بوسیدن ممنوع

شاید این یکی از خاصیت‌های طنز باشد، که حتی در غمگین‌ترین لحظه‌ها و در جاهایی که نباید رخ بدهد هم رخ می‌دهد، طنز است دیگر حالیش نیست که تو الان باید جدی باشی و وقت خنده نیست، می‌آید و می‌خنداندت و می‌رود و البته که شاید گذر آن لحظه را برایت راحت‌تر می‌کند.

چشمتان روز بد نبیند، دیروز غافلگیر شدم و در انحصار کلی خانم مسن و پیر گیر افتادم، من که خب اکثر آن‌ها را نمی‌شناسم، آن‌ها هم من را ندیده‌اند اما از شباهتی که به مادرم دارم قابل شناسایی هستم، آنقدر بوس و تف مالیم کردند که دیگر ظرفیتم حداقل تا یکسال پر شده است، راهی پیدا کردم و از مسیر گذر بانوان گذشتم تا بیشتر از آن مُنعم نگردم.

از همه بدتر موردی بود که صورتش از عرق خیس شده بود و قطرات عرق را می‌دیدم و دهانش هم بوی سیر می‌داد، یا خدا، همه‌ی دی اکسید کربنش را کرد داخل حلق من، تا جایی که می‌توانستم نفسم را در سینه حبس کرده بودم که بیشتر از آن تنفس دهان به دهان نگیرم، داشتم خفه می‌شدم.

آخر وقت بود و خوشحال از این‌که دیگر از دست این لطف‌ها راحت شده‌ام، گفتند که فلانی می‌خواهد تو را ببیند، گفتم تو را به خدا بگویید بوسم نکند، اطمینان خاطر دادند که خیالت راحت، هیچی دیگر پا شدم و رفتم و بله، دیدم همه را به صف کرده و یک به یک مالاچ مولوچ، من را که دیدند همه خنده‌شان گرفت و یک عدد از این بوس‌های آبدار هم نصیب من شد، البته سه عدد، چه حکمتی است که سه بار بوس می‌کنند، نمی‌دانم.

چشمتان یا لپتان از این بوس‌ها نبیند.