدن معنی نداره.
لیلااااا عاشق اسم روستایی شدم 🙂 😍
الان که دیدمش چقد ذوق کردم و گفتم: واااای چه کار باحالی راه انداختهههه 😍
ولی قول بده وقتی منم از سایت کسب و کارم رونمایی کردم تو هم عاشق اسمش بشی چون با مشقت پیدا کردم :/
هنوز اونقد راضی نیستم که بخوام دربارش بنویسم و چراغ خاموشی دارم میرم جلو. اما بدجور وسوسم کردی.
راستی چقد خوبه که با محمدصادق اسلمی هستین عالیه خوشبحالتون، هر دو متممی.
ای رفیق دور از دسترس دلم برات چه تنگه 💘
سلام شیرین
چقدر خوشحال شدم اسمت رو دیدم، معلوم هست کجایی؟
آخرین بار قرار شد خودت بهم خبر بدی و من همچنان منتظر آدرس هستم مارکوپولو جونم
اواخر بهمن آدرس بچهها رو برای ارسال نشانکهاشون گرفتم، و همه رو آماده کردم و منتظر بودم سمیه جواب ایمیلمو بده و کارتپستالها و نشانکها رو ارسال کنم(میخواستم قبل عید کارهای نکردهام رو جمع کنم)، با خودم میگفتم نگا کن شیرین آخرش یه آدرس ندادا در صورتی که اصلا دلیل کارت پستالها شیرین بود
و چون گفته بودم منتظر میمونم تا خودت خبر بدی بازم ایمیل نزدم، چه دختر خوبی : P
بعدشم که کرونای بد اومد و گفتم عامل انتشار ویروس از جایی به جای دیگه نشم و برای ارسال دست نگه داشتم(سپردم اگر مُردم تحویلشون بدن : | )
آدرستو بده دیگه، بسه اینهمه چشم انتظاری : (
وای شیرین، پس بالاخره کسب و کارتو راه انداختی، چه خوشحال کننده. حسم بهش مثبته. خیلی دوست دارم بدونم ولی صبر میکنم تا وقتی که خودت آمادگی گفتنش رو پیدا کنی
دلم برات تنگ شده بود، خیلی خوشحال شدم اسمتو دیدم
پینوشت: انقدر ذوق کردم یادم رفت در مورد روستایی تشکر کنم، با اون ذوقی که از تو سراغ دارم قطعا اسم قشنگی برای کارِت انتخاب کردی.
سلام لیلا حالت چهطوره؟
خیلی وقت بود اینجا دلی نیومده بودم.
خوشحال شدم عزیزم، بهت تبریک میگم. انگیزهای میشه برای من، وقتی تو تونستی کار دوست داشتنی خودت رو داشته باشی پس من هم میتونم.
طراحی سایتت عالیه. اون مزرعه پایین صفحه، اون سبز رویایی و خروس و جوجه هاش سر ذوقم آورد.
چندباری سراغ محمدصادق رو گرفتم، گفت سرم شلوغه و دیگه ازش خبری نشد. پس مشغول روستایی بوده، خداروشکر فهمیدم 🙂
سلام نسرین جان
خوبم ممنون؟ تو چطوری؟
ممنون نسرین، محبت داری، بله قطعا تو هم میتونی کاری که دوست داری رو انجام بدی
خیلی وقت بود تو بلاگت نمینوشتی، هفته پیش که دیدم مجدد شروع کردی خوشحال شدم. من همیشه نوشتههاتو میخونم. سبک نوشتنت رو دوست دارم.
نمیدونم اینجارو میخونه یا نه، گلایهات رو بهش منتقل میکنم.
سلام سلام
براتون آرزوی ثابت قدمی و پیشرفت دارم.
سلام
متشکرم
لیلا جان. هم به تو و هم به محمدصادق تبریک میگم و خیلی خوشحال شدم براتون.
امیدوارم ما هم در کنار شما بتونیم هر روز شاهد بزرگ شدنِ به قول تو این جوانهی کوچک باشیم.
و کلی محصولات طبیعی دیگه هم اضافه کنید و ما هم هی خرید کنیم. 🙂 بعد هرکی هم پرسید حالا مطمئنید که طبیعیه، بادی به غبغب انداخته و با پز بگیم بعله که مطمئنیم چون مال دوستای خودمونه 🙂
پینوشت: لواشک هم اضافه کنید تو رو خداا 😭😭
ممنون مریم جان
چه توصیف زیبایی کردی
پاسخ پینوشت: لواشک، منم دوست دارم، دو رول کوچیک تو یخچال دارم(اتفاقا خونگی هم هست و خیلی خوشمزه)، فعلا یکی از همینارو میتونم باهات قسمت کنم.
مرسی لیلای مهربون که حاضری لواشکتو قسمت کنی، خیلی کار سختیه خیلی :))
منم لواشک انار خونگی دارم اتفاقا، تازگیا یه پیج تو اینستاگرام که خونگی و بدون مواد نگهدارنده درست میکنه پیدا کردم و ازش خرید کردم.
خیلی خوشمرست، ذره ذره میخورم که زود تموم نشه چون دیگه موجود ندارن. امیدوارم شما انواع لواشک رو در آیندهی نزدیک موجود داشته باشین 🙂
با این خط اولی که نوشتی و اون انتخاب نشانگر کتاب، وافعا شکمویی : P
الان که فصل انار هست، یه زنگ تفریح به خودت بده و بشین لواشکشو درست کن
لیلا، هم به خودت و هم به محمد صادق تبریک میگم.
