تایم لاین ↓
-
برای تو که در من زندهای
هنوز هم آدمیانی را میبینم که باور دارند خاک گَرد فراموشی است یقین دارم درد وداع را نکشیدهاند یا آنقدر سرگرم دروغهای دنیا شدهاند که چنین باوری دارند این روزها غمگینم و هر روز تمام دردهایم تازه میشود هر زخمی بر تن دیگران، خاطرهای را در من زنده میکند خاطرهای که قرار بود خاک از من بدزدد چهارده سال از شروع شدن بلندترین شبهای زندگیم گذشت آن شب، ساده دلانه فکر میکردم بلندترین شب سال […]
ادامه مطلب -
هیچ قندیلی برای نیفتادن تقلا نمیکند
جمعه گذشته برای لذت بردن از دیدن طبیعت در سپیدی برف به درکه رفته بودم، کافه اذغالچال یکی از مکانهای مورد علاقهام است، آهنگهای عالی دارد و منظرهای فوقالعاده و خوبی دیگرش خلوت بودنش است و دوری از بقیه کافهها، دیگر مجبور نیستی در یک زمان هم صدای آهنگ رهگذران را بشنوی و هم صدای موسیقی چندین کافه را با هم. نشسته بودم و به منظره روبرو نگاه میکردم، متوجه قندیلها شدم، چکه میکردند و […]
ادامه مطلب -
لطفا منفعل نباشید. از متمم برای متمم
دیروز که صفحه توصیههای متممی منتشر شد، دلم سوخت. من هم فرصت داشتم نظرم را بنویسم اما زمانی که برای نوشتن مراجعه کردم دیگر فرم مربوطه برداشته شده بود، تصمیم گرفتم حداقل اینجا برای خودم و برای کسانی که شاید از اینجا رد شوند در مورد متمم بنویسم. اعتقاد دارم وقتی به یک باور، به یک دین به یک انسان به یک آموزه به یک فیلم به یک کتاب و … میرسیم، اندازه ظرف خودمان […]
ادامه مطلب -
در مسیر زندگی
یکی از تلخترین لحظات زندگی آنجاست که آدمهای مقاوم زندگیت را میشکند آنجا که ناتوانیشان را میبینی آنجاست که کوهت فرو میریزد، خودت و زندگی زندگی بیش از پیش نشانت میدهد که هیچ معنایی ندارد، هیچ معنایی تو میمانی و یک خرابه که از نو باید آبادش کنی تو میمانی و یک امید بیرمق دستت را دور آخرین سوسوی آتش امیدت میگیری که طوفان حقیقت خاموشش نکند تو میمانی و خاطرات خداحافظ مادربزرگ
-
بعضی روزها، بعضی آدمها
بعضی روزها انگار خلق شدهاند که بعضیها را یاد داشتن چیزی بیندازند و همان روزها برای بعضی دیگر نماد روزی میشود که او را یاد نداشتن هزاران چیز بیندازد گاهی تمام شهر، بیرحمانه و یک صدا بعضیها را یاد نداشتههایشان میندازد بعضی روزها بعضی آدمها یادشان میرود که آن روز بعضیها بیقرارترند …
-
کارهای نیمهتمام
بارها خوانده ام و شنیدهام که فارغ از نتیجهی کار فقط کار را انجام دهید و تلاش کنید سعی کردهام گاهی به این حرف عمل کنم و فارغ از نتیجه به تلاشم ادامه دهم سعی کنم از مسیر لذت ببرم اما مسیرهای زیادی رفتهام که به نتیجه نرسیده است، سعی کردهام از مسیر لذت ببرم سعی کردم تمام تلاشم را بکنم اما آنچه میخواستم نشده و این نشدن شده زنجیری تا بار دیگر که خواستم […]
ادامه مطلب -
صفحهای در اینستاگرام که دوستش دارم
چندماهی هست صفحهای رو در اینستا فالو میکنم که دوسش دارم و ویدئوهایی که قرار میده برام شبیه مدیتیشن هست، یوقتایی حتی وقتی حالم بد بوده رفتم و به تماشا نشستم از همون زمان که ویدئوهاش رو میبینم یکی از رویاهام رفتن به اون مکان زیبا شده ترکیب موسیقیهای آرام و تکتک چیزهایی که در قالب تصویر میشه دید و حس کرد فوقالعاده است بهم حس آرامش و سکوت میده، یه حس عمیق. اینجا قرارش […]
ادامه مطلب -
انیمیشن soul
دیروز فرصتی دست داد و انیمیشن soul رو دیدم، تو همون ۱۵ دقیقه اول بود که جذبش شدم و بغضم گرفت و ذهنم رو حسابی درگیر کرد. میخواستم به دوستام معرفیش کنم که تصمیم گرفتم اینجا در موردش بنویسم تا شاید افراد بیشتری به این واسطه ببیننش. من که خیلی دوسش دارم و میخوام یکبار دیگه نگاه کنم ،تا خود صبح هم داشتم خوابهای مرتبط با موضوع انیمیشن رو میدیدم و اگر لحظه ای خودم […]
ادامه مطلب -
این روزها همه چیز عجیب هوایت را به سرم میاندازد
سکوت خانه و کوچه را فرا گرفته از همان سکوتهایی که دوست دارم خانه سرد شده قابلمهی غذا قُل قُل میکند همه جا عجیب بوی بودنت را میدهد کنار گاز که میایستم حس میکنم تویی هوس آش ترش کردهام بساط رشتهاش را کف آشپزخانه پهن کنیم من رشته ببرم، تو بخندی به رشته بریدنم دلم میخواهد بیرون باشم، مثلا دانشگاه از در تو بیایم و از حیاط فریاد بزنم که من آمدم، عزیز دلتان آمد […]
ادامه مطلب -
من هم جوانه خواهم زد
تقریبا سه هفته پیش بود اون روز یکی از تلخترین روزهای زندگیم شد با ذوق و انرژی رفته بودم بیرون اما مات و مبهوت برگشتم، انگار تو یه خلا تاریک رها شده بودم از آبجیم خواسته بودم بیاد پیش مادربزرگ که من بتونم برم بیرون تو راه خونه حواسم بود با انرژی برم تو که کسی چیزی نفهمه کسی چیزی نفهمید روی میز یه بسته پستی بود، بی اسم و نشان فرستنده و برای من […]
ادامه مطلب -
موسیقی، قطعهای از پازل دنیا
گاهی که برای برگشت آرامشم دست به دامان موسیقی میشوم، با خودم فکر میکنم که اگر موسیقی وجود نداشت قطعا دنیا قطعهای برای کامل شدن کم داشت. معمولا آهنگ بیکلام گوش میدهم. امروز به این آلبومها سر سپرده بودم. آلبوم summer songs قطعهی wonderland
-
زندگی پر سوسک
من از سوسک میترسم ماهها بود که سوسکی در سرویس بهداشتی ندیده بودم، حالا چندروزی از دیدن آن سوسک بزرگ میگذرد و ترس من برای رفتن به سرویس بهداشتی زنده شده است، مدتها صبر میکنم که شاید اگر کسی در خانه بود او برود و اطمینان بدهد که سوسکی نیست و بعد من بروم و وقتی تنها هستم آنقدر صبر میکنم که به مرز انفجار برسم : / اینبار اما در حال انفجار داشتم به […]
ادامه مطلب -
آن بیرون همه چیز در جریان بود
امروز بعد از ۹۰ روز(دقیقترش ۹۱ روز) از خانه بیرون رفتم، تمام این مدت برای هیچ کار ضروری یا غیرضروری بیرون نرفته بودم. بعضیها هم خسته و گاهی در عجب و منتظر که کِی از خانه بیرون خواهم رفت بودند راستش خانه ماندن آنقدرها هم سخت نبود، آن بیرون کاری نداشتم و در اطرافم بودند اشخاصی که نگران حالشان باشم و بخاطر آنها هم که شده مراعات کنم خودم هم مرگ اینچنینی را دوست ندارم، […]
ادامه مطلب -
معرفی یک سایت مفید برای کسانی که با ووکامرس کار میکنند
در چند ماه گذشته سایتی که در زیر لینکش رو قرار دادم خیلی بهم کمک کرد، در حدی که دیگه وقتی میخواستم سرچ کنم با پسوند این سایت سوالم رو مینوشتم خودم که یکبار کل محتواهایی که داره رو چک کردم تا اگر تغییرات خوبی هست که به ذهن من نرسیده ازش ایده بگیرم (روی نوشتهی زیر کلیک کنید) Become a WooCommerce Expert
-
تو از چی میترسی؟
تو از چی میترسی؟ بخاطر ندارم که کسی به این صراحت و بیمقدمه این سوال رو ازم پرسیده باشه دیشب، امین(خواهرزادهام) به مامانش گفت امشب میخوام در آغوش خاله بمونم و کنارم موند. وقتی شبا پیشم میمونه با هم خیلی حرف میزنیم. یوقتایی اصرار داره که رازهاش رو بگه، وقتی میگم خب اگر رازه نباید بهم بگی، میگه آخه دیگه طاقت ندارم تو دلم نگهش دارم : ) دیشب وقتی رفتیم تو […]
ادامه مطلب -
این درخواستیست برای همراهی
چندوقتی هست که چندتا پیج آشپزی در اینستا رو دنبال میکنم، آشپزی و دیزاین غذارو دوست دارم اما دلیل اصلیش این هست که فعلا غذاهای اینستای روستایی رو خودم آماده میکنم و عکس میگیرم، یعنی تا حالا سر هیچکاری انقدر عرق نریخته بودم که سر عکاسی شُرشُر عرق میریزم خیلی برام سخته خلاصه که در همین چندروز گذشته داشتم یه استوری آشپزی میدیدم، یه آهنگی پخش میشد که دوستش داشتم. از اون آهنگ رسیدم به […]
ادامه مطلب -
در خانه بمانیم چکار کنیم؟
بنظرم یکی از دلایلی که آدم دوست داره بره بیرون ترس از خلوت با خودش و تنها موندن با حجم افکاری هستن که بهش حمله میارن، شایدم کلی دلیل دیگه که من نمیدونم. به هر حال آدم همیشه یه دلیلی داشته از غارش بره بیرون و اون بیرون دنبال شکار بگرده، خیلی وقتها هم خودش شکار شده، مثلا شکار هزارویک پیام غیرمرتبط این روزها بعضیمون بیشتر از بعضیهای دیگه از خونه موندن اذیت میشیم و […]
ادامه مطلب -
امضای هنری من و حرفهای دیگر
چندماهی که میرفتم آموزشگاه(دوسال پیش)، استاد تصویرسازیم پیشنهاد داد که برای خودم یک امضا انتخاب کنم و زیر کارهام بزنم، منم چندروزی روی امضام کار کردم آخرش هیچی به هیچی و بیخیالش شدم یادم هست که به سر، ته و وسط اسمم(لیلا) یه برگ اضافه میکردم، برگ برام نماد رشد هست و فکر میکردم اگر امضام برگ داشته باشه یعنی خیلی آدم خفن و اهل رشدیم! انگار با یه امضا میشد رشد کنم یا بگم […]
ادامه مطلب -
Perfect Sense
این روزها در گوشهی ذهنم پیدرپی فیلم Perfect Sense یا “حس کامل” میچرخد، شاید بیارتباط به مسائل پیشآمده و شاید نزدیک اینجا نوشتم، به این امید که دیگر در ذهنم نچرخد صبح پنجشنبه بود، ساعت ۵ بیدار شدم(مدتهاست که دیگر این عادت را ندارم) کمی نوشتن و مطالعه و کار، صدای باران را میشنیدم و خوشحال و سرمست و با خود میگفتم این هم مزد بیدار شدن ساعت ۵ صبحانه خوردم و آماده شدم و […]
ادامه مطلب -
زیستن با دردها
دردهایی هست که باید با آن زیست، برای همهی عمر برای مشکلی به پزشک مراجعه کرده بود و ته همه پرسش و پاسخها این شد که برو و با دردت زندگی کن دکتر اصرار داشت تا بداند چقدر اذیت است و او با خود میگفت کسی که به دکتر مراجعه میکند حتما آنقدر درد داشته کلافه شده و ذهنش درگیر بوده که پیگیر شده آن هم کسی که از دکتر رفتن و فضای درمانی بیزار […]
ادامه مطلب -
روستایی – کسب و کار نوپای من : )
روستایی ایدهای هست که نطفهاش در ذهن محمدصادق اسلمی شکل گرفته، در موردش باهام صحبت کرد و گفت اگر جواب تو نه باشه شروع نمیکنم. این حرفش باعث میشد حس مسئولیت و ترس بیشتری داشته باشم که اگر من بگم آره اونوقت تهش چی میشه، اگه خوب پیش نره تقصیر من هست که گفتم آره و از این قبیل خودخوریها. همیشه از دوره دبیرستان دوست داشتم کسبوکار خودم رو داشته باشم، اونموقع کلمه کارآفرین رایج […]
ادامه مطلب -
گورستان کسب و کارها
قصه ی یک کسب و کار مرده:
روی سنگ مزارم نوشته اند، کسب و کار ناکام
تاریخ تولدم همین چند ماه پیش است
من رویای یک شخص بودم، از من که حرف میزد برق چشمانش دیدنی بود، همه میفهمیدند که چقدر دوستم دارد[…]
-
آخرین کار هنریم : )
این هم آخرین ورژن نشانکهای کتابم : ) کمی در موردشون توضیح میدم که اگر کسی خواست درست کنه بدونه چیکار کردم، چوب بستنی(آبسلانگ) از داروخانه خریدم، با هویه سرشون رو سوراخ کردم، روی همشون یکی دو دست رنگ آکرلیک سفید زدم بعد با مدادنوکی طرحی که میخواستم رو کشیدم و با خودکار راپید طرح رو دورگیری کردم و رنگهای پایه طرح رو گذاشتم و بعد از اون با آبرنگ، سایه روشن کار کردم که […]
ادامه مطلب -
این پشت دارم چیکار میکنم!
چندوقتی که از دوستام بیخبر باشم و ساکت باشن، معمولا بهشون میگم، اون پشت داری چیکار میکنی، تا خودم رو از فضولی نجات بدم. همینطوری زُل زده بودم به محیط داشبورد بلاگم و دلم میخواست یه چیزی بنویسم، گفتم بذار بگم این پشت دارم چیکار میکنم شاید یه نفرو از فضولی نجات دادم خب : P از کجا شروع کنم؟ جایی که ازش خدمات هاست میگیرم دچار مشکل شد و آخرین پست و هرچی پیشنویس […]
ادامه مطلب -
کفشهایم
کفشهایم بیتاب رفتنند، بیتاب قدم زدن
روزهاست که از نبودنم میگذرد اما کفشهایم هنوز بیتاب رفتنند
بیتاب پاهایی که در آنها جا گیرد و از این سکون رهایشان کنند
نمیدانم این پاهایم بود که میرفت یا کفشهایم
… -
عاشق که شوی…
تمام وجودم دست شده بود و دستانت را در آغوش گرفته بود
روحم خشک شده بود و داشت ترک برمیداشت
دستانت روحم را بارور کرد، بارور شعرها
کلمات در وجودم جوانه زدند
… -
باقی کارتپستالها : )
چقدر به جونم غر زدن که چرا کارتپستال مارو نمیدی، اول کارت مارو بده بعد خواستی بمیر، یه همچین دوستایی دارم : ) خب بالاخره کامل شد، دیروز دیگه سری آخر کارتپستالها رو اسکن کردم.( شخصی که برام اسکن گرفت یا متممی بود یا روزنوشتهها رو فقط میخوند، البته دومی محتملتر هست، وقتی لوگوی متمم رو توی کارتپستال دید ازم پرسید که برای متمم کار میکنم.) شهرزاد، خالق یک روز جدید : ). تصویر مشابهی […]
ادامه مطلب -
قصهی یک میخ
از وقتی یادش هست درون یک جعبه زندگی کرده است، بزرگ شده و دوستانی پیدا کرده و دوستان و اطرافیانش در پی زندگی از جعبه خارج شدهاند. هر بار دستی وارد جعبهی میخها شده و یکی یا چندتا از آنها را برداشته و رفته آن بیرون همهاش صدای کوبیدن و اره کردن میآید و میخی هر بار از ترس به خودش میلرزد، هر بار که دست نزدیکش میشود با ترس به گوشهای میجهد و قایم […]
ادامه مطلب -
ماجرای یک نصفه روز
مدتهاست که منتظر رفتنش است هر روز که بیدار میشود دنبال نشانهای در خوابهایش میگردد و آن روز را روز موعود میداند ولی هیچیک، روز موعودش نیست دیر وقت شده بود و دخترک هنوز بیدار بود. بیدار بود و بالاوپایین رفتن لحاف را چک میکرد هنوز هم این چندمیل جابجایی میتواند برایش نشانهی حیات باشد. نشانههای حیات را میبیند و خیالش راحت میشود. یاد روزهای قبل میافتد و شبهایی که بیدار میشد و بالاوپایین رفتن […]
ادامه مطلب -
در موردِ دیدن
در این پست جایی از حرفهام، داخل پرانتز اشاره به “نحوهی دیدن” داشتم، محسن زنگویی ازم خواست که در مورد چیزی که نوشتم بیشتر توضیح بدم. ( مواظب پرانتزهایی که در نوشتهها و افکار و زندگیتان باز میکنید باشید، همانا که روزی خِفتتان میکنند. : ) ) آنچه در ادامه مینویسم صرفا تجربه و برداشت من است و نه یک نظر علمی و مورد سنجش قرار گرفته پس میتواند کاملا اشتباه باشد اما چیزی هست […]
ادامه مطلب -
ده اصل برای تغییر زندگی خودمون و شاید دنیا
در این مطلب میتونید سخنرانی دریاسالار ویلیام مکربون رو در مراسم فارغالتحصیلی دانشگاه تگزاس در سال ۲۰۱۴ ببینید. حدود ۲۰ دقیقه هست و قطعا ارزش یکبار دیدن رو داره. (برای مشاهده ویدئو نیاز به فیلتر شکن دارید، میتونید از این لینک هم استفاده کنید.)
