وقتی نمیتوانی به آدم ها شعور تزریق کنی
دو راه بیشتر نداری
حرص بخوری و خود خوری کنی و اعصابت را خورد کنی
یا یاد بگیری همهی این صداها و تصاویر را نشنیده و ندیده بگیری
راه سومی نمیشناسم.
راه اول که خودش به صورت پیش فرض روی سیستمم نصب شده است و چقدر انرژیم هرز میرود در این مسیر، تقریبا امروزم را به تباهی کشاند.
اما مسیر دوم که رسیدن به آن جزء آمال و آرزوهایم است و سعی میکنم کمکم به آن برسم، مسیر سختتری است و در حال تمرین آن هستم.
البته هنوز در مورد همهی مسائل نمیتوانم اینگونه عمل کنم.
گاهی طوری رفتار میکنم و پاسخ میدهم که آن فرد دیگر نتواند و نخواهد موضع قبل خود را تکرار کند، گاهی هم میگذارم حرف بزنند، جوابی نمیدهم نه تائیدی نه تکذیبی.
بیخیال به کارهایم میرسم یا جوابهای سربالا میدهم و خودش از ادامه دادن منصرف میشود.
امیدوارم روزی آنقدر بزرگ شوم که در دستهی دوم جای گیرم یا قرصی برای مواجهه با این شرایط تولید شود.
فکر نمیکنم بیشعوری برای همیشه ریشه کن شود و امید و آرزوهایم هم در جهت افزایش ظرفیت خودم در مواجهه با این مسائل است.
سلام و صبح بخیر.
وبلاگتون رو همیشه دنبال میکنم و خوندن اون ها برای من خیلی لذت بخش هست.
یکی از راحت ترین اون ها هدیه دادن کتاب بیشئوری هست 🙂
موفق باشید.
سلام، صبح شما هم به خیر.
ممنون.
اگر سواد داشتن شاید میشد به این گزینه فکر کرد، ولی با این عنوانی که کتاب داره ،موندم میشه به کسی هدیه داد یا نه. : )
و آیا خواندن کتاب شعور میآورد؟