در موردِ دیدن


در این پست جایی از حرف‌هام، داخل پرانتز اشاره به “نحوه‌ی دیدن” داشتم، محسن زنگویی ازم خواست که در مورد چیزی که نوشتم بیشتر توضیح بدم. ( مواظب پرانتزهایی که در نوشته‌ها و افکار و زندگی‌تان باز می‌کنید باشید، همانا که روزی خِفت‌تان می‌کنند. : ) )

آنچه در ادامه می‌نویسم صرفا تجربه و برداشت من است و نه یک نظر علمی و مورد سنجش قرار گرفته پس می‌تواند کاملا اشتباه باشد اما چیزی هست که در حال حاضر به آن اعتقاد دارم.

بخش اول:

  • روزهای اولی که سر کلاس طراحی می‌نشستم، سخت بود که سایه‌ها و نورها رو ببینم، بعد از مدتی کم‌کم یاد گرفتم که وقتی نگاه می‌کنم دقیق نگاه کنم و ببینم کدوم قسمت تیره‌تر و کدوم قسمت روشن‌تر هست. حالت عادی هم که به یک جسم نگاه کنیم درگیر این نمی‌شیم که کجا سایه است و کجا نور داره اما افرادی که میرن سمت کارهای هنری و طراحی و نقاشی کم‌کم طور دیگه‌ای نگاه می‌کنند. دیگه می‌دونن که وقتی دوجسم رو کنار هم قرار بدن، سایه جسم جلوتر روی جسم عقبی میفته، چیزی که دورتر هست، تیره‌تر دیده می‌شه و …
  • سرکلاس تصویرسازی وقتی لازم بود که چشم یک پرنده رو بکشم یا موهای تن خرگوش رو، نمی‌دونستم که این‌ها چطوری هستند و نیاز بود که برم و چندتصویر ببینم. وقتی می‌خواستم شیارهای روی تنه‌ی درخت رو بگذارم، می‌دیدم که نیاز هست دقیق‌تر نگاه کنم و کم‌کم متوجه شدم که دنیا رو خیلی دقیق هم نمی‌بینم.(شاید هم تا اون‌زمان برای من لازم نبوده که انقدر دقت به خرج بدم، در صورتی که من ذاتا جزئی‌نگرم.)
  • استاد تصویرسازیم ازم خواست هر چیزی که می‌بینم رو با دقت و با جزئیات ببینم و پیشنهاد داد که مطالعه بصری داشته باشم، اون‌زمان اولین بار بود که من این عبارت رو می‌شنیدم و بهم توضیح داد که هرروز زمانی رو اختصاص بدم برای دیدن کارهای تصویرسازی و گاهی هم خودش کتاب میاورد سرکلاس و کارهای بقیه رو می‌دیدم. من اغلب در پینترست سبک‌هایی رو که دوست داشتم رو نگاه می‌کردم، این باعث می‌شد به ترکیب رنگ‌ها، فضاسازی و به تصاویری که کشیده شده و جزئیاتی که کار رو زیباتر کرده آگاهانه دقت کنم تا اگر جایی لازم بود از اونها استفاده کنم. وقتی بیرون هستم و آسمون رو نگاه می‌کنم، به ابرها دقت می‌کنم، به این‌که چه شکلین کجاها تیره‌تر هست و … .(کل تجربه من از طراحی و تصویر سازی، چندماه هست.)

بخش دوم:

زمانی که بخاطر علاقه و کنجکاویم خیلی خیلی کم وارد ui/ux شدم، متوجه شدم که اگر قرار باشه من طرح اولیه یک اپلیکشن یا سایت رو پیاده کنم سردرگم میشم. دقیقا اولین باری که می‌خواستم یک وایرفریم(طرح اولیه) بکشم شاید یه طرح کلی در ذهنم بود ولی نمی‌دونستم چی باید بکشم، چی خوب هست و برای اون سایتی که من در نظر دارم چه بخش‌هایی رو باید قرار بدم.( با کشیدن اولین خط و تکرار این‌کار بارها و بارها کم‌کم نتیجه بهتر می‌شد، حداقلش دیگه ترس اولیه نیست و طرحت هرچقدرم مزخرف باشه و بدرد نخور می‌تونی بکشیش.)