-
بالاخره کامل شد(چند خطی برای دوستانم)
پیشنوشت: چندخطی برای بعضی از دوستان متممیم نوشتهام که اگر متممی نباشید یا خود آن دوستان، احتمالا سر از حرفهایم در نیاورید، اما اگر اصرار به خواندن این متن دارید، خُب بخوانید. : ) شهریور ماه آخرین روزهایی بود که کلاس تصویرسازی و طراحیم رو میرفتم و روی کارتپستالهام کار میکردم. اما کارتها تکمیل نشدند، خودم تا حدی که بلد بودم روی کارتهام کار کردم و نصفه موندند چون نیاز به راهنمایی داشت. و اما […]
ادامه مطلب -
به شاعران بگو…
به شاعران بگو غمگین نسُرایند
از غم جدایی، از روزهای سخت ننویسند
بگو از امید بنویسند
از روشنایی[…]
-
لحظهای تامل
این تصویر رو امروز دیدم و برام خیلی قابل تامل بود، اینجا قرارش دادم که هم دوستانم استفاده کنند و هم خودم بعدا بتونم بهش مراجعه کنم. این پوستر کاری از آجیت جانسون هست، سبک نگاهش باعث شد اسمش رو سرچ کنم و به وبلاگش برسم (فعالیت علمیش هم ارزشمند هست) و این سایت که کارهای خلاقانه و قابل تامل دیگه آجیت رو میتونید در اون ببینید ، از بخش media وبلاگش میتونید آدرس سایتهای […]
ادامه مطلب -
کتاب، دیواری میان انسان و واقعیت
کتاب یک عاشقانهی آرام از آن کتابهاست که باید چندبار خواندش و روزها جرعهجرعه زندگی را از آن نوشید. از همان صفحات اول غرق در نوشتههای کتاب شدم و از خواندنش لذت بردم، این کتاب را خریده بودم که با صدای بلند برای خودم بخوانم. حس میکردم که دارم به سمت موجودِ خشک و بیاحساس شدن میروم و دوست داشتم کتابی بخوانم که در آن کمی حسم تلطیف شود، انتخابم شعر بود. اکثرا این مواقع […]
ادامه مطلب -
از شاتل و وردپرس تا تجربه کاربری
ما مصرفکنندهایم. مصرف کننده کالا، خدمت و محتوای تولید شده توسط دیگران، مصرفکننده افکار و اندیشههای دیگران. مصرف کننده بودن بخشی از ذات ماست و ما پایبند به محصولاتی میشویم که از مصرف آنها تجربه خوبی را کسب میکنیم. این تجربه خوب را میتوان همان ux یا تجربه کاربری در دنیای کامپیوتر به حساب آورد. دنیای تجربه کاربری دنیای بزرگی است و مشخص کنندهی اقبال مصرف یک محصول. اگر ما بهترین محصول را هم تولید […]
ادامه مطلب -
شرحی بر کتاب مغز : داستان شما
چندی پیش به دنبال کتابی درباره مغز و ذهن بودم، دوست خوبم طاهره خباری کتاب مغز : داستان شما را برای شروع در این زمینه معرفی کرد. مستند مرتبط با این کتاب هم از نویسنده کتاب (دیوید ایگلمن – عصبشناس) وجود دارد که میتوانید آن را از این لینک دانلود کنید. (توصیه میکنم که ببینید.) از وقتی مطالعهی این کتاب تمام شده است، دو قطب مخالف در وجودم با هم در حال جدلند، یکی میگوید […]
ادامه مطلب -
دلم برای صدای گنجشکها تنگ شده است.
هر روز صبح که بیدار میشدم، کمی بعد از من صدای جیکجیک پرندهها هم بلند میشد. حس خوبی بود، انگار پاداش زود بیدار شدنم بود. تا وقتی که شهر بیدار نشده و به تکاپو نیفتاده بود فرصت داشتم این صدا را بشنوم. صدایی که با بیدار شدن هر پرنده بیشتر و بیشتر میشد. حالا مدتیست که دیگر این صدا را نمیشنوم، احتمالا رفتهاند به جاهای گرمسیر. اما من دلتنگ میشوم. میبینی، دلتنگ گنجشکها میشوم و […]
ادامه مطلب -
اعتماد به محتوا را نکُشیم.
این روزها وقتی نیاز به سرچ نکتهای پیدا میکنم و در مورد آن میخوانم حس خوبی نسبت به مطلبها ندارم. بگذریم از کپی بودن محتواها، حس میکنم آن مطلب را کسی که هیچچیز در مورد آن حوزه نمیفهمد نوشته است و میمانم چه کنم. و اما چه شد که این حس در من شکل گرفت: چندی پیش بخاطر هدفی چند محتوا نوشتم، محتواها در حوزهای بود که هیچ دانشی در آن نداشتم . فقط باید […]
ادامه مطلب -
معرفی کتاب مهمانسرای دو دنیا
کتاب مهمانسرای دو دنیا رو در لیست پیشنهاد خرید کتاب آقامعلم در متمم دیدم، چندوقت پیش خریدمش و دیروز شروع کردم به خوندن. شروع که کردم دیگه نتونستم رهاش کنم و دوساعتی طول کشید تا خوندمش و از دیروز فقط دارم میگم که وااای چقدر عاشق این کتاب هستم و چقدر خوبه که آقامعلم هست و پیش خودم گفتم عجب کتابایی پیدا میکنهها. حالا اگر بخوام به کسی کتاب هدیه بدم حتما یکی از انتخابهام […]
ادامه مطلب -
آدمها – آشفتگیها
آدمها به هم نیاز دارند و هر روز این را بیشتر میفهمم تنهایی آدمها را بودنشان را وقتی با کمترین توجه میخواهند بمانی و باشی از همکلاسی که فقط با یکبار صحبت وقتی دلش گرفت میآید و میگوید که برایش حرف بزنی میگوید دلش یک دوست میخواهد و تو سکوت میکنی، سکوت میکنی چون نمیخواهی دوستش باشی فقط اگر کمک خواست میتوانی اندازهی خودت باشی از پیام استادم تنهاییش را میفهمم از اول هم میدانستم […]
ادامه مطلب -
اندر رابطهی تنظیم خانواده حیوانات و هدفگذاری انسانها
در حال خوانش کتاب ژن خودخواه بودم که در بخشی از آن (فصل ۷) این تداعی برایم شکل گرفت. از آن کتابهاست که نمیفهممش : ) و بازی ذهنی مسخرهای هنگام خواندنش شروع کردم، حدود ۴-۵ کتاب دیگر از آغاز مطالعهی این کتاب تا به الان خواندهام تا درد سخت بودن این کتاب و شاید تلخ بودن آن برایم قابل تحملتر شود. گاهی کتاب خواندن هم ابزار فریب میشود. بگذریم، برویم سر بحث شیرین تنظیم […]
ادامه مطلب -
مرگ آنقدرها هم ترسناک نیست.
پیشنوشت: این پست در دستهبندی نوشتههای بدون ویرایش قرار دارد، فقط برونریزی ذهنی و شاید احساسی است برای آرام گرفتن ذهنم و نوشتهاش بررسی مجدد نشده و احتمالا خالی از ایرادات نگارشی و تایپی نباشد. نمیدانم کدام آدم سالمی کله سحر پا میشود و از مرگ مینویسد و بعد میرود سراغ کارهایش. پریروز صبح بود که از او نوشتم، و دیروز، حالا امروز هم دست برنمیدارد، نوشتم که منتشر شود و رخت بربندد از ذهنم. […]
ادامه مطلب -
هویت
واژههایی هستند که هر کسی در عمق ذهنش نسبت به آنها حساس است، وقتی جایی آنها را میبیند و میشنود سنسورهای ذهنیش آلارم میدهند، درگیرش میکنند که نادیده از کنارش نگذرد. هویت برای من یکی از آن واژههاست، آنچنان که معنا و بیمعنایی، آنچنان که حقیقت، رنج، زندگی و مرگ، فلسفه و واژههایی دیگر. هویت اما نام کتابی است که چندروز پیش همراه با کتابها و هدایا و نامهای از طرف یک دوست به من […]
ادامه مطلب -
شبیه کدام حیوانی؟
پیشنوشت: میترسم پیشنوشت بذارم و بگم که این پست در دستهی “نوشتههای بدون ویرایش” هست و فقط نوشتمش که بتونم بهتر تصمیم بگیرم، طاهره بیاد دعوام کنه : D ولی شما چنین پیشنوشتی رو در نظر بگیرید. : ) بهمنماه سال گذشته بود که رفتم سراغ تصویرسازی، برای اینکه میخواستم با دنیای رنگ بیشتر آشنا بشوم و مهارتم در طراحی در حدی نبود که بخواهم یک تکنیک را انتخاب کنم، از آنجا که به طراحی […]
ادامه مطلب -
حکایت خیلی از ماها(یک تصویر)
این تصویر را از کتاب ” همه چیز پیچیده است” ژان ژاک سامپه که یکی از کاریکاتوریستها و تصویرگران جهان است انتخاب کردهام. میشد خیلی با جملات بازی کرد و در مورد این عکس نوشت، ولی فقط ترجیح میدم که نگاهش کنم و فکر کنم.(میتونید از تداعیهایی که برای شما ایجاد میکنه برای خودتون یا اینجا بنویسید.) پینوشت: برای کیفیت پایین عکس متاسفم، نتونستم عکس بهتری بگیرم.
-
بهانهای برای نوشتن و آپدیت کردن بلاگ
دلم برای نوشتن در اینجا به شدت تنگ شده است، اما نه حرفی برای گفتن دارم و نه حرفِ قابلِ گفتن. پیامی که در ابتدای خبرنامهی هفتگی متمم نوشته شده بود، بهانهای شد که بنویسم. همیشه بین آنچه میخواهیم و آنچه میتوانیم، فاصلهای وجود دارد. رابطههایی که با دیگران میسازیم در برخی زمینهها، این شکاف را کاهش میدهند و در زمینههای دیگر، بر این فاصله میافزایند. برایند تأثیر یک رابطه بر شکاف میان خواستن و […]
ادامه مطلب -
باید بگذارم غرق شوی.
آنروز در استخر، اگر آن خانم دستش را برایم تکان نمیداد که نشانم دهد تعادلش را از دست داده و دارد خفه میشود، نمیتوانستم دستش را بگیرم. چهار دختربچه با هم داشتند شنا میکردند و چون در مسیر من بودند منتظر ماندم که به انتها برسند و بعد من بروم که نکند در مسیر به هم برخورد کنیم و تعادلمان به هم بخورد. متوجه یکی شدم که از بقیه ضعیفتر بود، دیگر هر چه دست […]
ادامه مطلب -
سایهی شخصم و اندازهی او
دلم شعر میخواست، چندوقتی است که میخواهد، در حقیقت دلم برای ضبط یک دکلمه تنگ شده است. چندباری کتابهای شعرم را ورق زدم و سعی کردم خودم چیزی بنویسم، اما آنچه میخواستم را نیافتم و نه توانستم که بنویسم. امروز سراغ کتاب سیصدوشصتوپنج روز با مولانا رفتم، هنوز در صفحات ابتدایی آن هستم، اما ورق زدم، بیترتیب خاص. خیلی پیش میآید که اینکار را با کتابهای شعر انجام دهم، حس میکنم گاهی باید بگذاریم خود […]
ادامه مطلب -
وقتی به نوشتن شک میکنی(تهوعات ذهنی)
پیشنوشت: این پست واقعا یک تهوع ذهنیست، دورتر باشید تا آلوده نشوید. خودم میدانم امروز از آن روزهاست که کلا روی ساز ناسازگاری کوک شدهام اما چه کنم، همین است که هست. دیروز آنقدر تلخی به جانم ریخته شد ،که شب را با سردرد خوابیدم و صبح را با ته رنگ غم آغاز کردم. به نوشتن هم شک کردم، فکر کنم شک تازهای نیست. برای چه مینویسم، اصلا چه معنی میدهد که بیایم و اینجا […]
ادامه مطلب -
کانالهای تلگرامی که باید هر کسی برای خودش داشته باشد.
بنظرم هر کسی باید کانالهای تلگرامی داشته باشد که تنها عضوش خودش باشد. شش-هفت ماهی میشود که چند کانال تلگرامی برای خودم دارم. بعد از دیدن اثر مثبت آنها به چندتن از دوستان هم توصیه کردم که چنین کانالهایی داشته باشند. دو مورد از آنها که برایم خیلی مفید بود و تاثیرش را دیدم، اینجا مینویسم، شاید شما هم کانالهای مشابهی دارید یا بخواهید که داشته باشید. قبلا هم گفتهام که من در نوشتن راحتترم […]
ادامه مطلب -
قدرت مرگ در انتخاب کتاب(طنز)
اگر تِم مطالعاتی دارید که خوشبحالتان، قطعا از رستگارانید. خودتان میدانید به چه ترتیبی کتابهایتان را بخوانید. ولی اگر مثل من بیتمید و به لطف دوستانتان یک قفسه پر از کتاب نخوانده دارید آنوقت چه؟ امروز میخواستم کتابی برای خواندن انتخاب کنم، نگاهی به قفسهی کتابم انداختم کتاب “شما که غریبه نیسیتد” را برداشتم بعد گذاشتم سرجایش و گفتم نه، فعلا “کوری” دلم آرام نگرفت، ماههاست که “ژن خودخواه” را میخواهد و “چنین گفت زرتشت” […]
ادامه مطلب -
دنیا، دنیای حقیریست.
