نمی‌توانم حرفم را نقاشی کنم.

پیش‌نوشت:

پست‌های با دسته‌بندی “نوشته‌های بدون ویرایش” نوشته‌هایی است که به ندرت خودم آن‌ها را قبل از انتشار مرور کرده‌ام، یا حتی غلط‌تایپی و املایی و جمله‌بندیش را چک کرده‌ام، فکر می‌کنم فقط برای پست  “یادگیری و دو بالِ آن”  چون در دسته‌ی دیگری هم قرار داشت کمی نگارشش را چک کردم،  اما مهم‌ترین ویژگی نوشته‌های بدون ویرایش را داشت، احساساتش، کلماتش، همه بدون سانسور هستند.

دلم می‌خواست که بازگردم و این پست را حداقل یکبار دیگر بخوانم، اما جلوی این وسوسه را گرفتم، اگر اشتباهات زیادی داشت بر من ببخشید. راستش فکر می‌کنم شاید این‌گونه ذهنم عادت کند که منظم‌تر فکر کند و درست‌تر خودش را برون بریزد و همزمان با برون‌ریزی حواسش به ساختار نوشته هم باشد(یعنی خودم یاد بگیرم که بهتر فکر کنم).

 

شاید این اولین بار است که این حس را تجربه می‌کنم، یا شاید اولین بار است که آنقدر عمیق است که نتوانستنش اذیتم می‌کند.

از دیروز صبح، حرف‌هایم در ذهنم به شکل یک تصویر درآمده است، تصویری که می‌بینمش و مدام پشت‌پرده ذهنم پخش می‌شود.

دلم می‌خواهد حرف‌هایم را بِکشم، ذهنم خالی شود، اما نمی‌توانم نقاشیش کنم.

همینطور در ذهنم رژه می‌رفت و می‌رفت، می‌خواستم نقاشیش کنم تا آرام بگیرم اما نشد، کمی خط‌خطی کردم تا از این اسارت رهایی یابم.

بازها اذیت شده‌ام از این بابت که نمی‌توانستم چیزی را که در ذهنم است برای کسی همان‌گونه که هست شرح دهم یا بنویسم، اما تا حالا نقاشی زبانم برای گفتن حرف‌هایم نبوده است.

نمی‌دانم چرا انقدر اسیر حرف‌ها هستیم، باید بگوییم، برای خودمان یا کس دیگر، به هر زبانی که بلدیم، گاه نوشتن، گاه نقاشی گاه موسیقی و هر نوع روش دیگر.

جالب است که حرفم را اگر بنویسم شاید فقط یک خط باشد اما تصویری که در ذهنم است خیلی‌خیلی زیباتر و گویاتر از آن یک جمله است.

راستش، هر وقت که نمی‌توانم حرفم را بگویم مدام این عکس‌نوشته‌ی متمم در ذهنم مرور می‌شود و گاهی به خودم شک می‌کنم که یعنی واقعا چیزی در ذهنت نیست؟

ولی این تصویر، آنقدر زنده است و رنگی است که حسش می‌کنم، گاهی در ذهنم می‌کشمش و هربار کمی تغییرش می‌دهم.

اما روی برگه نمی‌توانم بیارمش، نمی‌توانم نقاشیش کنم. چقدر ناتوانی در بیان خود و آن‌چه در ذهنت می‌گذرد سخت است.

اولین انسانی که درد نتوانستن بیان خویشتن را می‌کشید چه می‌خواست بگوید؟

چقدر طول کشید بگوید، از چه استفاده کرد؟ ایما اشاره؟ اصوات؟ نقوش؟

نمی‌دانم.

اما بذر آن درد را برای همیشه در وجود انسان‌ها به امانت گذاشت.

چرا امانت؟ مگر درد را هم امانت می‌دهند؟

شاید.

بنظرم دردی که نتیجه‌اش رشد باشد را بهتر است که امانت گذاشت.

بهتر است که کس دیگری را هم به این درد آلوده کرد و به او فرصت جوانه زدن داد.

همه‌ی نگاه‌های تازه هم از همین امانت دادن‌ها هستن، دریچه‌ای تازه به رویت می‌گشایند و تو درد جدا شدن از شیرمادر را می‌کشی به این امید که بزرگ شوی.

دیگر قلمم هم بیش از این یاری نمی‌کند برای نوشتن.

۷ دیدگاه برای “نمی‌توانم حرفم را نقاشی کنم.