خوشحالم که این کار رو با هم استارت زدین. همیشه فکر می کردم جای همچین کاری خالیه(منظورم اینه که جای کسب و کاری که بتونه درست و حسابی این کار رو انجام بده خالیه) و امیدوارم روستایی بتونه آهسته و پیوسته و قدم به قدم به اون جایِ درست و حسابی برسه.
طراحی و محتوای سایتتون رو هم دیدم. خیلی خوبه به نظرم. دلنشینه.
بسته بندی هم همینطور.
ممکنه در مسیری که دارین میرین خیلی چیزها رو تغییر بدین از بسته بندی بگیر تا خیلی چیزهای دیگه. به نظرم کمال طلبی و اینجور چیزا رو درمان کنین:) . فکر می کنم نه تنها “ممکنه” ،بلکه ضروریه که این کارو بکنین. همون چرخه ی معروف “اقدام-بازخورد-اصلاح”، که به نظرم بهترین فرایند برای رشد و توسعه ست. (اینم از نصیحت بازی:) )
گذشته از همه ی این تعارفات و نصیحت بازی ها. برای تولد روستایی خیلی خوشحالم.امیدوارم فرزند برومندی بشه
ممنون سامان
عبارت “درست و حسابی” سنگینی خاصی داره که حتی با خوندنش حس میشه، سعیمون بر این هست
برای نصیحت هم ممنون و چشم. تنها چیزی که از درسهای مدیریت پروژه دانشگاه یادم هست، همین چرخه هستش و تازه به بازخورد گرفتن رسیدیم
برای تعریفهات هم ممنون، ذوق نمودم : )
در مورد کمالگرایی، نمیدونم در دوران قبل که این مرضها هنوز اسم نداشت و مد نبود و مردم نعمت داشتنشون رو نداشتن اونا چه مرضی میگرفتن، اما چشم این رو هم اصلاح میکنم.
سلام دوست 🙂
آفرین و مبارکه 🙂
بسته بندی هاش قشنگه آدم دلش می خواد به خاطر بسته بندی ها و ظرفاشم که شده بخره 🙂
امیدوارم کسب و کارتون بگیره
بهت حسودیم شد دوباره :))))
یه حسی داره کارتون، نمی دونم چطوری بگم. همین که آدم از تو عسل می خره می تونه مطمئن باشه خوبه 🙂
سلام رفیق : )
ممنون سعیده جان
امیدوارم قدر این اعتماد یا اطمینانی که تو میگی رو بدونم و حواسم به حفظ کردنش باشه
سلام سلام صد تا سلام 🙂
لیلا. دیروز که کامنت محمدصادق عزیز رو توی مطلب «یک کسب و کار جوان دارم» توی متمم عزیزمون خوندم، خیلی خیلی خوشحال شدم.
و اون امتیاز آموزنده رو با یک دنیا عشق و خوشحالی به کامنتش دادم.
به خصوص دیدم که این کار رو شما دو تا با هم شروع کردین و دارین جلو میبرین.
سایت خوشگلی هم براش ساختین.
اسم خیلی خوبی هم براش انتخاب کردین: “روستایی”
حس خوبی از محصولات طبیعی میده به آدم.
این اسم، من رو یاد یه کسب و کار خیلی خوب و موفق در همین زمینه انداخت که توی کتاب “برند ماندگار” (جرمی میلر) در موردش خونده بودم. الان دقیقا یادم نیست اسم کسب و کارش چی بود – بعدا میخونم بهت میگم (البته اگه خودت یا محمدصادق این کتابِ فوق العاده رو هنوز نخونده باشین)
مطمئنم که میتونین مثل اون کسب و کار، موفق باشین.
مداد رنگی هم هر وقت که دوست داشتی، پذیرای دوست هنرمندی مثل تو هست که اجازه بدی دیگران هم از داشتنِ نقاشی ها یا نشانک های قشنگت بهره مند بشن. 🙂
برای تو و محمدصادق، در این مسیر، آرزوی موفقیت های بیشتر دارم.
به تجربه ی خودم میدونم که این تصمیم، سخت، نیازمند صرفِ وقت و انرژی و یادگیری بسیار، اما به همون اندازه هیجان انگیز و دوست داشتنی و پر از یادگیری های جدیدتر هست.
سلام سلام صدتا سلام، هزاروسیصد تا سلام (مامانم اینطوری میخوندش : ) )
ممنون شهرزاد جان
کتابی که میگی رو من نخوندم، چون تازه دارم کتابهای مرتبط با کسب و کار رو میخونم اما دفعه دیگه رفتم انقلاب میگیرمش، احتمال میدم که محمدصادق خونده باشه چون مطالعات مرتبطش بیشتر هست
آره حق با تو هست کار سختی هست و خب من تا شروع نکرده بودم نمیدونستم که چه سختیهایی داره و البته پر از تجربههای جدید و قشنگ. وقتی اولین بار یکی از عسلهای بستهبندی شده رو دستم گرفتم نمیدونی چه ذوقی داشتم
بابت آرزوهای قشنگت ممنون
پینوشت: بابت قرار دادن کارهام تو مدادرنگی هم محبت داری. گاهی به مدادرنگی سرمیزنم و ذوق میکنم و میرم کارهای هنرمندان خانگیش رو هم نگاه میکنم، الان خیلی نمیتونم روی نقاشی کار کنم اما هفتهای نهایت ۴-۵ ساعت وقت میگذارم، نمیدونم چه اصراری دارم که هر جور هست ارتباطم رو از دست ندم.