چندوقت پیش بود که یکسری تقویم کوچک سال ۹۷ را خریدم و به تعدادی از دوستانم هدیه دادم.
و یک دستورالعمل استفاده ضمیمهی آن تقویم کردم، به آنهایی که حضوری دیدمشان شفاهی توضیح دادم و برای تعدادی هم نامهای نوشتم.
به تعدادی از دوستانم هم این تقویم را زودتر داده بودم و توضیحی نداده بودم که تصمیم داشتم دیروز یا امروز در ایمیلی شرح دهم.
اما بعضی از آنها را نمیتوانم تهدید کنم که اگر این ایده را عملی نکنند میروم و میزنمشان. : D
این شد که اینجا نوشتم تا خودشان بخوانند و بدانند و آگاه باشند که اگر با تقویم کوچکشان به خوبی برخورد نکنند، آخر عاقبت کارشان چه خواهد بود.
با خودم فکر کردم که شاید اگر شخص دیگری هم این مطلب را خواند همین تقویم کوچک بهانهای برای شروع یک مسیر جدید برایش شد و اگر خواست در انتهای سال ۹۷ خودش را مرور کند، حداقل یککار انجام شده در پروندهاش دارد و حس رضایت را تجربه خواهد کرد.
به دوستانم توضیح دادم که یک هدف، عادت یا هر تغییری که دلشان میخواهد را انتخاب کنند(لازم نیست یک انتخاب خیلی عجیب و غریب کرد)، تنبل ترین آن ها ۱۵ دقیقه ورزش را انتخاب کرد(البته از نظر خودش تنبل است و من هیچ وقت باور نکردهام) به هر حال امیدوارم که این پست را نخواند : D و هر روز تا آخر سال ۹۷ اینکار را انجام بدهند و در این تقویم کوچک علامت بزنند و سعی کنند که خانه های خالی به حداقل برسد.(درسهایی که در متمم بارها خواندهایم)
گاهی اوقات با کوچکترین حرف و نوشته و عمل و یک ایدهی خیلی کوچک وارد مسیر جدیدی میشویم، اینکار را خودم میخواهم انجام بدهم، شاید سهیم شدنش با دوستانم بتواند همان ذوق و انگیزه را که در من ایجاد کرد در آنها هم ایجاد کند.
راستش آنقدر در مدرسه ی دنیا واحد از دست دادن را پاس کردم که نگاهم به زندگی مانند یک مسیر است، یک سفر.
و در این سفر گاهی با اشخاصی هم مسیر میشویم، بعضی مدت بیشتری کنار ما هستند و برخی در یک مسیر کوتاهتر، اما در نهایت حداقل به علت طبیعی مرگ از هم جدا میشویم، یا جایی در مسیر به هر علتی، دیگر نمیتوانیم با هم گام برداریم.
از وقتی این نگاه را پیدا کردهام سعیم بر این بوده است که اگر کسی در زندگی با من هم مسیر شد، بودنم طوری باشد که وقتی از هم جدا شدیم آنهنگام که مرا مرور کرد برایش خاطرهای خوش تداعی شود یا چیزی باشد که از هم یاد گرفته باشیم و تصمیمم برای این تقویمهای کوچک هم بخشی از مدل ذهنیم به زندگیست.
پینوشت:
اینروزها شدت دلتنگی من خیلی زیاد است، میخواستم از آنها بنویسم، از دوماهی که سه از دست دادن را تجربه کردم، از جاهای خالی که دیدنشان فرا رسیدن لحظهی تحویل سال را برایم تبدیل به کابوس کرده است و مدتهاست اضطرابش به جانم افتاده، از سختیهایی که تمام نشده و تا همین لحظه انواع و اقسام آن را میبینم، سختی که شاید پایانی ندارد و فقط نوعش عوض میشود، راستش را بخواهید نوشتم هم، اما گفتم بگذار برای خودم بماند، نهایت همهی این سختیها فقط یک تصمیم است،” ادامه دادن”، انتخاب من این است تا جایی که رمق ادامه دادن داشته باشم.
گفتم بهتر است به جای آن نوشتههای تلخ، آخرین پستم در امسال را با چیز بهتری به پایان ببرم، پناه من در روزهای سخت و تاریک ۹۶ نوشتن و پرسه زدن بین کتابها بود، و چنگ انداختن به کوچکترین بهانهها برای شروعهای تازه، شاید به ظاهر خروجی خاصی از آنها نگرفتم اما بنظرم بهترین راه برای تاب آوردنم بود.
امیدوارم در سال جدید که شاید بهانهای برای شروع تازه است و من از هر بهانهای برای تغییر و نو شدن استقبال میکنم استفاده کنم و مسیر بهتری برای خودم بسازم که باز هم با همهی سختیها ادامه بدهم و در پایان سال هر کدام از دوستانم و خودم که به مرور خودمان بازگشتیم، رضایت خاطر نسبی از عملکردمان داشته باشیم.
پینوشت دیگر: من از اینام که میرن رو منبر دیگه پایین نمیان، یا میکروفون بدید دستش اول میگه حرف زدن بلد نیستم بعد میکروفونو ول نمیکنه. : D
چقدر جالب!
من متمم رو نخوندم اما حدود یک ماه پیش تقویم رو به همین منظور تهیه کردم 🙂
تو عروسی ها بعضیا هستن، ملت هر کاری میکنن بلند نمیشن برا رقصیدن تا اینکه لحظه آخری بلند میشن و انقدر دست و پاشون رو تکون میدن که دیگه همه فکر می کنن حالا چجوری اینو بنشونیم 🙂
من به تحول در لحظه تحویل اعتقاد ندارم ولی به تغییر تدریجی انسان ها باور دارم.
من در سال ۱۳۹۷ قصد دارم با وردپرس و برنامه نویسی فرانت اند و بک اند و سئو آشنا بشم. اینجام نوشتم که شما پیگیری کنین 🙂
آقای رسولی، وقتی که مدیر گروه هم بودم جرات داشتید اینطوری بگید!
اگر قرار بود لحظهی تحویل متحولمون کنه که تا الان طول نمیکشید تو یکی از این سالها رخ داده بود، خود لحظهی سال تحویل هم برای رخ دادن ۳۶۵ روز صبر میکنه، گرمای تابستان و برگ ریزان پاییز و یخبندان زمستان رو طاقت میاره.
ولی میشه ازش به عنوان یک بهانه و اهرم استفاده کرد.
اهدافتون آرزوست. اتفاقا پیگیری دوست دارم، اون لحظه که جوان ملت پاشو دراز کرده و داره تو تلگرام چرخ میزنه، میری بهش میگی چه خبر از اهدافت و نقش وجدان رو براش بازی میکنی، خیلی حس خوبیه. یا مثلا هر روز پیام میدی فلان کار رو انجام دادی و هی عذابش میدی. : D
شما اول اون سبک نوشتن جدید رو که قرار بود تمرین کنید انجام بدید، تا من پیگیر اهداف جدیدتون بشم، اینجا نوشتم که دیگه دست از تعلل بردارید. : )
انشاالله با پشتکارتون به این اهداف هم میرسید.
پینوشت: خوبه من به این بچههای گروه سحرخیزی کارت گارانتی ندادم. : D
ممنون 🙂
خوندن متمم، بهترین عادتی بود که واقعاً نیازش دارم برای هر روز.
توکل به خدا میخوام دوباره استارت بزنمش.
سال نوت مبارک 🙂