معصومه، چهارسال از من بزرگتر بود. تنها زندگی میکرد، پدر و مادرش فوت کرده بودند. میگفت ازدواج کن، اگر من هم ازدواج کرده بودم الان کسی را داشتم که همراهیم کند و اینگونه تنها نباشم. لیلا، چندسالی از من بزرگتر بود، هنوز مسواکی که به من هدیه داد را بخاطر دارم. مسواکم را جا گذاشته بودم و تا بروم بیرون بیایم، نمیدانم آن مسواک نو را از کجا آورد و علیرغم اصرارم برای قبول […]
ادامه مطلب -
تا حالا وصلهی ناجور بودی؟(ویدئو تد-داستان یک نویسنده)
نکتهی آغازین:
اگر به جای خوندن متن مستقیم برید سَرِ دیدن ویدئو، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد به جز صرفهجویی در وقتتون. : )
به این خاطر ویدئو رو در اول پست قرار دادم که راحت باشید.[…]
-
بدست آوردن رتبهی سایت در کلمات کلیدی
دانستن رتبهی سایت در کلمات کلیدی و بهتر کردن آن همیشه از دغدغههای سئوکاران است و البته کسانی که خودشان روی سئو سایتشان کار میکنند. شاید سادهترین کار این باشد که کلمهی کلیدی مورد نظر خود را در گوگل سرچ کنیم و بعد از آن نتایج را بررسی کنیم، اگر در صفحهی اول و دوم گوگل باشیم، زود به نتیجه خواهیم رسید. اما غیرمنطقی است رتبهی سایت خود را در یک کلمهیکلیدی که تازه روی […]
ادامه مطلب -
نمیتوانم حرفم را نقاشی کنم.
پیشنوشت: پستهای با دستهبندی “نوشتههای بدون ویرایش” نوشتههایی است که به ندرت خودم آنها را قبل از انتشار مرور کردهام، یا حتی غلطتایپی و املایی و جملهبندیش را چک کردهام، فکر میکنم فقط برای پست “یادگیری و دو بالِ آن” چون در دستهی دیگری هم قرار داشت کمی نگارشش را چک کردم، اما مهمترین ویژگی نوشتههای بدون ویرایش را داشت، احساساتش، کلماتش، همه بدون سانسور هستند. دلم میخواست که بازگردم و این پست را حداقل […]
ادامه مطلب -
یادگیری و دو بالِ آن
اگر یادگیری را به پروانه شدن تشبیه کنیم، بالهای این پروانه، صبوری و پشتکارند. تا عمق وجودم میسوزم و حرص میخورم وقتی هیچیک را نداری و غر میزنی و میگویی اعصابم خورد شد چرا یاد نمیگیرم و پیشرفت نمیکنم. اعصاب من هم خورد میشود وقتی کسی جانکندنهای دیگری، بیخوابی، زحمتها و گریههایش از خستگی جسمی و روحی برای رسیدن به مقصد را ندیده و فقط میخواهد هر چه سریعتر مثل او باشد. میدانی، حالا دارم […]
ادامه مطلب -
وقتی خودت بدانی چه میخواهی دیگران هم خواهند دانست.
مدتی پیش دو پیشنهاد طراحی سایت داشتم به شرح زیر: مورد اول: سایتی مثل دیوار میخواستند با هر مورد اضافهای که از نظر من بودنش خوب باشد. مورد دوم: یک فایل ورد به من داده شد که در آن نمای سایت کاملا طراحی شده بود و من فقط باید مشابه آن را اجرا میکردم. برای مشتری دوم کاملا مشخص بود که چه میخواهد و خروجی کار چه خواهد شد و برای من هم قابل درک […]
ادامه مطلب -
به خودم حق میدهم که …
به خودم حق میدهم که:
گند بنویسم
آنقدر گند که وقتی کسی خواند دیگر رغبت نکند باز هم به سراغ نوشتههای من بیاید[…]
-
حس خوبی که از همصحبتی با رضا بلوط گرفتم.
به خیابان انقلاب که میروم، قصد دیدن مغازهها و پیادهروی میکنم، دیگر دورترین فاصله از مغازهها را برای راه رفتن انتخاب نمیکنم و از اینکه بین مردم گیر کنم و مجبور شوم تندتند راه بروم تا از بین آنها رد شوم اذیت نمیشوم. اتفاقا سرعتم را کم میکنم و هدف پیادهروی و یا پیادهروی و دیدن مغازهها و خرید است. دیروز اما بهانههای مختلفی برای انقلابگردی داشتم، دیدن دوستم و همسرش(به نیت شام عقد)، خرید […]
ادامه مطلب -
معرفی کتاب تصرف عدوانی
کتاب تصرف عدوانی از لنا آندرشون(روزنامه نگار و نویسنده) برندهی جایزه بهترین رمان سال ۲۰۱۳ سوئد میباشد. از انتشارات نشر مرکز و ترجمهی خوب سعید مقدم. در نگاه اول به کتاب، طراحی جلد آن جلب توجه میکند، چهرهای در پس واژهها و حروف، این کتاب بیارتباط به دنیای کلمات نیست، کلماتی که میتوانند نجات بخش باشند یا توهمزا، توهمی از جنس امید دروغین. در جایی از کتاب میخوانیم: استر در حالتِ هیجانزدهاش، نمیتوانست دریابد که […]
ادامه مطلب -
فایل صوتیِ طلب درمان(دکتر ناصر مهدوی)
هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حَب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم
**
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند[…] -
معرفی دورهای برای آشنایی با ابزارهای نویسندگی
چندوقت پیش با سرچ کردن نام یک کتاب به وبلاگ “امین انصاری” رسیدم، کمی در وبلاگش گشتم و پستهایی از آن را خواندم. یکی از پستها با این زیرعنوان “ابزارهای دیجیتال برای مولفین؛ ضرورت یا انتخاب ” توجهم را جلب کرد و از سر کنجکاوی در دوره شرکت کردم. این دوره شامل پنج ایمیل درسی بود که هر روز یک ایمیل برایم ارسال میشد، عنوان هر درس به شرح زیر است: بازبینی متن در microsoft […]
ادامه مطلب -
ما خودمان نیستیم!
مدتی است که به بعضی از مفاهیمی که در ذهن دارم دقت میکنم، هم در خودم و هم در دیگران. و این فکر کردن شاید به واسطهی هممسیر شدن بخشی از زندگیم با افراد مختلف با اندیشه و عقاید متفاوت و گاه متضاد خودم است. نتیجه این شد که فکر میکنم ادعای بزرگی است که بگوییم ما خودمان تصمیم میگیریم و خودمان مفاهیم را تعریف میکنیم. تعریفی(تصویری) که از موارد زیر در ذهنمان داریم چگونه […]
ادامه مطلب -
حرفهایی برای نگفتن
پیشنوشت: این پست چیزی نیست جز یک نوشتهی بدون ویرایش، یک برون ریزی ذهنی که هیچگونه ارزشی از خواندن آن عاید شما نخواهد شد، حتی برای شما دوست عزیز.[…]
-
آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته (معرفی کتاب عالی و دانی)
مرتضی الهی قمشهای تحصیلات دکتری را در زمینه مواد و انرژی و فوقدکتری را در زمینه ژئوفیزیک در فرانسه و کانادا به پایان رساند. وی سالها ریاست انجمن ژئوترمال کانادا را به عهده داشته و اکنون در شهر ونکوور استاد دانشگاه و مشاور بینالمللی در زمینه انرژی است. در کنار این فعالیتها، وی به سخنرانی و تالیف چندین مقاله و کتاب و تئاتر در زمینه عرفان و ادب ایرانی نیز به زبانهای انگلیسی و فارسی […]
ادامه مطلب -
داستانها آنگونه که ما میخواهیم به پایان نمیرسند.
داستانها آنگونه که ما میخواهیم به پایان نمیرسند. آری، نه داستان زندگی خودمان و نه داستان کتابها همیشه همانطور که ما میخواهیم به پایان نمیرسد. به حتم بهترین معرفی از کتاب “درک یک پایان”، معرفی آن در متمم است. قبلا هم در بارهی این کتاب نوشتهام، البته آندفعه کتاب را نخوانده بودم و فقط عنوانش آنقدر ذهنم را درگیر کرد که مجبور به نوشتن شدم، نوشتههایی مرتبط به عنوان، نه خود کتاب. اما حالا که […]
ادامه مطلب -
دلم شمس میخواهد
کتاب ملت عشق را میخواندم و در هر برگی که پیش میرفتم با خودم میگفتم چرا زودتر شروع به خواندنش نکردم. با هر برگی که پیش میرفتم آرزوی داشتن شمس در وجودم جان میگرفت. با اندیشهی داشتن شمس پیش میرفتم و فکر کردن به اینکه از بین آدمهایی که در مسیر زندگی همراهم شدهاند آیا کسی برایم شمس بوده است. تا در جایی از کتاب به نوشتهی زیر رسیدم، همیشه میگویم انگار برخی از نوشتهها […]
ادامه مطلب -
چند خطی دربارهی کتاب جزء از کل
اگر بخواهم کتاب جزء از کل را در یک کلمه خلاصه کنم، آن کلمه “فوقالعاده” است.
کتابی که به شدت درگیر خواندنش شدم و با اینکه طبق برنامهریزی یک ساعت در روز وقت مطالعه به آن اختصاص داده بودم تا چهار ساعت هم طول میکشید.
اینکه منتظر بمانم تا یک روز دیگر بخوانم چه بر سر شخصیتهای داستان خواهد آمد از دستم ساخته نبود[…]
-
گفتگوهای ذهنیم در لباس واژهها
در ذهنت انگار همهمهای برپاست هر بار که میآیی بنویسی، یا زل میزنی به صفحه و ننوشته خارج میشوی یا چندخطی مینویسی و رها میکنی. اما دلت میخواهد بنویسی، هر چند کرختر از آنی که بنویسی، یک حس غریبی داری که که نمیگذارد بنویسی، شاید همان واژه کرختی خوب باشد. مثلا دلت میخواهد در مورد این پاراگراف از کتاب “جزء از کل” بنویسی: فکر کردم مشکلات مردم با اولویتهایشان ارتباط دارد، اولویتهایی که باید جا […]
ادامه مطلب -
مزخرفات فارسی
برایم پیام فرستاد که «چه آفتابه درخشانی!» پرسیدم «مگه آفتابه گرفتید؟ از این آفتابه مسیهای دکوری؟» جواب داد «خاک تو سره بیذوقت کنن، آفتابه چیه!» برایش یک عدد زبانِ دراز با چشمک فرستادم و نوشتم «مجید دلبندم، خودت به جای آفتاب درخشان نوشتی آفتابه درخشان. در ضمن سرِ من هم تهش ه نداره.» جواب داد «دسته بابات درد نکنه با این پسر بزرگ کردنش. اصلاً برو گم شو!» خیلی دوست داشتم همان لحظه بروم گم […]
ادامه مطلب -
واگویهای برای خودم
اولین شکوفههای یاس سر باز کردند
و من، به سانِ مادری که سربازش بازنگشته
ابرهای سیاه را ببین
انگار آسمان هم فهمیده است
…
-
مزایای ثبت کردن فعالیتها و توجه به زمانی که صرف آنها میکنیم.
احتمالا برای شما هم پیش آمده که در طی روز کارهایی را که انجام دادهاید را در یک برگه یا فایل ثبت کنید. یا حداقل از ذهن خود بگذرانید که کدام یک از کارهایتان را انجام دادهاید و کدام یک از آنها باقی مانده است. من از آن دست افرادی هستم که برای انجام فعالیتهایم نیاز به برنامهریزی قبلی دارم و اگر برنامه نداشته باشم تقریبا قادر به ادارهی درستِ روزم نیستم. حتی اگر نتوانم […]
ادامه مطلب -
دوازده نظریه دربارهی طبیعت بشر
جملهی اول از معرفی دربارهی کتاب “دوازده نظریه دربارهی طبیعت بشر” کافی بود تا مشتاق مطالعهی این کتاب بشوم. این کتاب برای کسی نوشته شده است که به دنبال “فلسفهی زندگی” است، یعنی میخواهد درکی از طبیعت بشر داشته باشد که او را در مسیر زندگی راهنمایی کند. … برای من کتاب سنگینی بود اما دوست داشتم بخوانمش و همین باعث شد که به اتمام برسانمش. در این کتاب از مکتب کنفوسیوس، آیین هندو، مکتب […]
ادامه مطلب -
بیم و امید
آقا معلم هرازگاهی برای آپدیت بلاگش از عکسهایش استفاده میکند، من هم که باید نشانی از آقا معلم داشته باشم : ) از پستهای با دسته بندی بدون ویرایش استفاده میکنم(من که مثل آقا معلم خوشگل خوش تیپ خوشعکس پرطرفدار نیستم که، والا : D )، نوشتههایی که بارها توضیح دادهام که خودم باز نگشتهام آن را بخوانم یا وقت خاصی برای ویرایش و اصلاح آن بگذارم، فقط دستم را میگذارم روی کیبورد و حرفهای […]
ادامه مطلب -
انگیزهای به اندازهی یک تیک زدن
پیشنوشت: از وقتی فید نوشتههایم در بلاگ آقا معلم جا میگیرد وسواس این را گرفتهام که بگویم آهای مخاطب عزیز، چیز خاصی ننوشتهام وقت برای خواندن نوشتهی من نگذار، دیگر در وبلاگ خودم هم نمیتوانم غر بزنم و هر چه میخواهد دل تنگم بگویم، عه. : D : ( به همین منوال که پیش بروم، کمکم در عنوان هم پرانتزی باز میکنم و مینویسم، لطفا نخوانید، اصلا کلیک نکنید. اینها را نوشتم که بگویم این […]
ادامه مطلب -
کتابهایی که قلبت را پر از حس خوب میکنند.
نمیدانم تا حالا براتون پیش آمده وقتی یک کتاب رو میخونید حس کنید در قلبتون یه هیاهویی برپاست، یک عشق، یک زندگی، حس خوب؟
ولع دانستن کل ماجرا، اینکه نتونید دست از ادامه دادن مطالعهی کتاب بردارید؟[…]
-
خوشحالم از خوشحالیت
پیشنوشت: این پست جزء دسته بندی “نوشتههای بدون ویرایش” است، پس نوشتهای است که خودم بازنگشته ام آن را بخوانم یا ویرایش کنم و هر چه در دل و ذهنم میگذشته را نوشته ام و بی سر و ته تر از باقی پستهایم هست و هیچ نکته آموزشی در پی ندارد. دیوانه، چقدر خوشحالم از خوشحالیت چقدر صدایت شاد بود پشت تلفن، میدانی مدت هاست که تو را به معنی واقعی شاد ندیده ام که […]
ادامه مطلب -
شرح سفری یک روزه
این پست شرح ماجرای روز گذشتهی من است و چون اولین تجربهی نوشتن من در زمینهی سفر است و خود نوع سفر هم برای من تازگی داشت بسیار مبتدی نوشته شده است و میتوانید با نخواندش در وقتتان صرفهجویی کنید. یکی از تجربههایی که دوست دارم کسب کنم، سفرِ تنهایی است(تنها به سفر رفتن) برای شروع، دیروز یک تجربهی نیمهتنها را داشتم تا گامی در این سو برداشته باشم. پلان اول(شبِ قبل از سفر): کمی […]
ادامه مطلب -
بهانهای کوچک برای شروع مسیری جدید
چندوقت پیش بود که یکسری تقویم کوچک سال ۹۷ را خریدم و به تعدادی از دوستانم هدیه دادم. و یک دستورالعمل استفاده ضمیمهی آن تقویم کردم، به آنهایی که حضوری دیدمشان شفاهی توضیح دادم و برای تعدادی هم نامهای نوشتم. به تعدادی از دوستانم هم این تقویم را زودتر داده بودم و توضیحی نداده بودم که تصمیم داشتم دیروز یا امروز در ایمیلی شرح دهم. اما بعضی از آنها را نمیتوانم تهدید کنم که اگر […]
ادامه مطلب -
کمی آنطرفتر از هیاهوی عید
این پست قرار نبود هیچ وقت نوشته شود، اما گاهی انگار بیان کردن بهتر از سکوت کردن است. در انتهای کار گروه سحرخیزی قرار بود کتابهایی خریداری شود و از اول قصد من کودکان بخش خون یکی از بیمارستانها بود که قبلا هم به آنجا رفته بودم و ایدهی دیگری داشتم که در آنجا نشد انجامش بدهم. شاید مناسب آنجا نبود، هر چند هنوز در ذهنم میچرخد. بگذریم، رفتم و صحبت کردم، نشد. کتابها انگار […]
ادامه مطلب -
درک یک پایان
از زمانی که پستی با عنوان “درک یک پایان” در متمم منتشر شد، متن را نخوانده، عنوانش چیزی در دل داشت که نمیتوانستم از آن بگذرم. در اعماق وجودم برایم آشنا بود، همراه با رنگی از اندوه. به آن آشنا بودم، به پایانهایی که من درکی از تمام شدن آنها نداشتم، دلبسته به آنها بودم و باور نداشتم که به پایان و زوال رسیدهاند و حسی در من که باعث میشد این پایان را نپذیرم […]
ادامه مطلب -
داستان یک زندگی ( مجتبی شکوری )
چقدر دوست دارم آدمهایی رو که برای رویاهاشون میجنگن و با همهی وجود تلاش میکنن.
