خودت را در میدان مقایسه نکُش.

نمی‌دانم اولین باری که انسان شروع به مقایسه کرد چه لحظه‌ای بود، شاید به داستان هابیل و قابیل برگردد.

اصلا مقایسه چیست؟

دست میگذاری روی یک موضوع خاص در زندگیت و آن را با وضعیت مشابه در شخص دیگری می‌سنجی.

این را که مقایسه خودش یک حس تنهاست یا این‌که قبل از مقایسه حس‌هایی مثل حسادت، غبطه خوردن، خودکم بینی یا خودبزرگ‌بینی در انسان زنده می‌شود و بعد مقایسه کردن را نمی‌دانم، اما احتمالا بشود حس‌های دیگری را نیز همزمان با مقایسه در وجود خویش پیدا کرد.

گاهی خودمان را با شخصی پایین‌تر از خودمان مقایسه می‌کنیم و شاید بادی به غبغب بیندازیم که وااای من چقدر خوب و موفقم، قصه‌ی تلخی است ولی گاهی فقط در مقام مقایسه است که داشته‌های خودمان را می‌بینیم و شکرگزاری می‌کنیم.

اما بیشتر اوقات احتمالا به خاطر ذات کمال طلب انسان، مقایسه با افراد بالاتر از خویش صورت می‌گیرد و حس غالب آن لحظه فرو رفتن در لاک غم است.

مخصوصا وقتی پای لیاقت را به میان می‌آوریم یا پای گذشته فرد را و گفتن این کلمه که ببین هیچی نبود حالا اون کجاست و من کجا یا مثلا من چی کمتر از او دارم.

حس تلخ عدم رضایت از خویش در این جمله پیداست و اکثر اوقات فکر می‌کنیم بی‌عدالتی باعث این وضعیت شده است.

دکمه ی مقایسه را شاید نتوان خاموش کرد، اما می‌شود سودمندترش کرد.

در ابتدا یادمان نرود که هر شخصی نقطه ی اعتدالی برای خودش در زندگی دارد و اگر می‌خواهیم مقایسه کنیم خودمان را با یک ماه و یکسال قبل خودمان مقایسه کنیم تا در‌جا نزنیم و از پیشرفت‌مان شادمان گردیم.

دوم، یادمان بماند که وقتی مقایسه می‌کنیم فقط چیزهای پررنگ را در خودمان یا دیگری می‌بینم و احتمالا ویترینی از زندگی خود و او را با هم مقایسه می‌کنیم. وقتی از بطن زندگی دیگران خبری نداریم این توهین به خود است که ظاهر زندگی دیگران را با زندگی خود مقایسه کنیم، هر کسی دردها و داستانهای شکست و موفقیت خودش را دارد که ما نمی‌بینم.

سوم، محدودیت شرایط زندگی خود را بپذیرم و سعی کنیم بهترین عملکرد را با شرایط خودمان داشته باشیم و بهترین ماهی دریای محیط خود باشیم.

در آخر، حس تلخ بعد از مقایسه را به نیروی محرکه‌ای تبدیل کنیم تا دست از تنبلی برداشته و شروع به حرکت کنیم اما در مسیر خودمان نه تقلید کورکورانه از مسیر زندگی شخصی دیگر.