دنیایِ دستان

گویی لحظه‌ای دنیا متوقف می‌شود و همه‌ی زیبایی، لطافت و احساس در دستانت خلاصه می‌شود.

دستانی کوچک و مهربان.

روزی دستانت بزرگ و بزرگتر خواهد شد.

شاید دیگر این لطافت و زیبایی را نداشته باشد.

یا کسی از دیدنش به وجد نیاید.

اما آن روز طور دیگری میتوانی با دستانت دنیا را و آدمهایش را به وجد بیاوری.

دنیای دستانت را بشناس.

بگذار دستانت بزرگ شوند اما از لطافت دوران کودکی چیزی در آن‌ها نگهدار.

بگذار اشک چشمان دیگران را پاک کنند.

موهای دخترکت را شانه زنند.

زانوهای رنجور از زمین خوردن پسرت را التیام بخشند.

بگذار تا فضای خالی بین انگشتانت را بهترین یار زندگیت پر کند.

دستان خسته پدر و ماردت را بگیر.

دستان هر که را که دستت میرسد بگیر.

دنیای دستانت را بشناس.

کم‌کم که بزرگ میشوی حواست به دستانت باشد.

آن ها دوستان خوب تو هستند و هر لحظه در کنارت.

بزرگتر که شوی دستانت اولین‌هایی هستند که اشکهایت را پاک خواهند کرد.

وقتی زمین خوردی آن ها را روی زانوانت میگذاری و بلند می‌شوی.

دستانت، دستگیرِ تو خواهند بود.

با آن‌ها دستِ مهربانی و دوستی میدهی.

با آن‌ها دستی را میگیری.

می‌دانی خاصیت دست بخشنده بودن است.

از همان آغاز.

از همان آغاز که آدمهای بزرگ با گرفتن این دستان کوچک لحظه‌ای در زمان دچار سکون می‌گردند.

پس حواست به این خاصیت باشد.

آن را از دستانت نگیر.

بخشنده بودن اعتبار دستان توست.

این اعتبار را از آن‌ها نگیر.

بگذار همچنان مانند کودکیت، دستانت قلبی را آرام کند.

پی‌نوشت: این دستان زیبا متعلق به کودکی است که دیروز دیدمش. خیابون انقلاب بودم، رفت آش‌کده نیکوصفت در جمالزاده جنوبی، آخرا که میخواستم برگردم یه خانواده اومدن پشت میز من، یه بچه نازِ قلمبه تو بغل مامانش خوابیده بود، از مادرش اجازه گرفتم و از دستای خوشگلش عکس گرفتم. اون دایره های رو انگشتش که از تپلیه خیلی برام دوست داشتنی بود. وقتی از مادرش سوال کردم که میتونم عکس دستش رو بگیرم، گفت کلا بگیر، دست هم پیش‌کش: D . فکر کنم خسته بود و از خداش بود یکی باشه چندساعتی بچه رو براش نگه داره. : P