چقدر آدمهایی رو که ادامه میدن و در حرکت هستند رو دوست دارم.
چقدر لحظاتی که میتونی بشینی و شیرینی کسب شده از دل سختیهات رو بیان کنی رو دوست دارم[…] -
نمایش آخرین پست سایتهای دیگر در سایت خودمان
در تصویرهای زیر دو مدل نمایش آخرین پست سایتهای دیگر در وبلاگ خودمان را مشاهده میکنیم. یکی در صفحهای مجزا(تصویر از سایت شهرزاد) و دیگری در بخش سایدبار.(تصویر از سایت آقا معلم). یکی از پلاگینهای مناسب برای این کار، پلاگین wp rss aggregator میباشد. مراحل انجام کار: ۱)ابتدا این پلاگین را در بخش افزونه ها، نصب و فعال کنید. ۲) به بخش add new پلاگین بروید و مانند تصویر تمام سایتهایی که میخواهید فید آنها […]
ادامه مطلب -
کودکیهایم به سویم بازگرد.
روزهایی هست که با مرور گذشته میگذرد.
میگویی، میشنوی، مینویسی اما، اما همه باید برای خودت باقی بماند.
جایی در گوشهی ذهنت همه چیز را میگذاری و ادامه میدهی.
قد میکشی بزرگ میشوی اما دلتنگ کودیکت میشوی.[…]
-
اولین طرحی که از چهره کشیدم
بالاخره به بخش شیرین چهره رسیدم. : ) اولین طرحها رو در خانه کشیدم و چیزی نشون استادم ندادم، اگر میدید احتمالا کلا ذوق هنریش رو از دست میداد. خیلی فاجعه بودن. خیلی. : D جلسهی گذشته استادم زیرسازی چهره رو یادم داد، همین طرح زیر که زیرسازی عکس یک بچه است. بعد از آن زیرسازی عکس پست رو کار کردم و چشم راستش رو سرکلاس سایه زدم و قرار شد کاملش کنم و ببرم […]
ادامه مطلب -
چیزی که رامش میکنی زان چیز رامت میکند
نمیدانم تا به حال برایتان پیش آمده که حرفی در ذهن داشته باشید ولی توان بیان کردنش را نداشته باشید، یا ندانید چگونه و از کجا در موردش شروع به نوشتن کنید. شاید هم علت ضعف کلامی و کم بودن دایره واژهگان من است. از آن زمانی که کمی از غزلهای مولانا را خواندم یک بیتش مدام در ذهنم میچرخد، میدانم که در موردش حرف برای گفتن دارم و نمیدانم چگونه میخواهم بگویم. انگار کم […]
ادامه مطلب -
کلمه، کلمه میآورد.
گاهی بین هر چیزی که میبینی و میشنوی، دنبال بهانه ای برای نوشتن هستی برای حرف زدن و گفتن آن و البته تمرین نوشتن شاید یک روز هم برسد که اصلا نه از کتابی که خوانده ای نه از چیزهایی که دیده و شنیده ای، هیچ چیزی بهانه نوشتن دست تو ندهد.. مثل همین الان من و همین نداشتن بهانه برای نوشتن، خودش میشود بهانه ای برای نوشتن سعی میکنی فقط هر چه در ذهنت […]
ادامه مطلب -
سمتِ راست مغز و دستِ چپِ بیگناه
در انگلیسی کلمه left از کلمه lyft در آنگولاساکسون گرفته شده و به معنای ضعیف و بیارزش است. دست چپ بیشتر افراد راستدست در واقع ضعیفتر از دست راست آنهاست ولی ریشهی کلمه به فقدان قدرت معنوی اشاره دارد.[…] شدت این تعصب در کلمهی آنگولاساکسونی reth یا riht برای راست دیده میشود که مستقیم یا بهحق معنی میشود.[…]
-
برای چه از زندگیم مینویسم؟
تا همین سه سال پیش از آن دسته افرادی بودم که نه تنها با هیچ کسی حرفی از مسائلم نمیزدم، حتی جایی چیزی نمینوشتم. بعد از آن اما گاهی به تناسب شرایط افرادی که با من حرف میزدند یا نوشتههایم را میخواندند، بخشی از زندگیم را بازگو میکردم. بنظرم انسانها گاه به دنبال دیدن کسی هستند که دارد در شرایط سخت ادامه میدهد تا دلگرم شوند و در شرایط سختشان ادامه بدهند. حدود ده سال […]
ادامه مطلب -
مهارتی که باید آن را بیاموزیم.
مهارتهای زیادی وجود دارد که آموختن آنها مسیر زندگی ما را زیباتر، هموارتر و قابل تحملتر میکنند.
گاهی نداشتن بعضی مهارتها هیچ خللی در زندگی ما وارد نمیکند، بدون آنها و شاید جایگزینهای دیگر آنها میتوان ادامه داد.[…]
-
این همه جواب که بدون سوال باقی خواهند ماند؟
بنظرم برای رسیدن به پاسخ درست، حداقل دو شرط همزمان لازم است:
سوال درست
سوال شوندهی درست(شخصی که از او سوال میکنیم)گاهی فقط با داشتن یک سوال دوره میفتیم و از هر کسی انتظار پاسخ داریم[…]
-
بستهبندی خلاقانهی محصول
یکی از محصولات رنگیرنگی رو به عنوان مشوق برای خودم خریدم. زمان تحویل گرفتن بسته لبخند روی لبم بود، چه بستهی رنگیرنگی و شادی. فقط دیدن بسته کافی بود تا متوجه بشم که همان چیزی است که از رنگیرنگی سفارش دادهام. داشتم فکر میکردم اگر کسب و کار مشابهی داریم که کالایی رو به صورت پست ارسال میکنیم چقدر زیبا و دوست داشتنی است که خود بستهبندی هم معرف ما باشد. مثلا کتابفروشیهایی که کتاب […]
ادامه مطلب -
لذت حل کردن(شدن) یک سوال در دنیای برنامه نویسی
یکی از لحظات پرچالش زندگی برای من دیدن خطا در مسیر برنامه نویسی و یا بلد نبودن چیزی است که میخواهم در رابطه با آن کد بزنم و البته که برایم دوست داشتنی است. به رفتارم که بیشتر دقت میکنم به این نتیجه میرسم که، برنامه نویسی برای من flow است. دوست ندارم در این مواقع کسی صدایم بزند یا حتی تکان بخورم، سالها پیش که بیشتر پای کامپیوتر بودم این حس را بیشتر تجربه […]
ادامه مطلب -
ماهی سیاه کوچولو
قصهی ماهی سیاه کوچولو قصهای است برای بچهها. قصهای است نه برای سرگرمی، بلکه برای آموختن. این اولین جملهی کتاب ماهی سایه کوچولو از صمد بهرنگی است، قصهای که برای خواهرزادهام تعریف میشود و دوستش دارد، اما همهی اینها مانع نمیشود که من نخوانمش. : ) قصهی ماهی سیاه کوچولو را دوست دارم، در هر صفحه از این کتاب ردِ زندگی انسانهای واقعی را میبینم. ماهی سیاه کوچولو برای من بوی انسانهایی را میدهد که […]
ادامه مطلب -
راه حلی به نامِ نامه نوشتن.
نمیدانم تا به حال در شرایطی بودهای که نتوانی حرفت را به طرف مقابل هر که باشد(دوستت، پدرت و مادرت، خانوادهات، همکارت، رهگذر توی کوچه، کارمند فلان سازمان و …) بزنی؟ من که بسیار در این شرایط قرار گرفتهام. بعدش چه میشود؟ میتوانی حدس بزنی؟ ما میمانیم و یک دنیا حرف نگفته، که هر روز در ذهنمان میچرخد، هر روز روحمان را فرسوده میکند. آن حرف هنوز در گوشهی قلب و ذهن ما است و […]
ادامه مطلب -
در مواجهه با بیشعوری آدمها چه بکنیم؟
وقتی نمیتوانی به آدم ها شعور تزریق کنی
دو راه بیشتر نداری
حرص بخوری و خود خوری کنی و اعصابت را خورد کنی
یا یاد بگیری همهی این صداها و تصاویر را نشنیده و ندیده بگیری
راه سومی نمیشناسم[…]
-
از طبیعت بیاموزیم.
در حال رسیدگی به گلدانهایم بودم و کمکم صدایی در ذهنم شروع شد و من را به فکر کردن وا داشت. تا به حال گیاهی را دیدهاید که از خشک شدن برگهایش گله کند؟ یا درختی که از ریختن گلهایش، چیده شدن میوههایش، ریزش برگهایش در پاییز و تجربهای مثل مرگ در زمستان گله کند؟ به گلدانم نگاه میکردم، برگهایی خشک شده بودند و به جای آنها جوانههای تازهای متولد شده بودند. اگر آن برگها […]
ادامه مطلب -
ترس، زاییدهی ابهام.
تا آنجا که من تجربه کردهام ترس خودش را در لباس یک حس درونی، واکنشی نسبت به یک مسئله و یا حتی انگیزهای برای حرکت نشان میدهد. در اینجا نمیخواهم بحث علمی در مورد ترس و ریشهشناسی آن داشته باشم، صرفا چیزهایی که در ذهنم است را نوشتهام که میتواند درست یا اشتباه باشد و در آینده دستخوش تغییر گردد. طبق آنچه من دیده و درک کرده ام، ترس فرزندِ ابهام است. ما معمولا در […]
ادامه مطلب -
هر انسانی کلمهای است.
دنیای کلمات را دوست دارم. به نظرم هر کلمهای داستانی دارد، داستان زندگی. از پیدایش تا مرگ. کلمات ما را مهمان دنیای یکدیگر میکنند، کلمات حامل افکار و احساسات و دغدغهها و رنجها و آرزوهای ما هستند، آنها رنگ دنیای ما هستند. گاه غمگین و پر از تلخی، گاه پر از شادی و سرور. به کلمات تنها در همین حیطهها فکر کرده بودم، نه بیشتر و همیشه زیبا سخن گفتن را دوست داشتهام، تا به […]
ادامه مطلب -
تمرین نوشتن بدون ویرایش
پیشنوشت بسیار مهم: این نوشته را همینطوری الان برای تمرین نوشتن، نوشتهام، تمام شد، بازنگشته ام حتی برای یکبار بخوانم و ببینم که چه نوشته ام و غلط تایپی دارم یا نه، یا واژه های مناسبتری را جایگزین کنم، بنظرم وقتتان را برای خواندن چیزی بهتری صرف کنید بهتر است، خودم هم بعدا به این نوشته سر خواهم زد تا ببینم چه دسته گلی به آب دادهام[…]
-
خندادن کودکان آنقدرها هم سخت نیست.
دنیای بچهها رو خیلی دوست دارم و شاد شدنشون رو. با کوچکترین چیز میشه خوشحالشون کرد. با چوب بستنیها که کمی کار کردم، به ذهنم رسید چقدر خوب میشه اگر یک پزشک که سر و کارش با بچههاست روی این چوب بستنیها(آبسلانگ) نقاشی کنه و وقتی کودکی بهش مراجعه کرد یدونه از اینها رو بهش هدیه بده تا دردش کمتر شه و خاطرهی خوش براش به جا بمونه. یا وقتای بیکاری، چندتا از اینها درست […]
ادامه مطلب -
ثبت آدرس سایت در گوگل وبمستر
یکی از نیازهای هر وبلاگ و سایتی داشتن بازدید کننده است و شناخته شدن سایت توسط گوگل یک راه خوب برای گرفتن ورودی است. برای اینکار وارد این لینک شده و آدرس سایت خود را وارد کنید، اما روش مناسبتر استفاده از گوگل وبمستر و امکانات بسیار آن است. مراحل ثبت آدرس سایت، در گوگل وبمستر: یک) ابتدا وارد سایت مربوطه میشویم: وبمستر. دو) طبق عکس روی باتن Search Console کلیک میکنیم. سه) برای […]
ادامه مطلب -
زنگ تفریح
این هم نتیجهی سرگرمی روز جمعهای.
از دیشب هی وسوسه بودم که انجام بدم و طبق معمول وسوسه بر من پیروز گشت. : ( : D
-
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد -
کتابی از تام راث در مسیر سحرخیزی و درسی که از او آموختم.
نام تام راث را اولین بار در این درس از متمم خواندم، چیز بیشتری از او نمیدانستم تا به کتابش ” چگونه بخوریم، بجنبیم، بخوابیم” رسیدم. حدود یکی دو هفتهی آخر فعالیت گروه سحرخیزی بود که این کتاب را میخواندم و خلاصهای از هر بخش که حدود یک پاراگراف بود را برای دوستانم قرار میدادم. البته این کتاب راهی به سوی سحرخیز شدن نیست و اتفاقا تاکید روی خواب کافی- حدود ۷ تا ۸ – […]
ادامه مطلب -
انتقال مفروضات ذهنیمان به مسئله
امروز خواهرزادهام در کنار من مشقهایش را مینوشت، یک لحظه که دفترش را ورق میزد، گفتم صبر کن، اینو اشتباه ننوشتی؟(تصویر پست) گفت نه خاله درسته. منم گفتم از ۷ تا ۳ تا کم کنی میشه چند ؟ و خواستم که دوباره به شکل نگاه کنه و گفت که درست هست. وقتی به نمونههای قبل و بعد حل شدهاش نگاه کردم متوجه شدم که اشتباه از خود من هست. او برای عمل کم کردن، سه […]
ادامه مطلب -
فلسفهی ملال، کتابی که فهمیدم و نفهمیدمش.
دلیل انتخاب این کتاب: در حال جستجوی یک کتاب بودم، که نام این کتاب را دیدم و از لحظهای که متوجهش شدم از آن خوشم آمد، ملال برایم جالب بود. باید کتابهای دیگری میخواندم اما این کتاب از ذهنم خارج نمیشد و فکر میکنم چیزی حدود یک ماه لینک مربوط به این کتاب روی مرورگرم باز ماند و هرازگاهی به آن سر میزدم. تا اینکه دیگر هفتهی گذشته توان مقاومت نخریدن این کتاب را از […]
ادامه مطلب -
مرحلهای دیگر در طراحی
بعد از طراحی انواع سفالها و فانوسها، نوبت کشیدن دمپایی و مدلهای مختلف کفش رسید، بعد از اون هم یک پوتین سربازی و کیف، که این دو مورد مجوز ورود به آناتومی هستند. من هم بعد از یک وقفه، رفتم سمت آناتومی که با کشیدن دست شروع میشود. از شنبه تا به الان چندتا دست کشیدم تا اگر رضایت بخش بود کشیدن پا رو شروع کنم. البته اونطور که دوستان سطح بالاتر گفتند، بعد از […]
ادامه مطلب -
دیدنِ نیمروز باقی مانده
در گروه سحرخیزی، گاهی اوقات پیش میآمد که بعضی دوستان سروقت بیدار نمیشدند یا چرت زدن نیم روز آنها بیش از بیست دقیقه طول میکشید، با هم که صحبت میکردیم میگفتند کمی دیرتر بیدار شدهاند مثلا یک ربع یا بیشتر از بیست دقیقه خوابیدهاند و وقتی متوجه این موضوع شدهاند دیگر از خواب برنخواستهاند و خوابیدهاند، چون در هر صورت چه بیدار میشدند چه بیشتر میخوابیدند ساعت از زمان تعیین شده گذشته بود. این رفتار […]
ادامه مطلب -
درگیری با واژهی معنا
پیشنوشت: بلند بلند افکار پریشانم را برای خودم گفته و نوشتهام، برای فرار از سکوتی که هر لحظه در وجودم بیشتر حسش میکنم و چون گاهی از سکوت خودم میترسم به زور هم که شده مینویسم شاید چیزی از عمقش دستگیرم شود. “معنا” از آن دست واژههایی است که بارها ذهنم را درگیر خود کرده و میکند. اصلا معنا یعنی چه؟ انسان از چه زمانی درگیر داشتن معنا برای زندگیش شده است؟ آیا نسلهای اول […]
ادامه مطلب -
چالش سحرخیزی(۷)- سرانجام کتابها
در شروع چالش سحرخیزی اعلام کردم که در پایان فعالیت گروه کتابهایی برا کودکان خریده خواهد شد. از ابتدا کودکان یک مرکز خاص را در نظر داشتم و پیگیر بودم، سر زدم، صحبت کردم و آن محل که در ابتدا قصد خرید کتاب برای آنجا را داشتم از گزینههایم حذف گردید، ایدههای زیادی به ذهنم میآمد و در نهایت با کمک دوستی از جمعیت امام علی به یک خانهی علم رسیدیم. لیست کتابهای مورد نیازشان […]
ادامه مطلب -
میتوانی دنیایی باشی.
