چند روزی است که مینویسم و نوشتههایم را منتشر نمیکنم.
مینویسم شاید برای اینکه از قید و بند آن احساس و افکارها رها شوم.
ذهن و قلبم بطن تولد و مرگ حرفهایم شده اند.
حرفهایی که نوشته میشوند و نوشتههایی که محکوم به خوانده نشدن هستند.
حرفهایی که در قلبم شعلهور میشوند و در حسرت مخاطبی باقی می مانند.
نوشتن راه گریزی است از آتش این جنس حرفها.
و چه زیبا دکتر شریعتی گفته است:
حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمیگوییم.
و حرفهایی هست برای نگفتن،
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند.
و سرمایهی هرکسی به اندازهی حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
حرفهای بیقرار و طاقت فرس
که همچون زبانههای بیتاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیدهاند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند ، روح را از درون به آتش میکشند.
پینوشت: عکس بخش draft پستهایم.
دارم به این فکر میکنم که سرمایهای دارم یا نه.
بسیاری از سرمایههایم را به خاطر داشتن دوست به نظر همفکر یا برونگرایی بیش از حد صرف کرده یا از دست داده ام.
ولی دوست دارم از این جنس سرمایهها رو.
آها! الان یادم اومدکه چند پیشنویس دارم در بلاگم.
البته دلیل سر به ابتذال گفتن فرود نیاوردنشان، شاید نبود مخاطب نباشه، ممکنه به خاطر ترس باشه 🙁 که امیدوارم اشتباه فکر کرده باشم.