اون زمان به واسطه راهنمایی شخصی وارد سایت دریبل شدم و کارهای تصویرسازی و طرحهای مربوط به اپ و سایتها رو دیدم. این باعث میشد وقتی میخواستم طرحی بزنم، چیزی در ذهنم باشه که بتونم ازش استفاده کنم.

شاید اولش فقط کپی کاری باشه ولی درنهایت می‌تونیم به مرحله ترکیب و خلق برسیم.

بعضی‌ها میگن این کار درست نیست و همش کپی می‌کنیم اما الان فکر می‌کنم که آدم باید تو هر زمینه ای که می‌خواد رشد کنه، نمونه های خوب و کارهای خوب ببینه و این مختص به هنر نیست.

حتی اگر می‌خواد شخصیتش رشد کنه، طرز فکر و رفتارش تغییر کنه، در ابتدا باید یک یا چندتا آدم خوب ببینه. و بعد سعی کنه ویژگی‌هایی که در اون افراد دوست داره رو در خودش ایجاد کنه و بعدها می‌تونه از اون‌ها فراتر بره. مثل اتفاقی که یواش‌یواش با خوندن کتاب میفته، انقدر آروم تو بعضی خصلت‌ها عوض می‌شی که گاهی متوجه نمیشی و این بخاطر قرار گرفتن در معرض دیدگاه‌های جدید هست.

فکر می‌کنم ذهن ما برای ساختن نیاز به مواد اولیه‌ای داره که اون رو با دیدن و خوندن و شنیدن و… می‌تونه به دست بیاره.

(یاد رضا بلوط افتادم، اعتقاد داشت که چشم دزد هست و بخاطر این کارهای هنری دیگران رو نمی‌دید تا اونچه که طراحی میکنه مختص خودش باشه و از درون خودش جوشیده باشه. البته گفت که اوایل کارهای دیگران رو می‌دیده. به هر حال حداقل در مورد خودم و بعضی‌ها فکر می‌کنم که برای خلق کردن در ابتدا نیاز به دیدن داریم.)

بخش سوم:

مبحث تایپوگرافی، زمانی که می‌خواستم تغییری در فونت‌های سایتم ایجاد کنم که باعث خوانایی بهتر اون برای مخاطب بشه، با دیدن سایت بقیه و کارهای کوچیکی که برای زیباتر و کاربرپسندتر کردن سایت‌شون کرده بودن ایده میگرفتم. الان اگر به سایت دوستانم برم و فونتهاش نامناسب باشه خیلی زود متوجه ایراداتش می‌شم، در صورتی که قبلا شاید اذیت می‌شدم تو بلاگشون اما نمی‌دونستم این اذیت شدن از کجاست.

اضافه کنم که تایپوگرافی و مباحث مربوط به ui/ux خودشون کلی مباحث علمی و فنی دارن و خلاصه در سلیقه‌ی افراد نمی‌شه.

بخش چهارم:

دوستی دارم که وقتی باهاش راه میرم، اگر من کاشی رو می‌بینم اون طرح‌های ریز لبه‌ی کاشی رو می‌بینه. تو خیابون تابلوی سردر مغازه‌ها و فونت‌ها رو می‌بینه، در مترو نوشته های مترو رو می‌خونه و به جمله‌بندی‌ها دقت می‌کنه که بخشیش بخاطر خصوصیت ذاتیش هست و بخشیش بخاطر حوزه فعالیت و مطالعه‌اش. این باعث شده که من هم آگاهانه توجهم رو به بعضی از این موارد بیشتر کنم چون این‌ها مواردی هست که در کار خودم لازم دارم.

اگر نظرش رو در مورد سایتی که روش کار می‌کنم می‌خوام، به حرف‌هاش دقت می‌کنم، این‌که چطوری آنالیز می‌کنه و به چه چیزهایی ایراد می‌گیره، دفعه‌ی دیگه که دارم کار می‌کنم ناخوداگاه حواسم هست که اشتباهات قبل رو تکرار نکنم و یاد می‌گیریم که به چه چیزهایی دقت کنم، انگار سعی می‌کنی با متر کس دیگه کارِت رو بسنجی.(شاید هم اصلا ایرادهاش رو قبول نداشته باشم و تغییری در کارم ندم اما با یک نگاه جدید آشنا می‌شم.)