  1. با سلام خدمت شما دوستان
    و تشکر از طرح چنین مطلبی: من یک نقاشم ، نقاش از این جهت که از بدو کودکی در من رشد و شکل گرفت، با دیدن و هر کلامی برانگیخته می شدم و تجسمی از داستان و شکلهاو فرمها در ذهنم نقش می بست لابد میدونید چی میگم مثل یک سریال یک طومار جلوی چشمم ورق می خورد. و من به ناچار با ذهنم و بدون هیچ نمود بیرونی از مدل شروع به قلم زدن و نقاشی می کردم تمرینی بی وقفه و ناخداگاه بین ، تجسم ، دیدن. دست و در آخر مثل یک ایدوگرام یا پیکتوگرام ثبت میشد و کم کم به یک طرح کلی و در اخر نقاشی شکل میگرفت. در این فاصله من بودم و یک خلسه و در نهایت نقاشی خلق میشد گاه مفهومی گاه طبیعت گرایانه و کاهی فیگوراتیو ولی بدون دغدغه و از سر تکلیف نبود مطمعنم منظورم را درک می کنید. بله معنای اون تصویر،نوشته به قول دوست عزیز،که گفتن برای مناسبتی دیگه مطرح شده کاملا صحیح و با ایشون هم عقیده هستم.
    امروز درک میکنم چه مفهومی داره این متن مدتهاست یعنی چند سالی میشه دست به قلم نبردم و تجسمم شدیدا در من تلمبار شده و به اطلاح خودم: دستام نمودی از سیمان شده و اشتیاق درونیم بلوکه شده .
    ولی این مسئله جای مانور داره که چرا و چراهای دیگه؟ کجا رفت اون همه اشتیاقم چرا نمیتونم باز شروع بکنم ؟ چرا میل به زنده بودن در من روبه خاموشیه میدونید نقاشی کردن علایم حیاتی من و گرما بخش تمام تجسمهام بود حالا سالها دریغ از شروع دوباره. میدونید دردناکه و …… ولی فقط در یک کلام گاهی تجسم رو اینکه ساده بیان کنیم یا با تکلف و پیچیدگی و کلاسیک یا هر سبکی، بستگی به تربیت و آموزش و حتی نوع زندگی شخص داره . و همه اینها برای بیانش و طرحش نیاز به اجرا داره و چگونگی اجرا نیاز به یک ممارست و احساس و تجربه داره که گاهی کاملا خوداموخته بیان میشه و گاهی با یک اموزش مکتبی یا کلاسیک به نوعی. ساده مثل نقاشان یا شاعران خودآموخته یا به اصطلاحی هنرمندان عامی اما در نوع ایفا و اجرای هنر حرفه ای .حرفه ای هم که تربیت شده مدرسی و مکتب دیده . به هر صورت تمامی اینها نیاز به احساس ،میل و شوق و تجربه و در آخر میل به بیان و تولد یک شکل یا شعر یا یک کلام خواهد شد.
    گاه ذهن از کلام پیشی میگیره و گاه طرح از کلام ذهن مدام در حال ساخت ساز و ترکیب بندی ساختارهاست با نوشتن و نوشتن و نقاشی کردن…. تجربه کردن یک رکن مهمه ، وترس از تجربه به هر دلیل وعلتی مانع در اجرا میشود و گاهی نداشتن آگاهی و آموزش از چگونگی اجرا و یک طرح و یک کلام .
    من بیشتر در مورد این مطلب ( نمیتوانم حرفم را نمیتوانم نقاشی کنم) مطالبی رو نوشتم هرچند پراکنده و شاید هم خیلی دور از اصل موضوع نگارنده اون مطلب به این موضوع پرداختم که امیدوارم پراکنده گوی من رو ببخشید و در اخر چقدر زیباست این مطلب که(( گه گاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز)).

    موفق باشید

  2. لیلا. مواظب خودت باش تا زودتر خوب بشی.
    بیشتر هم توی متمم کامنت بخون 😉
    فقط یه سوال. چرا نمی‌تونم در پاسخ به کامنت تو چیزی بنویسم؟ روی پاسخ که می‌زنم، هیچ کادری برام باز نمیشه. برای همین مجبور شدم یه کامنت جدا بذارم.

    1. چشم(برای بخش کامنت)
      طاهره، ممنون که گفتی، فعلا که نتونستم متوجه بشم چی شده، سعی می‌کنم درستش کنم.

