تمرین نوشتن بدون ویرایش

پیش‌نوشت بسیار مهم: این نوشته را همینطوری الان برای تمرین نوشتن، نوشته‌ام، تمام شد، بازنگشته ام حتی برای یکبار بخوانم و ببینم که چه نوشته‌ام و غلط تایپی دارم یا نه، یا واژه های مناسب‌تری را جایگزین کنم، بنظرم وقتتان را برای خواندن چیزی بهتری صرف کنید بهتر است، خودم هم بعدا به این نوشته سر خواهم زد تا ببینم چه دسته گلی به آب داده‌ام.

این نوشته شاید هیچ وقت منتشر نشود شاید هم منتشر بشود

فقط میخواهم کمی تمرین نوشتن بکنم

چندوقتی است که کم مینویسم، خیلی کم.

ولی میدانم که برای بیشتر نوشتن باید بیشتر بنویسم و بیشتر بخوانم، وقتی نخوانی و بنویسی کم کم انبار ذهنت ته میکشید خالی میشود از واژه ها و دانسته ها، هر چه داشتی روی کاغذ میریزی یا با ضرب زد روی دکمه های کیبورد آن ها را از انبار ذهنت خالی میکنی، در هر صورت این واژه ها و دانسته ها توسط دستانت جاری میگردند، شاید کسی ببیندشان شاید هم کسی نبییند.

نوشته ای که دیده نمیشود، مانند یک موجود تنها و غمگین است، ساکت در گوشه ای تاریک و مبهم نشسته و چشم به راه چشمان کسی است که نوری به روی آنها بیندازد و خوانده شوند، انگار نوشته ها زاده شده اند تا خوانده شوند و اگر خوانده نشوند مانند انسانی که در پی یافتن هدف زندگیش سرگردان است این نوشته ها هم سرگردانند، مانند ارواح سرگردان شب می‌شوند.

هر بار پا در خواب و رویای کسی میگذارند بلکه دیده شوند، آنها تشنه ی خوانده شدند.

مدتی است که اینگونه ننوشته ام و فقط دست روی کیبورد گذاشته ام و هر چه به ذهنم می آید را بر سر کیبورد خالی میکنم، شاید اینها حاصل نوشته های سرگردانی است که در خواب من سرک کشیده اند تا جایی در ذهن من ثبت شوند و روزی من در مورد آنها بنویسم، بنویسم تا کمک کنند دیده شوند.

نوشته های سرگردان به کنار، به نویسنده ی آنها فکر میکنم، به کسی که ذهنش آبستن این حرفها بوده ، به اینکه حس او نسبتبه نوشته های چگونه است، آیا آنها را فراموش میکند، میتواند بین نوشته هایش نوشته ای را بیشتر و نوشته ای را کمتر دوست داشته باشد؟

وقتی نوشته ای سرگردان شد، یعنی نوشته شد و خواننده ای نداشت، حسش نسبت به آن وشته چیست، او را دوست دارد به خاطر غربتش یا بخاطر این که مخلوق ذهنش است؟

من که گاهی بعضی از نوشته هایم را دوست ندارم، یعنی وقتی به عقب باز میگردم حس میکنم دیگر آنها هیچ چیزی از ذهن من به ارث نبرده اند که بتوان گفت فرزند ذهن من هستند.

وقتی این نوشته هایم را میبینم، میفهمم که دیگر خودم آن موجود قبل نیستم، امروز درگیر فکر کردن به خودم بودم، خودم را با خود چهارسال پیشم مقایسه میکردم، من دیگر آن موجود گذشته نیستم، دیگر آن نیستم، هم هستم و هم نیستم، بعضی چیزها را با مشقت و انتخاب خود به دست آورده ام و حالا با اختیار خود از دست دادمشان.