بخش پنجم:

چندوقت پیش داشتم کتاب “آرامش” آلن دوباتن رو می‌خوندم، فصلی داره در مورد تاثیر دیدن(چیزی که در اطرافت می‌بینی) روی آرامش ذهنی. مثلا دیدن یک محیط آشفته یا یک محل تمیز و مرتب یا بودن در طبیعت و محو شدن در بزرگی اون.

قبلا هم از آلن دوباتن در کتاب “هنر سیروسفر” و همچنین در کتاب “جزء از کل” در مورد “دیدن” خونده بودم و برام قابل تامل بود و درگیرم کرده بود که اون‌ پاراگراف‌ها رو در این مطلب آوردم.

بخش پایانی:

این‌ها تجربیات من در مورد “دیدن” هست و در حال حاضر باور دارم که دیدنِ درست و دیدنِ چیزهای درست و خوب و بزرگ(این چیز می‌تونه یک طرح، یک فکر، یک انسان و… باشه) می‌تونه تفاوت خوبی رو در مسیر زندگیمون ایجاد کنه، به شرط این‌که از کنارش سرسری رد نشیم.

شاید نشه از آدم‌ها خواست که خوب زندگی کنند یا یک چیز خوب خلق کنند اون‌هم قبل از این‌که یک زندگی خوب و یک چیز خوب رو دیده باشن.

پی‌نوشت:

آقای زنگویی، ببخشید بابت تاخیر، سه فروردین حرف‌هام در این مورد رو در دفترم نوشتم و ۵ ام در وبلاگم پیش‌نویس کردم، اما سال جدید رو با سرماخوردگی و سردرد شروع کرده بودم و تمرکز کافی برای ویرایش نداشتم.

گفته بودید که کار هنری می‌خواین انجام بدید، شاید ریز و خوب دیدن برای شما این باشه که اول برید در اون زمینه کارهای دیگران رو ببینید و به جزئیات کارشون دقت کنید، بعد هر کدوم که دوست دارید رو اجرا کنید، هیچ اشکالی نداره که کپی هست. و بعدها کم‌کم چیزهایی که خودتون دوست دارید رو پیاده کنید. بعد از پیدا کردن افراد مطرح در اون حوزه توجه آگاهانه به جزئیات و زیبایی کارهای دیگران اولین گام شما میشه.

۳ دیدگاه برای “در موردِ دیدن

  1. سلام لیلا جان بعد از ماه ها ب وبلاگت سر زدم و این مطلب رو خوندم خیلی مفید بود برام .ب خودم گفتم از این ب بعد بیشتر دقت کن. ^___^

  2. ممنونم از توضیحاتت.
    همونطور که پیش از این هم بهت گفته بودم، قبلاً کاردستی‌هایی با کاغذ می‌ساختم. اما خیلی زود متوجه شدم اون کارها، کار من نیست و گذاشتمش کنار. به هر حال به کاردستی ساختن صرفاً به عنوان یک تفریح نگاه می‌کنم و قصد ندارم به این عنوان شناخته بشم. البته حین ساختن آرامش خاصی رو تجربه می‌کنم که باعث خواهد شد مجدد روزی، البته در شاخه‌ای دیگر بهش برگردم. در حال حاضر صرفاً به دیدن کارهای دیگران اکتفا کرده‌ام. با توضیحاتی که دادی مطمئناً از این پس بهتر از قبل به “دیدن” می‌پردازم.

    1. خواهش می‌کنم
      امیدوارم از زنگ تفریحی که انتخاب کردید لذت ببرید.
      و به دیدن اکتفا نکنید که ذهنتون فکر نکنه تنها کارش دیدن هست و بعد یک مدت خسته بشید و رهاش کنید، هرازگاهی یه کار کوچیک رو انتخاب کنید و از انجام دادنش لذت ببرید.

دیدگاه ها بسته شده.