میتوانی چشمانت را ببندی و راحت بگذری
گوشهایت را بگیری، صدایی نشنوی و به راحت ادامه دهی
کسی نمیتواند تو را مجبور کند که بمانی از وقت خودت بزنی و
گوشی باشی برای شنیدن درد کسی[…]
-
درد- قیصر امینپور
پیشنوشت: جای شما بودم این دکلمه رو گوش نمیدادم. هم شعر و هم صدا غمگین هستند و حتما سطح انرژیتون را کاهش خواهند داد.
-
چقدر برایت مهم است؟
جملهای که نتوانستم از روی آن رد شوم.
گاهی دچار یک حس تناقض در وجودم میشوم.
همزمان پرا از حرف و پر از سکوت .[…]
-
ماجرای وصیتنامهام
پلان اول:
زمان: ۵ دسامبر
تصمیم گرفتهام وصیتنامهام را بنویسم و دلیل ظهور و بروز این فکر یادم نمیآید.
دوش میگیرم و خود را آمادهی این نوشتم میکنم. زیر دوش زار زار در حال گریستنم.
دلیلش همهی حرفهایم است[…]
-
اروین یالوم اینبار در زمستان- همراه با چرخهی کتاب
بیست آذر بود، ساعت را دقیقا یادم نیست ولی برای من کمی قبل از ساعت خوابم بود، پس احتمالا از ده گذشته بود، به وبلاگ نسرین سجادی سر زدم، کمی خواندم و خوابیدم. صبح روز بعد که بخش مدیریت وبلاگم را چک میکردم، آن شمارهی دوست داشتنی قرمز رنگ کنار کامنت را دیدم و متوجه شدم که یک کامنت دارم(اعتراف میکنم که برایم حس دوست داشتنی است) کامنت را چک کردم و پیامی بود از […]
ادامه مطلب -
شازده کوچولو ما از اول اهلی بودیم.
آری شازده کوچولو ما از اول اهلی بودیم.
از همان اول اهلیِ بندناف و موادغذایی درونش بودیم.
بعد از آن اهلی سینهی مادر و بویش شدیم.
وقتی ما را از شیر گرفتند درد زیادی کشیدیم.
آری شازده کوچولو جدایی از چیزی که اهلیش شدی درد دارد[…]
-
چالش سحرخیزی(۶)- گزارش عملکرد دوماههی گروه سحرخیزی
آغاز: حدود دوماه و نیم پیش بود که گروه سحرخیزی شروع به کار کرد، بعد از اضافه شدن تعدادی از دوستان به صورت رسمی از تاریخ ۲۸ مهر شروع به فعالیت کردیم، در زیر گزارشی از مسیری که طی شد رو با هم مرور میکنیم. با سه هشتگ در گروه فعالیت میکردیم: #قوانین(قانونهایی که لازم بود را مینوشتم و بعدها در مسیر اگر نیاز بود ویرایش میشد یا چیزی اضافه و حذف میشد.) #معرفی(دوستان در […]
ادامه مطلب -
چالش سحرخیزی(۵)- طنزی که سحرخیزم کرد.
پیشنوشت: سحرخیز شدن من از این نوشته شروع شد و نطفهی نوشتن پستهای سحرخیزی اینجا بسته شد، اما این متن را در وبلاگم قرار ندادم، بنظرم آمد حالا که دوماه هم از فعالیت گروه سحرخیزی گذشته خوندنش مناسب باشد.
-
نمیتوانم کمکت کنم.
متاسفم نمیتوانم کمکت کنم! حداقل تا وقتی که خودت نخواهی. بارها از دست افرادی حرص خوردهام و با خودم گفتهام که چرا نمیخواهند درک کنند، کلی کمکشان میکنی و از وضعیتی خارجشان میکنی، اما مجدد برمیگردند به همان نقطه یا اصلا هر چه تو وقت میگذاری او به روی خودش نمیآورد که حرکتی بکند و فوقش یکی دو روز در جو تلاش خواهد بود. گاهی حتی کاسهی داغتر از آش شدهام که چیزی را به […]
ادامه مطلب -
روزهای سراشیبی
در این روزهای تلخ سراشیبی سهم روزهایم نوشتههایست که قرار نیست کسی بخواند پستهای پشت هم که محکوم به خاک خوردن و فراموش شدن هستند افکاری که زاده نهانخانه ذهنم هستند و همانجا به دست فراموشی سپرده میشوند رویشان را خاک میگیرد و در بحرانی مجدد همه سربر میآوردند مثل زمستان کند شدهام و سرد اما در وجودم آرام آرام چیزی جاریست، اندکی روشنایی در آن انتها میبینم چیزی از جنس زندگی در کنار همهی […]
ادامه مطلب -
نمایش پستها در منوهای مختلف+مخفی کردن پستها با دستهبندی خاص از صفحهی اصلی
اگر در وبلاگتون مطالب با دستهبندی متفاوت دارید، مثلا میخواهید از وقایع هر روز خود بنویسید و در کنارش مطالب تخصصی در حیطهی کاری داشته باشید و همزمان مثلا در حال یادگیری زبان هستید و از آن هم میخواهید بنویسید، در حالت عادی همهی این پستها در صفحهی اصلی شما نمایش داده خواهد شد.. اگر تعداد مطالب تخصصی شما زیاد باشد احتمالا دلنوشته شما بین این موضوعات گم شود یا اصلا نه دلتان بخواهد هر […]
ادامه مطلب -
من، اروین یالوم و پاییزهایم
پاییز ۹۴ اولین آشنایی من با نوشتههای اروین یالوم بود. یک دوست کتاب “مامان و معنی زندگی” را به من معرفی کرد. کتاب را تهیه کردم، در اتوبوس شروع به خواندنش کردم، اولش خوشم آمد ولی چند صفحهای دیگر که خواندم، خیلی اذیت شدم. از باز کردن و خواندنش میترسیدم، گریهام میگرفت، شبها به نوشتههایش فکر میکردم و میترسیدم، از چه میترسیدم را نمیدانستم. فقط به شدت ذهنم را اذیت میکرد گاهی میترسیدم مشکل حاد […]
ادامه مطلب -
تنظیم دامنهی دوم روی هاست قبلی و نصب وردپرس روی آن
اگر به سایت دیگری نیاز دارید و نمیخواهید هزینهی زیادی صرف کنید، میتوانید فقط یک دامنهی جدید بخرید و آن را به همان هاست قبلی خود متصل کنید. برای اینکار، ابتدا باید مطمئن شوید که هاست شما امکان اضافه کردن دامنهی جدید را دارد که معمولا هنگام خرید هاست این جزئیات ذکر می شود. و اگر نمیدانید کافی است به سایتی که از آنجا هاست خود را خریدهاید یک تیکت بزنید و سوال کنید(تیکت زدن […]
ادامه مطلب -
در تمنای فرصتی دوباره
بدترین بخش ماجرا همین جاست! زندگی آزمونی است که پاسخ صحیح ندارد. اگر میتوانستم همه چیز را دوباره آغاز کنم، فکر میکنم باز همین کارها را میکردم و همین اشتباهات را مرتکب میشدم. دو روز پیش، به طرح یک داستان میاندیشیدم. کاش میتوانستم بنویسم! گوش کن: مردی میانسال که از زندگی خود راضی نیست، با جنی رو به رو میشود که به او فرصت زندگی دوباره را با حفظ خاطرات گذشته میدهد. او این فرصت […]
ادامه مطلب -
دخترِ قصه و انتظار آمدنت.
این روزها دخترک منتظر آمدن توست.
پاییز، بهار آمدنت بود.
و بهار، خزان رفتنت.
حالا باز آذر آمده است و او منتظر توست.[…]
-
الماسی که تبدیل به شیشه میشود.
تا حالا براتون پیش آمده که چیزی براتون ارزشمند باشه ولی وقتی بهش رسیدید دیگر اون جایگاه قبل رو براتون نداشته باشه؟ مثلا یک موقعیت شغلی. یک ارتباط. رفتن به دانشگاه. تجربهی مهارتی که آرزوش رو داشتید. خرید یک کالا. و موارد دیگر. فکر کردین که دلیل به وجود آمدن این حس چی میتونه باشه؟ بخشهای زیر رو از کتاب جستارهایی در باب عشق که قبلا بهش اشاره کرده بودم، انتخاب کردم، که در ذهن […]
ادامه مطلب -
آرامتر آوار را بردار، آرامتر
آن روز هم مثل همیشه بود. یک روز مثل همهی روزها و یک شب مثل همهی شبها. شاید خواب بودی و شاید بیدار، نمیدانم. اما امیدوار بودی که فردا هم مثل همیشه خواهد بود. یا بهتر از همیشه. اما یکدفعه انگار همه چیز به هم خورد. دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست. و دیگر هم نخواهد شد. انگار زمین بازیش گرفته. ولی این بازی نیست. فرار کن جانم، فرار کن. فرصت فرار نمیدهد. ای وایِ […]
ادامه مطلب -
صدمین پست، برای بهترین دوست، آقای هیوا
فکر میکردم نوشتن از کسیکه حدود دوسالونیم است به صورت پررنگ در لحظهلحظههای زندگیم حضور دارد آسان باشد.
ولی وقتی شروع به نوشتن کردم، متوجه شدم آنقدرها هم راحت نیست.[…]
-
چالش سحرخیزی(۴)- نکاتی برای حفظ انرژی در طول روز و خواب بهتر
مواردی که در زیر آورده شده است، ترکیبی از تجربیات من و منابعی است که در انتهای پست آنها را ذکر کردهام. مشکل اصلی ما در شروع این چالش حفظ سطح انرژی در طول روز و رفع عواملی مانند خستگی است، رعایت نکات زیر به بهتر طی کردن این مسیر کمک میکند.[…]
-
چالش – همراه با دلگرمی از جنس حرفهای آلن دو باتن
راستش را بخواهی یک جورایی بفهمینفهمی کرم اذیت کردن خودم را دارم.
اصلا خیلی لذت میبرم وقتی جلوی خودم میایستم و ادب میکنمش.
اینکه سر به سر خودم میگذارم، اذیت میکنم، مرض یا خودآزاری ندارم اما خب وقتی دلم چیزی را میخواهد باید هزینه اش را هم بدهم.[…]
-
خودت را در میدان مقایسه نکُش.
نمیدانم اولین باری که انسان شروع به مقایسه کرد چه لحظهای بود، شاید به داستان هابیل و قابیل برگردد.
اصلا مقایسه چیست؟
-
میانهی زندگی تو کجاست؟
بعداز چندوقت دوباره کتاب “سیصد و شصت و پنج روز در صحبت قران” را باز میکنم، از صفحهی ۴۰۸ خواندنش را سر میگیرم، آیات ۲۳ و ۲۴ سوره اسراء. میخوانم و اشکی که نمیتوانم جلوی ریختنش را بگیرم، حسرتی که برای همهی عمر با من خواهد ماند. آیاتش را دوست دارم و به بخشی که به دلم نشست بسنده میکنم و میگذرم. آن کسانی که عبادت را در آداب و سنن و اذکار و حرکاتی […]
ادامه مطلب -
دیر رسیدی. مُرد…
تاخیر.
دیر رسیدن، تجربهای است که همهی ما آن را داشتهایم.
دیر میرسیم و احتمالا اگر مسئلهی مهمی باشد کمی اذیت میشویم و یادمان میرود.
همیشه دیر رسیدن مانند هیولایی منتظر است تا چیزی را از ما بگیرد.
شاید هم بگویید دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است اما لزوما نه همیشه.[…]
-
در برقراری ارتباط چقدر صبورید؟
بخش اول:
سبک ارتباطی شما در اولین برخوردها چگونه است؟ تحمیلی یا صبوری؟[…]
-
آنهایی که چون ابر میگذرند.
در روزگار شما آنهایی است.
خود را با آنها همراه کنید.
آنهایی که چون ابر میگذرند.[…]
-
مرگ الگوها به دست طرفدرانشان
بنظرم بشر از لحظههای آغازین که توان تقلید را پیدا میکند شروع به الگوسازی برای خودش میکند. اولین الگوهای او پدر و مادرش هستند و از آنها بسیار میآموزد. کمکم در گروه همسالان و دبیران به دنبال الگو میگردد و هر چه قوهی تعقلش رشد میکند شروع به انتخاب الگو با معیارهای خویش میکند و شاید در این مسیر الگوهای قبلی برای او کاملا رنگ ببازند یا الگوهای جدیدش نیز همسو با همان الگوهای قبل […]
ادامه مطلب -
رنجِ رشد
تمنای رشد همیشه در ذات انسان بوده است، انگار به عنوان یک برنامهی درونی در ذاتش تعبیه شده است. انسان، گاه این نیاز را میبیند و برای رسیدن به آن اقدام میکند، گاه میبیند و با تنبلی از کنارش میگذرد و گاهی آنقدر سرگرم مسائل بیهوده شده است که حتی نیاز به رشد را در خودش نمیبیند. اولین قدم در رشد بنظرم رنج است و گام های باقی مانده، همه تحمل رنج. اول، رنجِ دیدن […]
ادامه مطلب -
آیا نوشتن هنگام شنیدن یک موسیقی، نوشتههای ما را احساسیتر میکند؟
بنظرم یکی از دریچههای ورود به عمق وجود انسان موسیقی است، گویی در زمان شنیدن موسیقی پردهای از عمق وجود انسان کنار میرود و بخشی از آن با وضوح بیشتری به نمایش در میآید. اگر آهنگ غمگینی گوش دهیم بیشتر به غم خود نزدیک میشویم و احتمال اینکه در آن حالت گریه کنیم بیشتر است، مطمئنم همهی ما حداقل یکبار این تجربه را داشتهایم. اگر آهنگ ملایمی گوش دهیم آراممان میکند. اگر آهنگ تندی گوش […]
ادامه مطلب -
چه وقت صلاحیت و توان آموزش دانستههای خود به دیگران را داریم؟
این سوال از صبح به شدت ذهنم را درگیر کرده است، البته قبلا هم درگیر این مسئله بودهام ولی امروز به اوج خود رسیده است. تجربهی یاد دادن دانستههایم به دیگران را بارها و بارها داشتهام و از آن لذت هم بردهام. به نوعی شغلی بود که برایم دوست داشتنی بود. دوستی از من خواست که طراحی را به او یاد بدهم، گفتم نمیتوانم، چون من در سطحی نیستم که بتوانم چیزی را که بلدم […]
ادامه مطلب -
دنیایِ دستان
گویی لحظهای دنیا متوقف میشود و همهی زیبایی، لطافت و احساس در دستانت خلاصه میشود.
دستانی کوچک و مهربان.