تغییر، انگار تنها موجود ثابت جهان است، تنها چیزی که در آن شکی نیست، میدانی انقدر عدم قطعیت دیده ام که همه اش فرزند تغییر هستند که دیگر حتی نمیدانم فردا به چه کسی تبدیل خواهم گشت، این نگاه را از یک نظر دوست دارم، اینکه تحمل آدمها را برایم آسان کرده است، میپذیرمشان و میدانم که همه ی این دست و پا زدن ها فقط و فقط برای رسیدن به جایی است که رضایتی کسب کند اما انگار یادش میرود که تنها چیز ثابت تغییر است، به هر جا برسد باز هم نقطه ی رضایت دیگری تعریف خواهد کرد، باز هم عدم رضایت را تجربه خواهد کرد.

احتمالا به این خاطر بوده است که شاعر میگوید

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

اینهم از تجربه‌ی نوشتن به سبک هر چه میخواهد ذهنت بگو.

۲ دیدگاه برای “تمرین نوشتن بدون ویرایش

  1. لیلا جان.
    این نوشته‌ات رو دوست داشتم. اینکه تغییر تنها چیز ثابت در جهان است رو هم من باهاش موافقم.
    تغییر کردن و بهتر شدن رو دوست دارم.
    از طرفی من هم تا به حال به چیزهایی که نوشتم، یه نوع احساس علاقه رو حس کردم. بعضی‌ها رو بیشتر دوست دارم و بعضی‌ها رو کمتر و بعضی‌ها رو هم اصلاً.
    اما راستش من به نوشته‌هام به چشم فرزند نگاه نمی‌کنم. آخه می‌دونی، به نظرم فرزند چه خوبش و چه بدش، تا آخر عمر وبال گردن آدمه و یه جورایی نمی‌شه ازش صلب مالکیت کنی ؛)
    من نوشته‌هام رو آیینه‌هایی برای انعکاس افکارم می‌بینم. اینکه در فلان مقطع چجوری فکر می‌کردم و محیطم و اطرافیانم رو چجوری می‌دیدم و تحلیل می‌کردم.
    راستش دو روز پیش داشتم یه سری برگه‌های قدیمی مربوط به سه سال پیش رو مرتب می‌کردم که به یکی از نوشته‌های خودم رسیدم. از خوندن اون نوشته که راجع به یه ماجرایی بود و نوع نگاه و حرفام، حالم بد شد. اصلاً باورم نمی‌شد که او موقع چقدر دنیا و آدم‌ها رو این همه متفاوت می‌دیدم.
    اون نوشته رو انداختم دور. نه اینکه بخوام از گذشته‌ی خودم فرار کنم. نه.
    به این خاطر که طاهره‌ی امروز، به اون نوع افکار و دیدگاه‌ها، هیچگونه احساس تعلقی نداره.
    به جاش توی دفترم این تغییر نگاه رو ثبت کردم و امیدوارم روزها و سال‌های آینده هم، تغییر کردن و بهتر شدن جزئی جدانشدنی از من باشه.

    1. سلام طاهره.
      راستش هنوز نوشته‌ام رو نخونده بودم و برای اینکه جوابت رو بدم دقیقه‌ای پیش خوندمش. ببخشید که متن بدون ویرایش رو مجبور شدی بخونی ولی اخطار داده بودما. ; )
      پست پاپ و مرد مرتد رو درست بعد از اینکه درگیر حرف زدن با خودم در مورد تغییر بودم خوندم و دوستش داشتم، مخصوصا اون جمله‌ی آغازین. ویدئو رو هم با خواهرزاده‌ام نگاه کردم و چقدر دلم سوخت برای برونو که اجازه نداشت برای بیان عقایدش راحت باشه.
      در مورد نوشته‌های قدیمی خودمون، حست رو درک می‌کنم من هم گاهی برگه‌هام رو پیدا می‌کنم به خودم می‌گم درگیر چه چیز مسخره‌ای بودم و چه دغدغه به درد نخوری داشتم.بعضی‌هاشون هم که انقدر سطحی هست که حتی حوصله‌ام نمیشه بخونمشون. اما می‌شه لای این کاغذ‌ها روند تغییرت رو ببینی.

دیدگاه ها بسته شده.