خاطره بازی

پریروز که طبق معمول داشتم خونه رو مرتب می‌کردم(کوزت هم اندازه من فعالیت نداشت)، نوبت جابجایی کارتنی پر از خاطراتم شد.

از کارت‌های صدآفرین اول ابتدایی و دوره‌های بعدی گرفته تا جایزه‌هام و کارهای هنریم و یادگاری از دوستام و دست نوشته‌ی معلم‌هام که حتی خیلیاشون رو به یاد نیاوردم.

نمونه‌هایی از گذر زمان:

این کیف کوچولو رو یادم هست از زیپ کوله‌ام آویزون بود و احتمالا برای کلاس پنجمم باشه، دقیق یادم نیست، توش هم چندتا گردنبند هست که اون موقع مد بود ولی خب من هیچ وقت علاقه نداشتم و نمی‌انداختم.(من از اینا بودم که دوره ارشد رو هم با کوله‌پشتی گذروندم و همیشه لقمه تو کیفم بود : D فقط حیف موقع ما از این عینک گردا مد نبود، البته عینکی نبودم)

تو این سالنامه هم که برای سال ۸۰ هست، کلی نقاشی هستش که اصلا نمی‌دونم کار من هست یا کس دیگه! زیر سالنامه هم یه دفتر خاطرات هست که دوستم ندا برام خریده بود و داخلش معلمام برام یادگاری نوشتن.

این صفحه‌ی اول دفتر خاطراتم هست، برگ جمع کردم و زدم صفحه‌ی اولش تا خوشگل بشه، البته بعضی از برگاش از بین رفته، خلاق بودما : P(البته ریا نشه یوقت)

این هم یه نقاشی هست، با رنگ روغن پشت یه عکس با اون مانتو بلندا که چندنفر توش جا میشدن و کلی اپل دارن کشیدم، یعنی وقتی عکس رو دیدم کلی خندیدم، احتمالا دو دهه دیگه هم به تیپ امروزم خواهم خندید.

عکس رو با چاقو و سوزن کشیدم، البته یادم نبود وقتی دیدمش یادم آمد.(یک مدت کلی گل بلندر درست می‌کردم و این رنگ‌ها از بقایای اون بود، حتی یه دسته گل برای حنابندان هم با این گل‌ها درست کردم، یادش به خیر.)

عکس زیر رو هم کلا یادم رفته بود که انجامش دادم و تنها چیزی که یادم هست این هست که از تلویزیون یاد گرفتم، فکر کنم داشتم تمرین متحرک سازی می‌کردم آخه تو چندتا برگه کوچک پشت هم هستن.

این‌هم یکی دیگه از شاهکارهای من، سه تا از این عروسک‌ها درست کردم، که همین یکی که دست خودم هست فقط باقی مانده، با خمیر چینی.

اینا هم مجموعه‍ای از کارهایی هست که سر کلاس حرفه‌و‌فن در دوره راهنمایی انجام می‌دادیم.

کار زیر هم خامک دوزی هستش، که دوست افغانم زکیه بهم هدیه داده بود.

این مداد هم یادم هست که کلاس سوم راهنمایی بودیم، یه جشن مناسبتی بود، سوالی پرسیدن و من جواب درست دادم، این‌هم جایزه‌ام! همچین بچه‌های قانعی بودیم ما.

اینم از آخرین عکس، اصلا راضی نیستم بیش از این بخاطر دیدن عکس‌ها اذیت بشید. : )

این قورباغه رو از دوستِ ندا یاد گرفته بودم که یک دختر شیطون بود، عاشق قورباغه بود و دوره دبیرستان عکس این قورباغه رو روی شلوارش با خودکار کشیده بود. چندوقت پیش تو تاکسی دیدمش، به روی خودش نیاورد که من رو می‌شناسه، من هم معرفی نکردم، الان تو حوزه درس می‌خونه و میشه گفت کلا یکی دیگه شده.

جالب‌ترین بخش برای من دیدن دست‌نوشته‌هام بود، اصلا رغبتم نشد به خوندنشون ادامه بدم و گفتم این چرت و پرت‌ها چیه نوشتم و حدس می‌زنم حسم یه مدت دیگه به نوشته‌های وبلاگم همین باشه.

+ با تشکر از حوصله‌ای که به خرج دادید.