  3. لیلا.
    نمی‌دونم کامنت‌های زیر این عکس نوشته رو در متمم خوندی یا نه: https://goo.gl/hqAEc1
    وقتی من این جمله رو خوندم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که خب اون چیزی که توی فکر آدم هست می‌تونه در قالب یه تصویر، عکس یا یه نقاشی از ذهن خارج بشه و در دنیای خارج از ذهن نمود پیدا کنه و لزومی نداره که حتماً در قالب کلمات باشه.
    اما وقتی کتاب مورتیمر آدلر «چگونه کتاب بخوانیم» (https://goo.gl/31kADk) رو خوندم تازه متوجه‌ی عمق حرف آدلر شدم.
    اون موقع به برداشت اولیه‌ی خودم خنده‌ام گرفت.
    به نظرم نمی‌شه یه جمله رو خارج از بستری که گفته شده و بدون جملات پس و پیش اون مورد قضاوت قرار داد. مخصوصاً اگه بخواهیم در جهت مخالف اون جمله صحبت کنیم.
    وقتی که این نوشته‌ی بدون ویرایشت رو خوندم، کامل متوجه‌ی حرفت شدم. آدلر این جمله رو در یه فضای دیگه و برای چیز دیگه‌ای گفته.
    البته می‌دونی. من چون عکاسی و طراحی و نقاشی بلد نیستم و تنها ابزار من برای اینکه چیزی که توی ذهنم هست رو منتقل کنم اینه که حرفام رو بنویسم. وقتی می‌نویسم و بعد از چند روز می‌خونم‌شون متوجه‌ی نقاط کور و نامفهوم حرفای خودم می‌شم و سعی می‌کنم بهترشون کنم.
    اما الان که تو طراحی بلدی، علاوه بر نوشتن در قالب کلمات، می‌تونی اون چیزی که در ذهن داری رو به تصویر بکشی، حتی اگه چیزی که ترسیم می‌کنی برای منِ مخاطب نامفهوم و گنگ باشه. اینجا دیگه هنر تو هست که بتونی پیامت رو به بهترین و واضح‌ترین و روشن‌ترین شکل ممکن منتقل کنی.
    پی‌نوشت: پراکنده نوشتم و شاید هم مزخرف. فقط خواستم حرفی زده باشم 😉

    1. نه طاهره نخونده بودم، رفتم و خوندم.
      آره، جملات کوتاه کلا این مشکل رو دارن، یاد حرف رضا بلوط افتادم که بهم گفت برای این‌که شعر حافظ رو بفهمی باید بدونی برای چه دوره‌ای بوده و اون زمان چه چیزی در جریان بوده.
      خود من برام پیش میاد که یک چیزی رو مینویسم، مثلا حتی شده متن یک ایمیل، بعد دوستم متوجه نمیشه من چی میگم(البته ایمیل آخرمون رو نمیگم ; ) ) بعد طرف مقابل میگه متوجه منظورت نشدم، گاهی برای یک متن یکسری اضافات در ذهن ما هست که باعث میشه اون متن برای خودمون شفاف باشه، ولی وقتی برای کسی مینویسیم اون اضافات رو شرح نمیدیم، فکر میکنیم خودش میدونه، که این باعث میشه در انتقال مفهوم خوب عمل نکنیم.

      طراحی من همیشه از رو مدل بوده طاهره، این حس رو اولین بار هست که تجربه میکنم، چیز عجیبی هست برام.
      البته یک تمرین دارم که اگر دوست داشتی انجام بده، یه برگه برمیدارم وخط‌خطی میکنم، یعنی یه دفتر a3 برای اینکار دارم(خط‌خطی‌های من فقط دایره، مربع و مثلث هستند) بعدش نگاه این خط‌خطی میکنم تا ببینم که چی توش میبینم، مثلا یک پرنده، یک پشه، یه آدم، هر چی، و پررنگش میکنم، تمرین جالبی هست.
      شاید بعدها عکس‌هایی از این زاییده‌های خط‌خطیم رو گذاشتم.
      پی‌نوشت: پی‌نوشت خودت رو برای نوشته‌های من هم در نظر بگیر، سرماخوردم تو این گرما! یکم تمرکز ندارم.
      در مورد کتاب: انقدر اسم این کتاب رو آوردی، اسمش رو نوشتم روی برگه که بخرمش و در حین نوشتن به خودم گفتم لیلا تو فعلا اجازه کتاب خریدن نداری.

  4. چه جالب
    واقعا همینطوره نوشتن یه موهبت قشنگ و ارثیه ناب و خوبیش اینه که شکل حروف شاید همون نقاشی باشه شاید حرف ها وکلمات تو ذهن کسی که حروف رو طراحی کرده این شکلی خط خط شده بوده
    اما پیشنهاد میکنم چیزایی رو بکشی که همیشه اولین چیزایی هستن که کاغذ قلم دستت میدن بکشی چند وقت بعد که ببینیشون می فهمی چقد شکلای یه جور متقاوت هستن
    چقدر موج دریا دغدغه مند با موج غمگین با موج بی کاری فرق دارن
    اما بازم هیچی هیچی هیچی نوشتن و فریاد کلمات رو ورق نمیشه

دیدگاه ها بسته شده.