روزی دستانت بزرگ و بزرگتر خواهد شد.[…] -
گذشتهای که هنوز همراه توست
دیشب در ایمیل هفتگی از طرف متمم جملهی زیر را خواندم. گذشته ای که هنوز همراه توست، گذشته ات نیست، بلکه حال توست. و چنین گذشته ای عموماً آینده ی تو را هم خواهد ساخت. ویلیام گیبسون توان ساده گذشتن از کنار این جمله را نداشتم. “گذشته” را در واژه یاب سرچ میکنم و به این معانی میرسم: ۱. رفته. ۲. سرآمده. ۳. [قدیمی، مجاز] مرده. و به گذشته خودم نگاه میکنم، دوباره جملهی اول […]
ادامه مطلب -
حقیقتی که آن را انکار میکنی
امروز متمم جملهی زیر را در پیام اختصاصی برایم منتشر کرد:
حقیقتی که آن را انکار میکنی، به شکل دیگری برای تسخیر زندگیت باز خواهد گشت.[…] -
آموزش ایجاد ایمیل info در هاست سیپنل
اگر به ایمیلهایی که از متمم یا سایتهای دیگر میگیرید دقت کنید، این ایمیلها پیشوندی از نام دامنه هستند، مانند موارد زیر:
info@motamem.org
trust@motamem.org
support@yourDomain
sales@yourDomain[…]
-
بهترین ماهی کدام دریا هستی؟
سالها پیش شعر زیر رو در کتابی خوندم، اسم کتاب یادم نیست ولی اون موقع احتمالا پشت کنکوری بودم چندتا کتاب خوندم که دوسشون داشتم و این شعر رو هم در یکی از آن کتابها خوندم، به دلم نشست و در دفترم نوشتم، هنوز هم برام مثل گذشته است. اگر نمی توانی کاجی بر بالای تپه باشی بوته ای در دره باش – اما بهترین بوته کوچک کنار جوی باش بوته باش اگر نمی توانی […]
ادامه مطلب -
چالش سحرخیزی(۳). سحرخیز شوید تا کتابی به کودکی هدیه دهید.
دوستان خوبم، به ازای هر روزی که سرساعت بیدار شوید و بعد از بیداری نخوابید، مبلغی کنار گذاشته خواهد شد، در آخر چالش با مجموع آن مبالغ کتابهایی خریداری شده و به کودکان اهدا میگردد، پس به ازای هر روز که خواب بمانید، کتابهای کمتری خریداری شده و به دست کودکان کمتری خواهد رسید.(مبلغ را شما پرداخت نخواهید کرد.)[…]
-
خاطره بازی
پریروز که طبق معمول داشتم خونه رو مرتب میکردم(کوزت هم اندازه من فعالیت نداشت)، نوبت جابجایی کارتنی پر از خاطراتم شد. از کارتهای صدآفرین اول ابتدایی و دورههای بعدی گرفته تا جایزههام و کارهای هنریم و یادگاری از دوستام و دست نوشتهی معلمهام که حتی خیلیاشون رو به یاد نیاوردم. نمونههایی از گذر زمان: این کیف کوچولو رو یادم هست از زیپ کولهام آویزون بود و احتمالا برای کلاس پنجمم باشه، دقیق یادم نیست، توش […]
ادامه مطلب -
دخترِ قصه
موهای قهوهای رنگ بلندش را بافته است، زیر دوش میرود، قیچی را دستش میگیرد و از ابتداییترین نقطهی شروع بافت موهایش را کوتاه میکند. موهایش را دوست داشت، میزند زیر گریه، زیر دوش زار میزند. نمیخواهد کسی بفهمد گریه کرده است و حمام بهترین جا برای پنهان کردن اشکهایش است، حالا باید بهانهای بیابد برای دل کندن از موهایش. میدانی میخواهد هر وقت رفت جلوی آینه و موهایش را دید یاد تو بیفتند مدتها با […]
ادامه مطلب -
قدرت نوشتن را دریابید قبل از آنکه دیر شود
فکر میکنم از دوره دوم دبیرستان بود که شوق نوشتن در من شکل گرفت، آن زمان مثلا شعر مینوشتم، به قول آقا معلم بیشتر نوشتههایم رمانتیک بود. بعدها که عادت هر شب در حیاط نشستن و با ستاره و ماه همکلام شدن و چیزکی نوشتن را کم کردم و رو به نابودی رفت تا حدی، هر وقت دلم میگرفت نامهای برای خدا مینوشتم و این نامه نوشتن یک عادت شده بود برای بهبود حالم، از […]
ادامه مطلب -
این هم از نتایج پیشرفت من در طراحی
امروز بعد از یازده جلسه حدود یک و نیم ساعته، همون طرحی رو کشیدم که در اولین جلسه بدون آموزش کشیدمش. روز اول مربیم بهم گفت یکی از اشیایی که اونجا هست یا هر چی تو ذهنم هست یا اگر پرتره بلدم، شخصی که اونجا هست رو بکشم، هر چی دلم خواست تا ببیند در چه سطحی هستم، من هم بین اونهمه شی، یک فانوس رو کشیدم، میبینید شاهکار من در جلسه اول رو.(هر کی […]
ادامه مطلب -
قدر این آدمها و این لحظات را بیشتر بدان.
قدر این آدمها و این لحظات را بیشتر بدان:
قدر همسری که وقتی در مهمانی هست که تو نیستی، احتمالا سیبی، هلویی یا هر میوه دیگری که به او تعارف شده به همراه خود میآورد تا دوتایی بخورید، قشنگتر از این میتوانست بگوید به یادت هست؟ -
نگاهی جدید به انگیزه با کتابِ”انگیزه”دنیل پینک
احتمالا دنیل پینک رو با کتاب”ذهن کامل نو” بشناسید، البته من این کتاب رو نخوندم فقط بارهاوبارها اسمش رو در جاهای مختلف شنیدم. کتاب دیگری که از دنیل پینک ترجمه شده کتاب Drive هست ، ترجمه شده با نام “انگیزه”(قبلا عکسش رو دیدید). دو ترجمه از این کتاب وجود دارد که من ترجمه ” بهاره نوبهار” را دارم، روان ترجمه شده اما بنظرم در انتخاب لغات میشد بهتر عمل کرد، با خلاصهای که در نت […]
ادامه مطلب -
آفتابی تابید و گلی خندید.
بالاخره گلم(در این پست بهش اشاره کرده بودم) نوازش آفتاب رو چشید و رخ به لبخند گشود.
-
در این هوای سرد چه میچسبد؟
در این هوای سرد چه میچسبد؟
اول صبحی بروی حیاط و لرزت بگیرد و زودی برگردی زیر لحاف.
یک لیوان چای داغ که وقتی لیوان را در دست میگیری دستان سردت را گرم کند. یک لیوان بزرگ نسکافه با عطر دوست داشتنیش که در کل فضا پیچیده است.
یک کاسه آش زیر سرما که وقتی […] -
آدمهایی از جنس نور از جنس خاک
سه سال پیش گلی کاشته بودم، یک ماهی هست که به مرحله تکثیر رسیده، وقتی جوونهاش رو دیدم خیلی ذوق کردم، خیلی زیاد، این گل برای من خیلی عزیز هست چون برای عزیزی کاشته بودمش. (میشه صبر رو با نگهداری از گلها تمرین کرد.) دیروز رفتم گل فروشی روبروی مترو مصلی تا براش گلدون جدید بخرم، تنوع گلها بسیار زیاد و فضایی دلنشین بود، بنظرم گاهی حتی اگر قصد خرید نداریم قدم زدن تو همچین […]
ادامه مطلب -
دوستیهایی به قدمت یک عمر
از وقتی من نبودم تا به الانی که هستم مادرِ پدرم با ما زندگی میکنند، مادربزرگم از اون شخصیتهاست که من در وجودش صبر و ایستادگی رو به وضوح میبینم. زندگیش پر از فراز و فرودها بوده که هیچی ازش نمینویسم، یک داستان بلندِ بلند. دعا کردن مادربزرگم رو دوست دارم، معمولا جوری دعا میکنه که وقتی کنارش هستی میشنوی، یکی از دعاهای ثابتش برای من هست با این الفاض” خدایا لیلا خیلی زحمت کشه، […]
ادامه مطلب -
حرفهایی از جنس نگفتن
چند روزی است که مینویسم و نوشتههایم را منتشر نمیکنم. مینویسم شاید برای اینکه از قید و بند آن احساس و افکارها رها شوم. ذهن و قلبم بطن تولد و مرگ حرفهایم شده اند. حرفهایی که نوشته میشوند و نوشتههایی که محکوم به خوانده نشدن هستند. حرفهایی که در قلبم شعلهور میشوند و در حسرت مخاطبی باقی می مانند. نوشتن راه گریزی است از آتش این جنس حرفها. و چه زیبا دکتر شریعتی گفته است: […]
ادامه مطلب -
قوی سیاهی که از آن میگریزم.
قو از جمله حیوانهایی است که بسیار دوستش دارم و سبک زندگیش را نیز میپسندم. در یکی از تمرینهای نوشتنِ شاهین کلانتری هم که سوال شده بود اگر حیوان بودیم دلمان میخواست چه حیوانی باشیم، قو را انتخاب کرده بودم و چند خطی در مورد انتخابم نوشته بودم. آهنگِ “شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد” از حبیب هم که بارها و بارها روحم را نوازش داده است. و اما آشنایی من با قوی سیاه، یادم […]
ادامه مطلب -
امنیت در وردپرس- کپچا+محدودیت در تعداد دفعات وارد کردن کلمه و رمز عبور
پیشنوشت حیاتی: قبل از انجام هر تغییری حتما از سایتتان بکآپ بگیرید. (اگر تغییری انجام دادید و سایت ترکید، من اصلا شما رو نمیشناسم. : P ) در پست قبلی پلاگینی رو معرفی کردم که با آن میتوانیم آدرس صفحهی ورود مدیریت را تغییر دهیم. در این پست پلاگینی را معرفی میکنم که: مانند پلاگین قبل امکان تغییر آدرس صفحهی ورود را فراهم میکند. به شما این امکان را میدهد که برای صفحهی ورود و […]
ادامه مطلب -
کتابِ زندگی خود را دوباره بیافرینید.
آیا اکثرا جذب افرادی میشوید که بیمهر و بیعاطفه هستند؟ آیا احساس میکنید که نزدیکترین افراد زندگیتان به شما توجه کافی ندارند؟ آیا احساس میکنید انسان بیارزشی هستید؟ آیا احساس میکنید به دلیل بیارزشیتان، اطرافیان، شما را نمیپذیرند و دوستتان ندارند؟ آیا خواستههای دیگران را بر نیازهای خودتان ترجیح میدهید؟ آیا در راه فداکاری برای دیگران چنان راه افراط میپیمایید که به خواستههای خودتان اصلا نرسید؟ آیا نیازهای واقعیتان را نمیشناسید؟ آیا نگران هستید که […]
ادامه مطلب -
امنیت در وردپرس- تغییر آدرس صفحهی ورود
راه معمول برای ورود به سایتهای وردپرسی، نوشتن آدرس سایت همراه با اضافه کردنwp-login.php است، مثلا برای وبلاگ من رفتن به این آدرسleilaa.ir/wp-login.php که البته من چون آدرس صفحهی ورودم را تغییر دادهام، با رفتن به این آدرس این نوشته را مشاهده میکنید”صفحه پیدا نشد”. پس به راحتی میتوان با داشتن آدرس سایت شما، با چندین بار سعی و تلاش به آن وارد شد، بهتر است که این آدرس را تغییر بدهیم به اینصورت کسی […]
ادامه مطلب -
آخرین روز زندگی و آخرین نوشته
دارم فکر میکنم اگر الان بهم بگن فقط و فقط یک ماه زندگی خواهم کرد، انتخاب من برای ادامهی زندگی چه خواهد بود. بازه رو محدودتر کردم و دارم فکر میکنم اگر امروز با ساعات باقی ماندهاش آخرین سهم من از زندگی باشد، چه خواهم کرد. یاد نوشتن افتادم، نمیدونم چرا، شاید چون همیشه دلم میخواسته چیزی از خودم بر جای بگذارم و شاید بخاطر دلایلی که در این پست نوشتم. اگر امروز آخرین روز […]
ادامه مطلب -
تکرار. آری یا نه؟
شاید بتوان مادرِ هر مهارتی را تکرار دانست. تکرار و تکرار و آنقدر تکرار که آن مهارت ملکه ذهنت شود. زمانی که سرکار میرفتم، متوجه شدم که از کار تکراری لذت نمیبرم و احساس موثر بودن نمیکنم. این روزها در حال تجربهی طراحی هستم و تکرار برایم بسیار ملموس است، گاهی یک طرح را در دو ساعت پنج یا شش بار میکشم، و خب گاهی بسیار خسته کننده است. ولی هر تکرار باعث میشود که […]
ادامه مطلب -
ناهار و سرگرمی روز جمعهای
آفتابگردانی عزیز حدود ۱۲ ساعت در راه بوده تا از یک استان دیگر به من برسد. به عنوان ناهارم روش سرمایه گذاری کرده بودم و یه لحظه خلاقیتم گل کرد و آفتابگردان عزیز این مدلی شد. بعدش دیدم نه، گشنه تر از این هستم که با هنرنمایی به خوردن ادامه بدهم، در هم و برهم به خوردن ادامه دادم و هرازگاهی یه حشره کوچولو اعلام حضور میکرد، و من هم بی تفاوت بهشون ادامه میدادم […]
ادامه مطلب -
غر زدن
کارتونهای این بخش از متمم رو دیدم و در دفترم در مورد بعضیهاشون یک نکته کوچک نوشتم، آزادتر که شدم، رفتم تا کامنتم رو زیر درس قرار بدهم. یه ندایی از دورنم هِی میگفت لیلا مستقیم کامنت رو ننویس، تو word بنویس بعدش کپی کن تو کامنت که یوقت از بین نره، و اما پاسخ من به ندای درون، ول کن بابا هیچی نمیشه حوصله ندارم. کامنتم رو با دقت نوشتم و دوسش داشتم، بعدش […]
ادامه مطلب -
زیباییهای زندگی
خوشحال باشی از اینکه در مهارتی پیشرفت کردی. خواهرزادهات راضیت کرده که بری خونشون. میری براش کتاب بخری که ناخوداگاه چشمت میخوره به کتابهایی که اسم نویسندهها برات آشناست. از اینکه تو قطعات کوچک هستن و میتونی تو کیف کوچیکت جا بدی خوشحال میشی. چندتاشون رو با خوشحالی میخری. حسابی گشنهات باشه و بوی فلافل مشامت رو بنوازه، خوشحال باشی از اینکه به خواهرت گفتی برات فلافل درست کنه. سوار تاکسی بشی و آهنگ زیبایی […]
ادامه مطلب -
دام عشق آمد و در او پیچید
پیشنوشت: کتاب ۳۶۵ روز در صحبت قران(از حسین محی الدین الهی قمشهای)، کتابی بود که روزهای متمادی، قبل از خواب میخواندمش، اما خیلی وقت بود که دیگر به سراغش نمیرفتم، دیشب با دوستی(البته من همیشه استاد صداشون میزنم، چون باهاشون کلاس برنامه نویسی داشتم) کمی بحث و تبادل نظر داشتم، و احتمالا صحبتهای دیشب باعث شد تا امروز این کتاب را بخوانم. حدود ده صفحه در مورد آیهی ۱۲۵ سوره نحل نوشته شده است که […]
ادامه مطلب -
برای چه مینویسیم؟
گاهی که به انسان و کارهایش فکر میکنم، بنظرم میآید که هر چه خلق میکند علاوه بر رفع نیاز خویشتن، تقلایی است برای جاودانه ماندن. شاید یکی از اصلیترین ترسهای انسان ترس از مرگ و فراموش شدن باشد. ترسی که با خلق کردن سعی در پنهان کردن و نادیده گرفتن آن دارد، با خلق یک تابلوی نقاشی، یک آهنگ، یک کتاب و هر چیز دیگری. به هر چیزی چنگ میزند تا اثری از خویش را […]
ادامه مطلب -
مستم و دانم که هستم من
باغ بود و دره – چشم انداز پر مهتاب.
