جملهی اول از معرفی دربارهی کتاب “دوازده نظریه دربارهی طبیعت بشر” کافی بود تا مشتاق مطالعهی این کتاب بشوم.
این کتاب برای کسی نوشته شده است که به دنبال “فلسفهی زندگی” است، یعنی میخواهد درکی از طبیعت بشر داشته باشد که او را در مسیر زندگی راهنمایی کند. …
برای من کتاب سنگینی بود اما دوست داشتم بخوانمش و همین باعث شد که به اتمام برسانمش.
در این کتاب از مکتب کنفوسیوس، آیین هندو، مکتب بودایی، افلاطون، ارسطو، یهودیت و مسیحیت، اسلام، کانت ،مارکس فروید، سارتر و نظریات داروینی نوشته شده است.
در مورد دیدگاه هر کدام به جهان و انسان گفته شده و تشخیصهایی از مشکلات انسان و سپس تجویزهایی با توجه به برداشتشان از وضع بشریت برای بهبود زندگی انسانها گفته شده است.
در این کتاب با تاریخ همگام میشویم و باورها و عقاید انسان را دورههای مختلف و مکانهای مختلف از نظر میگذرانیم ،باورهایی که شاید در دورهای بعد از خودش به کلی رد شده و چیزی از آن باقی نمانده و شاید بعد از سالیان دراز مجدد پیروانی پیدا کرده است.
بارها خواندهام که انسان از متوسط پنج فرد اطرافش بالاتر نمیرود و چقدر در این کتاب رنگپذیری افراد از اشخاصی که با آنها هم عصر بودهاند یا اندیشههایش را میخواند واضح بود.
یا بودن در یک فضا و تاثیر پذیری از افرادهای متفاوت و داشتن خروجی متفاوت.
یکی خدا و مذهب را پذیرفته و قائل به نامیرا بودن روح است و تجویزهایش هم برای زندگی بر این اساس است، دیگر مادیگراست و روح و مذهب و خدا را قبول ندارد.
نکتهای که در این کتاب برای من واضح بود، دیدن تلاش همیشهی انسان برای شناخت جهان اطرافش و سپس با جهانبینی کسب شده سعی در رسیدن به بهترین است، که حتی ممکن است سالها بر اساس یک باور و عقیده زندگی کند یا یک خرافه و سالیان بعد متوجه شود که باورهایش اشتباه بوده است یا حتی عمر این اجازه را به اون ندهد که متوجه اشتباهش بشود.
حضور علم که کمک زیادی به شناخت بهتر جهان کرده است، اما نمیتواند پاسخگوی همهی سوالات بشر باشد.
مقاومتهایی که همیشه در برابر اولین تغییرات که مخالف عقاید سالیان انسان بوده است دیده میشود و گاهی علم کمک میکند که پذیرش برای انسان راحتتر شود و گاه همین علم ترس را هدیه میدهد.
مثلا ترسی که در مورد تکامل و گفتههای داروین ایجاد شد.
نکتهی دیگری که خیلی برایم جالب بود، این است که نویسنده چقدر راحت و بیدغدغه عقاید مذهبی خود را بیان کرده و اینکه چقدر عقایدش دستخوش تغییر بوده است
شاید فکر کردن به اینکه روزی باورهامون رو از دست بدیم یا تغییر کنن در وهلهی اول خیلی ترسناک باشد اما بنظرم آنقدر تدریجی این مسئله شکل میگیرد که جای تعجبی برای خود شخص باقی نمیگذارد.
من در خانوادهای بزرگ شدم که پیرو کلیسای انگلستان بود، اما خیلی زود پرسش دربارهی مبانی و اصول اساسی را آغاز کردم. من که در زمان دانشجویی تحت تاثیر تعالیم مسیحیان انجیل بودم، رفتهرفته تغییر عقیده دادم و به جایی رسیدم که برای مدتی در حدود ربع قرن خود را خداناباور میدانستم. سپس با رویکرد کوئیکرها آشنا شدم و معنویت و حس تعهد اخلاقی-اجتماعی آنان، که در آن از اصول عقاید جزمی خبری نبود، مرا جذب خود کرد و از همین رو به جمع مذهبیِ دوستان (Religious society of friends) پیوستم که مسیحیت را نه مذهب، بلکه نوعی راه و رسم میداند.
