تا همین سه سال پیش از آن دسته افرادی بودم که نه تنها با هیچ کسی حرفی از مسائلم نمیزدم، حتی جایی چیزی نمینوشتم.
بعد از آن اما گاهی به تناسب شرایط افرادی که با من حرف میزدند یا نوشتههایم را میخواندند، بخشی از زندگیم را بازگو میکردم.
بنظرم انسانها گاه به دنبال دیدن کسی هستند که دارد در شرایط سخت ادامه میدهد تا دلگرم شوند و در شرایط سختشان ادامه بدهند.
حدود ده سال پیش بود که به صورت ناخواسته شدم سمبل ادامه دادن و مقاومت کردن.
چیزی که حتی به آن فکر نمیکردم و اطلاعی از آن نداشتم، تا اینکه افرادی که به من به این چشم نگاه میکردند دیدگاهشان را برایم گفتند.
بعد از آن هم نمیدانم چه شد افرادی که نمیشناختمشان با من درد و دل میکردند، من هم گاهی اگر مسئلهی مشابه داشتم برایشان میگفتم تا بدانند تنها آنها نیستند که آن درد را تجربه میکنند.
کمی برایم تلخ بود ولی بعدها حتی به دیگران مثال میزدند که فلانی را ببین دارد زندگیش را میکند، و این را طوری میگفتند که انگار تو برای شرایط سختت هیچ دردی نمیکشی.
حتی چندباری به بیاحساس بودن متهم شده ام : ) البته مهم نیست، قرار نبود هر کسی احساسات و ضعف مرا ببیند، همان سمبل مقاومت بودن انگار بس بود.
حالا هم گاهی اینجا در مورد بخشی از زندگیم مینویسم، فقط بخش خیلیخیلی کوچک از هزاران مسئله را، به این امید که اگر کسی نوشتهام را خواند، او هم مقاومت کند و ادامه بدهد.
البته اینهایی را که گفتم به حساب تعریف از خودم نگذارید(اگر تعریف نبود پس چی بود! آدم هم انقدر نارسیسم)، من آنقدرها هم مقاوم نیستم، اما دیگر خوب بلدم ادای آدمهای مقاوم و بچههای تخس را که سرسختانه ادامه میدهند را در بیاورم.
در این سه سال آنقدر پای درد و دلهای آدمهای مختلف نشستهام و دردهای مختلف شنیدهام که گاهی حتی از درد پنداشتن دردهایم خجالت کشیدهام. این شنیدنها کمک میکند که بدانی سختی برای همه است نه فقط برای تو.
شما هم اگر جایی در زندگی سختتان است، ادای مقاوم بودن را دربیاورید و اگر بخشی از زندگیتان نور امیدی در قلب کسی روشن میکند، از بازگو کردنش نترسید.
آدم ها نیاز دارند به دیدن راههای رفته، راههای امن و شاید مسیر زندگی شما، راه امن آنها باشد و متوجه بشوند که میشود با همهی سختیها ادامه داد.
سلام لیلای عزیزم
تو ولگردیای شبانه ی اینترنتیم به یه شعر زیبای سعدی رسیدم. این قسمت رو که خوندم یاد دسته بندیت در مورد آدمهایی که دردودل میکنند، افتادم. فکر می کنم برای توام زیبا و آموزنده باشه؛
مرا رفیقی باید که بار گیرد
نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار
اگر به شرط وفا دوستی به جای آرد
وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار
کسی که از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
سلام نسرین
ممنون. باید به شعرش فکر کنم.
+ انقدرم دیر نخواب، که ساعت ده بگی صبح به خیر : P
من یکی از ویژگی هام این بود که به هر کسی که نزدیک میشدم بعد از نیم ساعت شروع می کرد به درددل کردن و از مشکلات و بدبختی هاش گفتن 🙂
همیشه هم فکر می کردم کاش یک روز انقدر قوی (مثلا پولدار) بشم که بتونم بدبختی های اینهمه جماعت رو برطرف کنم…
تا اینکه راجع به نظریه انتخاب و اینکه سرنوشتمون دست خودمونه و وضعیت امروزمون حاصل انتخاب های دیروزمونه و ویکتور فرانکل و اینا خوندم
و بعد از اون ها هر کس که پیش من از زندگی می نالید، خیلی جدی شروع می کردم به راه حل دادن و نصیحت کردن و موارد بالا را برایش گفتن.
خلاصه بعد از چندی دیدم که دیگر کمتر پیش من درددل می کردند 🙂
بنظرم آدمهایی که درد و دل میکنند، به صورت خیلی خیلی کلی دو دسته هستند.:
یک اینکه تو میتونی و اجازه داری و بلدی بهشون راهنمایی بدی و آنها هم دنبال راهحل هستند.
و دو، گروهی که نه دنبال راهحل هستند- شاید تو هم توان و دانش کمک کردن نداری- و اونها تنها دنبال یک گوش هستند، چند دقیقهای که حرفشون رو بزنند حالشون خوب میشه.
در مورد دستهی اول، اگر لازم باشه حتی دعواشون میکنم، در مورد دستهی دوم سعی میکنم اون گوش باشم.
تا کسی پذیرای کمک نباشه و نخواد نمیشه کاری براش کرد و بنظرم این تشخیص هوشمندی میخواد تا انرژیت رو هدر ندی.
و تجربه-که میتونه اشتباه هم باشه- برای من اینطور بوده که کسی که فقط برای غر زدن و کمی خالی شدن دلش داره باهات حرف میزنه وقتی بهش راهحل میدی داری حالش رو بد میکنی و احتمالا اون فرد اون لحظه اصلا حس خوبی نخواهد داشت.
من خودم هم وقتی با کسی صحبت میکنم همیشه ثابت در دستهی یک یا دو نیستم و سعی میکنم در مورد بقیه هم نگاهم این باشه.
در کل، نگاهتون رو میفهمم و درجهتش هم گام برداشتم.
ممنون.
چه دستهبندی خوبی 🙂
باید بیشتر حواسمو جمع کنم که انرژیمو هدر ندم.
ممنون.
سلااااااااااام لیلا جونم
اینکه شما سرسختی درش شکی نیست
امیدواریم ازتون یاد بگیریم. واقعا شنیدن دردهای دیگران باعث میشه بعضی اوقات خجالت بکشیم اسم مسائل خودمون رو هم بذاریم درد!
ممنون
سلام سحر سحرخیز
امیدوام درد سحرخیزی رو به جون خریده باشی. باید برم از بچهها بپرسم ببینم در چه حالی ; )
اوهههه تا عضو جدید داریم!
برگشتنت آرزوست 🙂