ذاتها با سایههای خود هم اندازه.
خیره درآفاق و اسرارِ عزیزِ شب.
چشمِ من – بیدارو چشمِ عالمی در خواب.
[…] -
مزرعه حیوانات
اگر اشتباه نکنم، سه سال پیش بود که کتاب “مزرعه حیوانات” و “بررسی روانشناختی خودکامگی” را خریدم، و تا دیشب نخوانده در گوشهای از قفسه کتاب رها شده بودند. برای کارهای مرتب سازی، کلِ خانه را بهم زدهام و کتابهایم نیز در گوشهای آواره و دور از رحم مهربان و مادرانه قفسه کتاب در انتظار پایان این مرتب سازی هستند، لحظات استراحتم را با خواندن کتاب میگذرانم، فصل دیگری از کتاب “قوی سیاه” را پایان […]
ادامه مطلب -
خاله عاشق شده
سر سفره ناهار بودیم، که گفتم دیشب ماه خیلی خوشگل بود، رفتم پشتبام و ازش عکس گرفتم. یکدفعه خواهرزادهام گفت، خاله عاشق شده. o_O گفتم یعنی چی خاله عاشق شده، اینجور وقتها به بچهها گیر میدم و سوال پیچشون میکنم تا ببینم چی تو کلهاشون میگذره. : P گفت خب عاشق کسی شدی دیگه. گفتم، خب یعنی چی. یه لبخند موذیانه زد و گفت خودتم میدونی یعنی چی منم میدونم. من اینطوری شده بودم : […]
ادامه مطلب -
بادبادک باز
سه روز پیش بود که خواندن کتاب “بادبادک باز” را شروع کردم، حوالی ساعت یک بعدازظهر بود، چندصفحهای که خواندم دیگر نتوانستم زمین بگذارمش، چند بخش را پیش رفتم و بعد از آن شرط گذاشتم که کارم را انجام بدهم و به عنوان جایزه خواندنش را ادامه بدهم. اینکار را کردم و به بخشی از کتاب که رسیدم شروع به گریستن کردم، بخاطر ندارم به جز پای کتاب شعر و فیلم، با کتاب دیگری در […]
ادامه مطلب -
دربارهی یک کارتون
از وقتی که این عکس را دیدهام، حرفهایی در ذهنم بارها و بارها تکرار میشود و با هر بار دیدن مجددش صدای این حرفها بلندتر به گوشم میرسد. بهتر دیدم در موردش بنویسم تا این افکار کمتر مثل مورچه در ذهنم رژه بروند، بماند که صبح هم با گاز یک مورچهی فسقلی بیدار شدم. : | این کارتون متعلق به هیجابی دمیرچی (کاریکاتوریست ترک) است، از روی اسم فامیلش حدس میزنم که در گذشته فردی […]
ادامه مطلب -
از اینا
یکی از نجاتبخشترین واژههای خلق شده توسط بشر کلمهی “از اینا” است و هرگاه که تو وارد مغازهای میشوی و چیزی میخواهی که اسمش را نمیدانی، این کلمه وارد میدان شده و نجاتت میدهد. البته فکر کنم بعد از کلمهی مبارک و نجاتبخش “چیز” در مقام دوم قرار بگیرد. این “چیز” هم یک کلمه نیست یک دنیاست و چه حرفها که با خود دارد، در حقش اجحاف شده است وگرنه چه مقالههای که میشد در […]
ادامه مطلب -
استاد دستپیش
از تو فقط آن کتاب شعرهایی که به پدر هدیه داده بودی بخاطر دارم، کتاب شعر “حیدربابایه سلام” استاد شهریار که یادم هست نمیتوانستم بخوانمش، خواندن ترکی هنوز هم برایم سخت است. و تعریف هایی که پدر میکرد و حرفهای مادر، که انسان خیلی خوبی بودی و تمام مدت که پدر برایت کار میکرده رضایت داشتهاند، با گذشت سالهای زیاد هر وقت نامت میآمد باز هم همان حرفهای خوب را در موردت میشنیدم. امشب شعری […]
ادامه مطلب -
آنچه مینویسم. آنچه میخوانی.
همیشه در ارتباطات نوشتاری، به نقص نوشتار برای انتقال کامل اطلاعات و یا انتقال درست آنچه در ذهنم است رسیدهام. تو از ایکس مینویسی و او در ذهنش مسئله وای را بررسی میکند. درست مثل انتقادهایی که این روزها در وبلاگهای دوستان نسبت به هم میبینم، خواننده مطلب میگوید تو این را گفتی و نویسنده متن میگوید نه من منظورم این نیست. همیشه این سوءتفاهمهای برداشتی از نوشته، من را به این فکر برده است […]
ادامه مطلب -
نامهای برای خودم
لیلای عزیزم
میدانم بیش از هر کسی به تو سخت گرفتهام
و گاهی به اشتباه
ولی بدان که از دوست داشتن بوده و برای رشدت
اولین بار فقط هفده سال داشتی و من به تو رحم نکردم
[…] -
برای تو
برای تو مینویسم
برای تو که شاهد همهی شاعرانهها و عاشقانههایم بودی
برای تو که سالهاست با منی
برای تو که مِهرت از نوجوانی در جانم کاشته شد
[…] -
درد
یکی از کتابهایی که خواندهام، “آینههای ناگهان” قیصر امین پور است، صفحه اول کتابِ شعرها، شماره صفحه شعرهایی را که دوست داشته باشم را مینویسم، و این شعر یکی از آن دوستداشتنیهاست. در این کتاب، سه شعر به اسم دردوارهها وجود دارد. این شعر را که میخوانم، متوجه نگاه متفاوت و زیبای قیصر به درد میشوم. درد، که بخش جداییناپذیر زندگی انسان است، میشود دوستش داشت و میوهاش را چید. درد رنگ و بوی […]
ادامه مطلب -
دلم برای خدا میسوزد.
دلم برای خدا میسوزد.
برای کسی که دوستم دارد و من یا ندارمش یا خیلی کمتر از او دوستش دارم.
که آزادم گذاشته تا انتخاب کنم و من او را انتخاب نمیکنم.
درد استخوان شکستنی است، ولی خدا دم نمیزند.
[…] -
هنرِ گامِ زمان
میدانم که از هر چیزی به اندازهی ظرف وجودم برداشت میکنم و گاه زشتی و زیبایی و حال و هوای وجودم تاثیر بر برداشت من دارد. امروز از آن روزهایی بود که نه نوشتن حالم را جا آورد، نه خواندن، نه حرف زدن و نه غر زدن و نالیدن و نه حتی خلوت و گریستن. کتاب شعری را طبق عادت برداشتم و با آهنگی ملایم شروع کردم به خواندن با صدای بلند. شعر را قبلا […]
ادامه مطلب -
زمستانی باید تا بهاری
سلولی در حال جان کندن است تا سلوی دیگر متولد شود.
شکایتی از مردنش ندارد، با آغوش باز میپذیرد.
خوب میداند که تا نرود تازگی رخ نخواهد داد.
نام این روند تغییر است.
[…] -
علفهای هرز
شده چیزی بخرید و کلی خوشحال بشید و کلی خاطره با اون داشته باشید و هر زمان که میبینیدش خاطرات رو براتون زنده کنه؟
گلدونهایی تو حیاط داریم که من این حسها رو بهش دارم، کلی ذوق داشتم براشون و هر صبح بهشون رسیدگی میکردم، چندوقتی بود که دوست نداشتم زیاد بهشون نزدیک بشم، در […] -
من و گروه ۵
الان خیلی ذوق دارم. گفتم دوستانم رو هم سهیم کنیم، باشد که در کنار یکدیگر ذوق نموده و به حد اعلای ذوق برسیم. : ) نمیدونم شما در جریان گروه۵ بودید یا نه، جدیدا دقت کردید خیلی خوشبحال آقای کلانتری شده، هر جا میری اسمش هست، هی دارن ازش تعریف میکنن، خب پس چرا حسودی! من هم ازشون تعریف میکنم. داشتم در مورد گروه۵ میگفتم، از بچههای آقای کلانتری هست.(شما بخونید ایده) من همون اولین […]
ادامه مطلب -
تغییری کوچک، اما بزرگ
چندوقتی است که شروع به استفاده از جدول برنامهریزی روزانهی متمم کردهام، دوستش میدارم، میدانم که او هم مرا دوست دارد.(خود شیفتگی در حد نارسیسم : P ) در قسمت قوانین یک قانون کوچک تعریف کردهام و آن هم این است که حواسم به نظم خانه باشد و بعد از بیدار شدن و انجام یکسری کارها، در ابتدا خانه را مرتب کنم و سپس باقی کارهایم را انجام دهم. به طرز شگفت انگیزی محیطم نسبت […]
ادامه مطلب -
چالش سحرخیزی(۲)
تا اینجا یاد گرفتیم که یک ساعت مشخص برای بیداری خودمون انتخاب کنیم و هر روز حتی روزهای تعطیل، دقیقا راس همون ساعت بیدار بشویم. احتمالا اولین کاری که خواهید کرد این هست که قبل از خواب، ساعت بیداریتون رو روی گوشی یا ساعت تنظیم میکنید و به خواب میروید تا فردا بیدار شوید، و اما صبح روز بعد میتوانم حدس بزنم که آلارم رو خاموش میکنید و به خواب میروید. (بسوزد پدر تجربه ; […]
ادامه مطلب -
چالش سحرخیزی(۱)
فکر میکنم همهامون حداقل یکبار در عمرمون درگیر تنظیم ساعت خوابمون شده باشیم. من هم چندین بار تا حالا درگیر این مسئله شده ام و هر بار به نحوی بهش رسیدگی کردهام، اینبار در مورد مسئله خوابم با یکی از دوستان صحبت کردم، و ایشون گفتند که یه مقاله بهشون در این مورد تحویل بدهم و در اصل این پست، به نوعی پاسخ به درخواست ایشون است. حدود دو هفتهای هست که من در حال […]
ادامه مطلب -
گریهی شبانه
گریهی شبانه(هوشنگ ابتهاج)
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
[…] -
آدمهای چای کیسهای
پیشنوشت: این متن رو بعد از خوندن مطلب ” آدمهای چای کیسهای چگونهاند؟” در وبلاگ شاهین کلانتری نوشتم.
آدم های چای کیسه ای
وارد زندگیت میشوند.
خیلی زود خوش رنگ و آبش میکنند. […] -
ویرانی ساختهها
گاهی با همه ذوق و امیدت شروع به ساختن میکنی. برای هر آجری که روی هم میگذاری، به وجد میآیی، بزرگ شدن بنایت لذتی فراوان به تو میدهد. میسازی و میسازی. همه آرزوهایت، آیندهات را با این بنا تصویر میکنی. ولی روزی این بنا تبدیل به یک مکان متروکه میشود. همانجا جلوی چشمت است، و دلت نمیآید که ترک یا ویرانش کنی. اما برای رشد کردن، برای بزرگ شدن باید دل بکنی از تکتک آجرهای […]
ادامه مطلب -
نکته. بنویس
دیروز و امروز داشتم، فایلهای حرفهایگری رو گوش میدادم، هر دو بار هم خواهرزادهام کنارم بود و من متوجه نبودم چقدر دارد به رفتار من و فایل صوتی دقت میکند. اولش فقط میگفت، خاله استادت چقدر میگه حرفه ای. تا اینکه که از یه جایی به بعد شروع کرد به گفتن این که، خاله استاد گفت “نکته”، زود باش بنویس. یا اگر جایی تو فایل واژهی “نکته” رو میشنید، میگفت: خاله گفت نکته چرا نمینویسی. […]
ادامه مطلب -
اندکی مراعات
قدم که روی پله ها میگذاری، بوی بد سیگار اذیتت میکند.
مکث میکنی، اما خب انتخاب محل با تو نبوده و تو میهمان هستی پس بقیه پلهها را هم با اکراه طی میکنی.
وارد که میشوی چند جوان میبینی که با دیدنت کمی خودشان را از آن حالت ولو خارج میکنند و این بوی گند […] -
زندگی، بهای مرگ
زندگی نشانم داد که مرگ آنقدرها هم دور نیست.
آنقدر نزدیک، که تو در صحت کامل هستی، و سرت پر از رویاهای بزرگ، از نقشههایت میگویی و همه در آروزی روزهای خوش، لبخند آخرت را برایم به هدیه میگذاری و میروی تا بخوابی، صبح که میشود مثل همیشه با شوق زندگی برمیخیزی و به دنبال […] -
آیا کودکان در بیان احساساتشان راحتتر هستند؟
آیا کودکان در بیان احساساتشان راحتتر هستند؟
نمیدانم درست از چه موقع است که یاد میگیریم تا احساساتمان را پنهان کنیم، شاید از وقتی که کم کم حس میکنیم بزرگ شده ایم. انگار یاد گرفتهایم که سهمی از بزرگ شدن مربوط به پنهان و کنترل کردن احساسات هست، پنهان میکنیم و پنهان میکنیم و در […] -
میزانی برای سنجش
دغدغهی ذهنی شما چیست؟
بنظرم دغدغههای هر شخص حرفهای زیادی برای گفتن دارد، گاهی برای اینکه ببینم در عمق جانم رشد کردهام یا نه، سفرهی دغدغههایم را باز میکنم و شروع به تماشایش میکنم، بعضی دغدغهها به صرف انسان بودنم با من است و برخی از آنها میوهی سطحی بودنم هستند و بارها مزهی گس […] -
خانهی خاموش
چندروزی است که صبح و شبم را با خانهی خاموش میگذرانم. خانهی خاموش، اسم رمانی است از اورهان پاموک که قبل از این اسم او را نشنیده بودم، یکی از اقوام که علاقه وافری به ادبیات و هر آنچه متعلق به ترکیه است، دارد، سه کتاب از او را معرفی کردند و قرار شد یکی را بردارم، در ابتدا کتاب “زنی با موهای قرمز” را خواستم بخوانم، ولی خواهرم آن کتاب را میخواست و من […]
ادامه مطلب -
سفارشی کردن فرم با انتخاب دکمه رادیویی
گاهی اوقات پیش میآید که با توجه به یک ویژگی، نیاز هست در یک فرم اطلاعات خاصی از شخص گرفته شود، مثلا اگر مجرد است دیگر نیاز نیست در فرم تعداد فرزندان از او سوال گردد یا حتی نیاز نیست این گزینه به اون نمایش داده شود، یا بر اساس جنسیت یک فرم خاص به شخص نمایش داده شود مثلا مسائل مربوط به سربازی در فرم او باشد یا نه. در زیر یکی از روشهای […]
ادامه مطلب -
حسادت
پیشنوشت: دارم با خودم بلند بلند فکر میکنم. خیلی وقتها پیش اومده که به بقیه حسودی کردهام و دلم خواسته که جای اون شخص باشم، خدایا از سر تقصیراتمان بگذر. شاید هم خودم رو محقتر دونستم برای اون موقعیت، انسان است دیگر. البته کم پیش میاد و کم بوده موقعیتهایی که خودم رو با کسی مقایسه کنم و حسادتم از این نوع نیست که بگم خدایا اون شخص رو کنفیکون بنما تا من جاش باشم، […]
ادامه مطلب -
سیبزمینی سرخ شده
آخه مگه میشه سیب زمینی سرخ کرد و ناخنک نزد! برای من که به ندرت پیش آمده، هنوز به این حد از خویشتن داری نرسیدم که از سیب زمینی بگذرم ; ) داشتم سیبزمینی سرخ میکردم و کمی عجله داشتم، تازه سیب زمینیها رو تو ماهیتابه ریخته بودم، رفتم سیبزمینیها رو زیرورو کنم، که جدا نشدند و یک دقیقه که گذشت خودشون به راحتی جدا شدند، به خودم گفتم لیلا، ببین خیلی از مسائل هم […]
ادامه مطلب -
حریم شخصی
داشتم با دوستی صحبت میکردم و بهش گفتم، بخاطر این که شخصی سوالی پرسیده که ربطی به او ندارد، اعصابم خورد شده و امکان اصابت ترکش به او هست و کمتر سربهسرم بگذارد. وقتی موضوع رو براش شرح دادم و گفتم از نظر من شخصی هست و اجازه ورود به این مسئله رو نداشت، گفت نه این مسئله کجاش شخصی هست! و گفت، بقیه علم غیب ندارن حد و مرز تو رو بدونن و ناراحتیت […]
ادامه مطلب -
مانعی به اسم باور
امروز بعدِ مدتها از مترو استفاده کردم، با ویژگی جداییناپذیر ازدحام مردم و تبلیغات فروشندهها، که گاهی واقعا مغز رو خسته میکند. پسربچهای داشت وسیلهای میفروخت به اسم اسپینر، و میگفت که برای از بین بردن استرس و فشار ذهنی و دادن آرامش مفید هست. دخترخانمی یکی از اسپینرها رو دستش گرفت و امتحان کرد و گفت الان یعنی من اعصابم آروم شد، مگه میشه یه چیزی رو نزنی بشکونی و آروم شی. یکم تعجب […]
ادامه مطلب -
من و دوست متممی
امروز یکی از دوستان متممیم مهمان من بود، دومین بار بود که همدیگرو میدیدیم، دفعه قبل که چندماه پیش بود در پارک و اینبار در خانه. از دفعه قبل خیلی با هم راحتتر بودیم و حس صمیمیتمون خیلی بیشتر بود، البته حس من اینطوری بود شاید برای دوستم اینطوری نبود. من از ساعاتی که با هم بودیم لذت بردم، چقدرم حرف زدیم ،همش هم در مورد متمم : D من معمولا سخت ارتباط برقرار میکنم […]
ادامه مطلب -
یِکُم هر ماه
روزهای آخر هر ماه و روز اول هر ماه برایم شبیه بقیه روزها نیست. روزهای آخر هر ماه حواسم هست که روز اول ماه بعد یادم نرود، خواستهات یادم هست، قرار شد وقتی نبودی من تا آخر بودنم به جای تو عهدت را انجام بدهم. برای روزهای نبودنت هم نگران بودن ما بودی. فقط روح مادرانه است که میتواند انقدر وسیع باشد.