امیدوارم که یک روزی بشر موفق به رسیدن به حقیقت ناب بشود و توان پذیرش این حقیقت را هم داشته باشد.
پینوشت: اخیرا تعداد کتابهایی که میخونم و متوجه نمیشم داره زیاد میشه، نمیدونم انتخاب کتابم و ترتیب مطالعهاش اشتباه هست یا عمق بیسوادیم روز به روز داره برام روشنتر میشه.
لیلا جان.
خیلی ممنونم بابت معرفی این کتاب. با توضیحاتی که دادی راغب شدم که بذارمش توی لیست کتابهام که بخرم و بخونمش.
راجع به پینوشتی که گفتی، میخواستم یه چیزی بگم.
بارها برام اتفاق افتاده که یه کتابی رو بخونم و بفهمم که من چقدر در اون زمینه ناآگاه و بیسواد هستم. در مواردی که اون ناآگاهی و نفهمی برام اهمیتی نداشته باشه، خُب کار خاصی نمیکنم و دیگه خوندن در اون زمینه رو ادامه نمیدم. ولی اگه ندانستن در اون زمینه برام اهمیت داشته باشه و برام تبدیل به دغدغه بشه، شروع میکنم به خوندن بیشتر و بیشتر.
فکر کنم بدونی که از این جاش به بعد، آدم چقدر احساس لذت و سرخوشی میکنه. مخصوصاً اگه باعث بشه چیزهایی به مدل ذهنیمون و نوع نگاهمون اضافه بشه که قبلاً اثری از اونها در ما وجود نداشته.
پینوشت: عزیزم، چرا ایمیلت رو چِک نمیکنی 😉
امیدوارم از وقتی که برای مطالعهاش میگذاری راضی باشی.
اتفاقا کنجکاویم نسبت به داروین هم یکی از دلایل انتخاب این کتاب بود و میخواستم گامی در این جهت بردارم، در نظر داشتم که موقع شروع جدی در این حوزه از تو برای انتخاب ترتیب مطالعهی کتاب راهنمایی بگیرم.
و یه بخشی تو فصل مربوط به داروین بود در مورد ژنها و میمها و نظر داوکینز در مورد ممها، یاد پست تو دراین باره افتادم.
مرسی از نکتهای که در مورد پینوشت گفتی، دقت میکنم اینطوری عمل کنم.
پاسخ پینوشت: طاهره ایمیلی ازت نداشتم، هر روز چک میکنم.
برای منم سواله که چرا شیرین ایمیلشو چک نمیکنه، از پارسال جواب منو ندادهها، اینجا نوشتم که شاید اگر رد شد بخونه و نادم بشه از کارش، شاید بخشیدمش و آشتی کردم. : P : D
چه خوب. دوست دارم بخونمش. لیلا آدم تو مسیر بعضی از کتاب ها، درهای مختلفی براش باز میشه. این درو باز می کنی هزار تا در سوال دیگه باز میشه. منم این تجربه رو داشتم و به قول خودت که میگی، کلمه کلمه میاره، کتاب هم کتاب میاره. یعنی تو بعضی حوزه ها این اتفاق می افته که آدم متوجه میشه چقدر نمی دونه و چقدر چیزهای مختلف برای دونستن هست و همین طور که پیش میره این نداستن ها بیشتر میشه براش.
کتابهایی که مطالعه کردی رو میدونم چی هستن، حدسم این هست که مطالعهی این کتاب برای تو سهلتر خواهد بود و دلچسب.
یکی از ویژگیهای مثبت این کتاب ،معرفی منابع بیشتر برای مطالعه در انتهای هر فصل هستش.