به شاعران بگو غمگین نسُرایند
از غم جدایی، از روزهای سخت ننویسند
بگو از امید بنویسند
از روشنایی
از باران
از روییدن
از دوباره جوانه زدن
از بهار
به شاعران بگو از نبودنها نسرایند
از بودنهایی بگویند که در قلبها و ذهنها جاودانهاند
بگو از تنهایی نسرایند
از یادهایی بنویسند که گرمابخش لحظههایند
به شاعران بگو از ترس ننویسند
از شجاعت بنویسند
به شاعران بگو، از پرندهی خشک شده از شدت ترس و سرما ننویسند
بگو از امید درختی بنویسند که زیر خروارها برف جوانه زده است و خواب نور میبیند
به شاعران بگو که نویدبخش نور باشند
بگو پیامرسان باران شوند
به شاعران بگو، آن دورها دخترکی است که با شعرشان میگرید، لبخند را به لبانش هدیه دهند
به شاعران بگو از گذشته و آینده ننویسند
بگو از قهقهههای کودکان بنویسند که هر ساعتی را متوقف میکند
به شاعران بگو نسیم شوند و حیات ببخشند
بگو عاشق شوند و از عشق بنویسند و رسم عاشقی بیاموزند
نه همچو زاهدی که خوف میآموزد و از سر خوف میپرستد
به شاعران بگو از مرداب ننویسند
از رود بسرایند، از جریان سیال زندگی
به شاعران بگو ذهنشان را در بِستر عشق آبستن کنند
تا قلمهایشان بهار زیید و لبخند هدیه دهد
به شاعران بگو باران شوند
ببارند و بشویند و آرام کنند
خیلی قشنگه.
خیلی.
لیلا جان سلام
روزت بخیر
خیلی وقته اینجارو به روز رسانی نکری و دلم تنگه نوشته هاته. اینجارو دوست دارم . کاش زودتر وقت کنی و بازم مطلب بنویسی اینجا.
امیدوارم غرق شادی باشی .
سلام مریم
ممنونم، لطف داری. تو هم روزهای خوبی داشته باشی.
خیلی زیبا بود…..منم میخواستم اینجا نوشته هام رو بذارم..البته به پای شعرا و نوشته های شما قطعا نمیرسه…ممنون میشم راهنماییم کنین
فاطمه شاید عنوان وبلاگ به اشتباه انداختت، اینجا یه وبلاگ شخصی هست و فقط خودم مینویسم.
میتونی در ویرگول حسابکاربری ایجاد کنی و بنویسی یا تو محیطهایی مثل بلاگ و میهنبلاگ وبلاگ خودت رو ایجاد کنی.
شعر زیبایی بود. سایت جالبی دارید. در روزگار تسلط شبکه های اجتماعی دیدن اینطور سایت ها مسرت بخش است…
بسیار عالی
بله از زیبایی ها گفتن و با تلاش برای اینکه زیبایی ها را ببینیم راحتر می توان به زیبایی ها رسید.
آقا حله من بهشون می گم 🙂
شعر خیلی قشنگی بود. بهتون تبریک میگم که میتونید این چنین زیبا بنویسید
ممنونم. لطف دارید.
لیلا چند وقت پیش تلویزیون یک برنامه ای داشت، کارشناس برنامه میگفت بعضی ترانه ها همش توش غم و جدایی هست. دقت کردم راست می گفت. تو تاکسی که نشسته بودم دیدم همش از این می خونه که کی از کی جدا شده و کی رفته و برنگشته و برگرد تو رو خدا و از این حرفا. یکم از امید از همین لحظه ای که توش هستیم، از آینده ای که هنوز نیومده و می تونه خوب باشه یا از لحظه ای که هستیم و بد نیست کسی نمیگه.
من روی متن آهنگ حساس هستم، بارها شده آهنگی که داخل تاکسی پخش میشده اشکام رو سرازیر کرده و عینک آفتابی به دادم رسیده.
لیلا جان.
شعر فوقالعاده زیبایی بود و از خوندنش واقعاً لذت بردم 🙂
میدونی فقط چی کم داره؟
صدات رو 😉
میدونی. مدتهاست که احساس میکنم زندگی یعنی همین لحظاتی که توش هستیم، و نه یه لحظه قبلتر یا بعدتر.
چند روز پیش توی یه جابهجایی یکی از نوشتههای قدیمیم رو پیدا کردم. وقتی خوندمش دیدم که چقدر نگاهم با اون روزها فرق کرده. البته اون نوشته رو توی وبلاگ خودم نوشتم، به همراه نظرم خودم رو. ولی تا الان جزء پیشنویسها گیر کرده.
البته این چند خط که نوشتم هیچ ربطی به شعر زیبای تو و حال و هوای اون نداشت. تنها چیز مربوط همون اضافه کردن صدا بود به متن 🙂
: )
ممنون طاهره.
صدا هم داره اما قرار ندادم، نمیدونم چرا آدم میاد نوشتههای خودشو بخونه احساساتی میشه.
راستش خیلی وقت هست که دنبال زندگی در لحظه هستم ولی ذهن چموشی دارم، باید مدام یا از گذشته یا از آینده دستشو بگیرم بیارمش بیرون که له نشم.
و در مورد اینکه چقدر با قبل فرق کردیم، منم خیلی این مورد رو تجربه میکنم، گاهی در مواردی تغییر کردم که حتی خوابش رو هم نمیدیدم. یعنی درست در تقابل با قبل قرار میگیرم. گاهیم اصلا دوست ندارم خودم رو مرور کنم.
این پیشنویسهای منتشر نشده هم ماجرایی دارهها، انگار دلت میخواد یه چیزی رو بگی ولی به هر دلیلی نمیگی. بگو خودتو خلاص کن بذار منم بخونمش : P