برای تو

برای تو می‌نویسم

برای تو که شاهد همه‌ی شاعرانه‌ها و عاشقانه‌هایم بودی

برای تو که سالهاست با منی

برای تو که مِهرت از نوجوانی در جانم کاشته شد

برای تو که به راحتی نگاهت کرده‌ام و هر آنچه خواسته‌ام بازگو کرده‌ام

شاهد همه بی‌تابی‌هایم بوده‌ای

که گاه تلخ بوده‌اند و گاه دوست داشتنی

برای تو می‌نویسم

برای تو ای ماه

نمی‌دانم از وقتی که به وصلت شب درآمدی و عروس حجله‌اش شدی، چه رازی در زمین و زمان جاری شد

که آرامش بخش زندگی آدمیان شدید

جایی برای سکون

برای اندکی اندیشیدن

شب را هم به اندازه تو دوست دارم

نمی‌دانم حسهایم متعلق به کدامتان هست، شاید شما تنها وصلت جدایی ناپذیر زمان بوده‌اید

در هر دو، سکوت هست

آرامش هست

و ندایی که به درون میخواندت

ای ماه زیبای من

به گمانم زیبایی رخت، انعکاس زیبایی رخ همه‌ی عاشقانی است که در تو نگریسته اند

و به یاد معشوقشان اشکی گونه هایشان را گرم کرده است

تو نظاره‌گر هزاران عشق بوده‌ای

نظاره‌گر هزاران معشوق

هزاران لحظه‌ی پاک

می‌دانی

دلم برای آن بالکن

برای آن پیچک‌ها

و برای چشم نوازیت از پشت برگهای آن پیچک‌ها تنگ شده است

تنها عکست را از آن شب‌ها دارم

گاهی شب، رخ زیبایت را از من می‌دزد و حریصانه تو را در دل خویش نگه می‌دارد

و من ملتمسانه به دنبال تو می‌گردم

ماه دوست داشتنی من

سپاسگزار بودنت هستم

سپاسگزار حسی که از تو می‌گیرم

سلامم را به شب برسان، عشقتان فزون باد