-
نوشتههای قدیمی
امروز داشتم قفسهی کتابهام رو مرتب میکردم، لابلای برگههام یسری از دستنوشتههام رو پیدا کردم. مدل نوشتهها جالب بود، یجایی خودمو دعوا میکنم، یجایی دارم خودمو آروم میکنم و یکی از نوشتهها که برخلاف اکثر دست نوشته هام تاریخ نداشت، دقیقا انگار برای این روزهام نوشته شده بود، خیلی بهم امید داد و حس خوبی داشتم باهاش. خیلی پیش میاد که اتفاقی دست نوشتههام رو میخونم، گاهی اوقات به دغدغههام خندهام میگیره، خیلی وقتها هم […]
ادامه مطلب -
تفاوت را احساس کنید
یکیدوهفتهای بود که درگیر یک کار ویترای بودم، هر دفعه میامدم دورگیری کار رو انجام بدهم، خراب میشد و خیلی به هم ریخته از آب درمیآمد و مجبور میشدم پاکش کنم. فکر میکردم شاید تمرکز ندارم و باعث میشود که دستم بلرزد و خطوط رو نامرتب بکشم یا اینکه آخرین بار این کار رو یکسال پیش انجام دادم و نیاز به تمرین دارم. چندروز پیش یه دورگیر با قیمت تقریبا چهار برابر قیمت دورگیر قبلی […]
ادامه مطلب -
پشت نویسی عکس
اگر با گشتنِ واژهی “پشتنویسی” به این مطلب رسیدید، باید بگم که من اینجا یک خاطره در مورد پشتنویسی عکس نوشتم. اما نگران نباشید، میتونم برای پشتنویسی عکس مدارک یا هر عکسِ چاپ شده، پشتنویسی چک و حتی انتخاب یک جمله برای پشت ماشینتون راهنماییتون کنم. در مورد پشتنویسی عکس باید بگم که، معمولا پشتِ عکسها، نام- نامخانوادگی- نام پدر- شماره شناسنامه و اگر عکس برای دانشگاه یا مدرسه باشه، شماره دانشجویی(شماره دانشآموزی) و رشته […]
ادامه مطلب -
خان ننه
چندروزی است که شبها کتاب شعر میخوانم با صدای بلند، و چقدر دلم میخواهد که این اشعار را با صدای خود شاعر میشنیدم یا کسی که مسلط به دنیای ادبیات و شعر است برایم میخواند. یکی از شعرهایی که دوست دارم، “خان ننه” استاد شهریار است، و شنیدن صدای خودش. اولین بار که کتابی از استاد شهریار به دستم رسید، دوره راهنمایی بودم که شخصی به پدرم این کتاب را هدیه داده بود، آن زمان […]
ادامه مطلب -
آموزش قرار دادن کدهای codepen در متن یک پست
ماهها پیش، در یک وبلاگ دیدم که آن شخص کد خودش در سایت codepen را در بدنهی پست قرار داده است، برایم جالب بود که چگونه اینکار را انجام داده است، اما فرصت نشد تا چک کنم. امشب آن را چک کردم و در زیر نحوهی انجام دادنش را که بسیار هم ساده است آموزش میدهم. codepen یک ویرایشگر آنلاین است که در آن میتوانیم کدهای html و css و javascript را وارد کنیم و […]
ادامه مطلب -
بوسیدن ممنوع
شاید این یکی از خاصیتهای طنز باشد، که حتی در غمگینترین لحظهها و در جاهایی که نباید رخ بدهد هم رخ میدهد، طنز است دیگر حالیش نیست که تو الان باید جدی باشی و وقت خنده نیست، میآید و میخنداندت و میرود و البته که شاید گذر آن لحظه را برایت راحتتر میکند. چشمتان روز بد نبیند، دیروز غافلگیر شدم و در انحصار کلی خانم مسن و پیر گیر افتادم، من که خب اکثر آنها […]
ادامه مطلب -
دردِ دل
پای دردِ دل کسی نشستم و حرفهایی شنیدم که توان هضمش را ندارم، هیچ کاری جز دیدن اشکهایش نتوانستم انجام بدهم، فقط سکوت کرده بودم و خشکم زده بود و میدانستم کاری از دست من ساخته نیست. و شاید کوچکترین عکس العملی برای کمک، از جانب من، همه چیز را بدتر کند. فقط سنگینی این بار را باید روی قلبم حس کنم و آن را به عنوان یک راز حفظ کنم، نمیدانم در میان گذاشتن […]
ادامه مطلب -
گل به خود
سلام : ) این خونه، یه خونهی پنهانی برای نوشتن من بود با کمترین بازدید کننده. که یکدفعه با گذاشتن پست قبلی، تعداد بازدیدها خیلی بالا رفت و متعجب شدم که چی شد یهو! بله، وردپرس عزیز همراه با بیسوادی بنده، گند زدند به پنهانکاری من و نگذاشتند که پنهانی به کار خودم ادامه بدهم. منتظر بودم وقتی وبلاگم و سطح نوشتههایم بهبود پیدا کرد بعد از آن اسم وبلاگم رو در لیست وبلاگ متممیها […]
ادامه مطلب -
احساسی که بیات شد
پریروز که این پست رو خوندم، از دیدن نقاشیها خیلی ذوق کردم، مخصوصا نقاشی آخر، قطار و کوه فسقلی رو خیلی دوست داشتم، کلی هم به نقاشیهاشون خندیدم. رفتم کامنت بگذارم و از حس خودم بنویسم، نوشتم و طبق قول قبلی که به خودم داده بودم صبر کردم یک روز بگذرد و بعد اگر خواستم، ارسالش کنم، دیروز مجدد رفتم تا کامنتم رو تکمیل و ارسال کنم، ولی احساسم دیگر خشکیده و بیات شده بود […]
ادامه مطلب -
باران
شاید هیچ چیز به جز باران این موقع شب نمیتونست خوشحالم کند. ممنونم خدایا بخاطر همه نعمتهایت و بخاطر باران. همیشه عاشق باران بودهام و هستم، داشت خوابم میبرد که متوجه باران شدم و طبق عادت همیشگی رفتم زیر باران تا خیس بشوم. بوی باران، بوی خاک… به به واقعا لذت میبرم، مطمئنا چیزی جز باران نمیتونست الان من رو بیدار کنه و ذوق نوشتن رو در من زنده کند. باران روحم رو تازه میکند. […]
ادامه مطلب -
دربست
امروز، وقتی به سمت ایستگاه تاکسی مسیر خونهامون میرفتم، از اینکه تاکسی تو ایستگاه بود خوشحال شدم، راننده تاکسی داشت با شخصی صحبت میکرد و یک نفر هم داخل ماشین نشسته بود. بعد، راننده با اون شخص به سمت ماشین رفت و مسافری رو که نشسته بود پیاده کرد و اون شخص رو سوار کرد و حرکت کرد. بله، دربست. مسافر پیاده شده هم کلی غر زد، بعدش که ماشین دیگری اومد هر چی گفت […]
ادامه مطلب -
محدودیتهای خودساخته
مطلبی رو مطالعه کردم و میخواستم خلاصهی برداشتم رو وارد دفترم کنم، اما خودکار بنفشم نبود، و تو اون دفتر عنوان هر درس رو با خودکار بنفش نوشته بودم، اینطور بود که چیزی ننوشتم و منتظرم برم بیرون و خودکار بنفش بگیرم و بخاطر این ننوشتن، خوندن درس جدید هم عقب افتاده است. یاد جزوه زبان چندسال قبلم افتادم که وقتی خودکار نارنجیم تموم شد نصفه موند. من در حال خجالت کشیدن. دارم به این […]
ادامه مطلب -
خواندن با صدای بلند
پست قبلی را با صدای بلند برای خودم خواندم، دیدم که اثر گذاریش چندین برابر شد، عادت به خواندن با صدای بلند کتابها را ندارم، ولی تجربه جالبی بود، احساساتم بیشتر درگیر شد.[…]
-
دلتنگم
دلتنگم. دیگر نه دیدن عکست آرامم میکند، نه شنیدن صدایت، نه آن تکه سنگ و حرف زدن در کنارش، نه همهی کارهایی که تو دوست داشتی و انجام میدهم، امروز یا حتی دیروز و حتی روزهای قبلترش، هیچ کدام آرامم نکردند. امروز کنار آن سنگ صدایت کردم چندین بار، من که جوابی نشنیدم، جوابم را دادی؟ ماندهام اینهمه سال، چگونه حرف زدن با آن سنگها آرامم میکرد! میبینی با نبودت حتی سنگها هم خاصیت خود […]
ادامه مطلب -
یک اتفاق و چندین حس
امروز اتفاقی افتاد و من در لحظه چندین حس متناقض رو تجربه کردم، مانده بودم مگر چند حس داریم، آخر برای یک اتفاق چندین حس میشود تعریف کرد که من در یک لحظه شدم جزیرهای از حسها. یاد انیمیشن inside out افتادم که رایلی در یک لحظه چندین حس را تجربه میکرد، انیمیشن زیبا و دوست داشتنی بود، یکبار خودم به تنهایی دیدم و بعد چندین بار با خواهرزادهام، هر بار که خواهرزاده گرامی میخواهد […]
ادامه مطلب -
زندگی با طعم کودکی
تا حالا به نحوهی باز کردن کاغذ کادو توسط بقیه یا خودتون دقت کردید؟ شما رو که نمیدونم ولی من از اونهایی هستم که با دقت تمام یکی یکی چسبها رو به آرامی جدا میکنم که خدایی نکرده آسیبی به کاغذ کادو نخوره و بعد به آرومی کادمو در میارم و در این میان چیزی که همیشه توجهم رو جلب میکنه، انجام همین فرایند توسط بچه هاست، خیلی راحت کاغذ کادو رو با سرعت هر […]
ادامه مطلب -
سکون یا رکود
این روزها حس میکنم حتی ذهنم نیز ساکت شده و هیچ نمیگوید، نه حرفی برای گفتن نه حرفی برای نوشتن دارد نه حتی دلش خلوت با خود میخواهد. نمیدانم دچار سکون شدهام یا رکود، فقط در دل دعا میکنم هر چه هست، رکود نباشد. فرق سکون و رکود را اینگونه یاد گرفته ام( از اینجا یاد گرفتهام) که در سکون، به ظاهر هیچ حرکتی نمیبینم ولی در عمق، زندگی و حرکت در جریان است و […]
ادامه مطلب -
شب
یکی از نعمت های دوست داشتنی خداوند برای من “شب” است پرده ای تاریک بر سقف آسمان، که همه هیاهوها را میخواباند و آرامش را به موجودیت هر آنچه موجود است بازمیگرداند. شب را بخاطر سکوت و آرامشی که دارد خیلی دوست دارم، قدم زدن در شب را دوست دارم، یکجا نشستن در شب و خنک شدن با نسیم خنکش را دوست دارم، گوش دادن به آهنگ های آرام هم از هر لحظه دلچسبتر است، […]
ادامه مطلب -
انسان از، نمای دور- نمای نزدیک
گاهی پیش میآید شخصی را از دور میشناسی، پیگیر حرفها و کارهایش هستی و از او حبابی در ذهن خویش ساخته ای، تا فرصتی پیش میآید و نزدکیتر میشوی و به احتمال زیاد این حبابی که در ذهن خویش ساخته بودی میترکد. کسی که از دور میشناختی با کسی که از نزدیک میبینی تفاوتهای زیادی دارند و البته این تقصیر آن شخص نیست، حبابی که تو ساختهای با پیشفرضهای ذهنی خودت سازگار بوده است . […]
ادامه مطلب -
یک اشتباه، یک درس
امروز بخاطر اینکه در سایت شخصی که نقش یک معلم و دوست خوب را برایم دارد، کامنتی گذاشته بودم که شامل مطالب آموزنده نبود، تذکر گرفتم. حس واقعا تلخی بود. فکر نمیکردم اینطوری بشود، فقط دلم میخواست حسم را منتقل کرده باشم و روی سخنم با هیچ کس جزء شخص صاحب سایت نبود، هر چند آنجا محل گذری برای اهل تفکر است و شاید من به اشتباه وارد آن خانه شده باشم، در هر صورت […]
ادامه مطلب -
نامهای برای خدا
قبلترها که دلم میگرفت عادت بیشتری به نوشتن داشتم، برگهای برمیداشتم و نامهای مینوشتم برای خداوند. حین نوشتن اشکهایم جاری میشد و حس سبکی پیدا میکردم، و خیلی وقتها هم در بین حرفهایم راه حلی برای مسائلم پیدا میکردم. هنوز هم نوشتن سبکم میکند ذهنم را از هیاهو و حرفهای ناگفته خالی میکند و آرامشم را باز میگرداند. مخاطب و محرم بعضی حرفها کسی جزء خدا نیست و نوشتن نامه برای خدا شاید بهترین راه […]
ادامه مطلب -
انسان و تنهایی
دیر یا زود انسان به عمق تنهاییش پی خواهد برد. شاید این حس تنهایی را بارها در مسیر زندگی تجربه کند و فراموش کند، آنقدر سرگرم بشود و درگیر، که گرد فراموشی روی حسش را بگیرد تا در لحظه مرگ رویارویی عمیقی با تنهایی داشته باشد و بداند که تنهاست، تنهای تنها. شاید نعمت بزرگی باشد که قبل از مرگ درک کنی که تنهایی و عمیقا حسش کنی و به عنوان بخشی از زندگیت بپذیری، […]
ادامه مطلب -
سفرِ نوشتن
سلام مدت مدیدی هست که دلم نوشتن میخواهد و هر بار به بهانه های مختلف این کار به تاخیر افتاده است، نوشتن را دوست دارم، میخواهم از نوشتن برای منسجم کردن افکارم، افزایش دامنه لغاتم و مهارت نوشتن و پرورش تسلط کلامی استفاده کنم. خوشحالم که بالاخره این سفر رو آغاز کردم و گام در این مسیر گذاشتم و دست از افکارهای وسواس گونه که حالا چه بنویسم و چگونه، برداشتم. همزمانی شروع این مسیر […]
ادامه مطلب