چقدر به جونم غر زدن که چرا کارتپستال مارو نمیدی، اول کارت مارو بده بعد خواستی بمیر، یه همچین دوستایی دارم : )
خب بالاخره کامل شد، دیروز دیگه سری آخر کارتپستالها رو اسکن کردم.( شخصی که برام اسکن گرفت یا متممی بود یا روزنوشتهها رو فقط میخوند، البته دومی محتملتر هست، وقتی لوگوی متمم رو توی کارتپستال دید ازم پرسید که برای متمم کار میکنم.)

شهرزاد، خالق یک روز جدید : ). تصویر مشابهی دیدم دختری که روی لباسش یه خورشید بود و یاد تو افتادم، دخترش رو دوست نداشتم و با این دختر که میبینی جایگزین کردم تا بشه شهرزادی که داره میره یک روز جدید رو شروع کنه.

سمیه، ادمین عزیز متمم . سمیهجان باهات یه برخورد کوتاه تو همایش داشتم که برام خیلی دلنشین بود. اونروز وقتی رفتی روی سِن دخترکوچولوی درونم به شدت با دخترکوچولوی وجودت ارتباط برقرار کرد. این تصویر چنین حسی رو به من منتقل میکرد. یه خانم موقر و متین که درونش یه دختر خجالتی داره. : )

آقامعلم : ). سالها گذشته و اینها نوادگان زغال و کوکی و گندم هستن که دارن بازی میکنن و شما اون پشت غرق لحظهی اکنون در حال لذت بردن هستی.

متمم. تو ذهنم خیلی چیزها جون دارن و من مثل یه تصویر و انیمیشن میبینمشون اما خب نمیتونم بکشمش. تصویری که برای متمم میدیدم یه مکانی بود وسط یه باغ سرسبز و زیبا، تو مسیرش کرمهای کوچیک ابریشم رو میدیدی که هر کی یه کوله پشتشه یا یه ساک برداشته و کشون کشون داره میره سمت متمم، تو حیاط متمم درختهایی رو میبینی که ازشون یه عالمه پیله کرم ابریشم آویزون هست و یه عالمه پروانه زیبا دارن تو حیاط متمم پرواز میکنن، (منم یکی از اون پیلههام، پروانه بشم و تو پیله خفه نشم صلوات:) ) کرمهای ابریشم شنیدن که یه جایی هست که کرمهایی که میرن توش باور پروانه شدن پیدا میکنن. : )
این تصویر تو ذهن من بود، اما خب من بلد نیستم بکشمش و این تصویر رو که دیدم مثل یه هنرمند واقعی دزدیدمش تا برای متمم کار بکنم، این هم یه کرم ابریشم هست که متممی شده و باور پروانه شدن پیدا کرده. : )
پینوشت یک: خب دیگه حالا که همهی کارتها کامل شدن شروع میکنم به پست کردن، ممنون از صبوریتون. ایکاش میشد همتون رو یهجا با هم ببینم و کارتپستالهاتون رو تقدیم کنم، وقتی فکر میکنم باید برم اداره پست و اون کارمند پست دقیقا مثل تنبل توی انیمیشن زوتوپیا قرار هست کارم رو انجام بده دچار افسردگی میشم.
پینوشت دو: از استاد تصویرسازیم که فکر نکنم هیچوقت وبلاگم رو ببینه ممنونم و امیدوارم که به زودی کسبوکارش رو راه بندازه.
خوش ب حاله دوستات
لیلای عزیز
واقعا با این تصاویر زیبا شگفت زده شدم.
انقدر در نقاشیهات احساس و لطافت هست که دوست دارم چندین و چندبار نگاهشون کنم
و ظرافت های هر کدوم رو جداگانه ببینم، کشف کنم و لذت ببرم.
من چه قدر نقاشی خودم رو دوست دارم.
چه قدر خودمم :))
همه جزئیاتش منم.
بی نظیره.
اسم تصویری رو که برای محمدرضا کشیدی، میزارم زندگی.
وروجکهای تو این نقاشی رو عالی کشیدی و انگار این تصویر زنده است و به این تصویر حس زندگی دادن.
ظرافتهای نقاشی شهرزاد و متمم رو هم دوست داشتم و از نگاه کردن بهشون انرژی گرفتم
تو خیلی هنرمند و با احساسی لیلا
سمیه خوشحالم که کارتت رو دوست داری
اون تصویر بچه گربهها برای خودم هم خاص هست و شیطنتشون رو خیلی دوست دارم، اسم قشنگی انتخاب کردی
هنرمند که نیستم من فقط کار چندتا تصویرساز رو نگاه کردم و از روشون کار کردم و جاهایی رو با سلیقه خودم کم یا زیاد تغییر دادم اما امان از احساس : )
با اجازه بهت ایمیل میزنم، اگر امکانش بود آدرسی بهم بده که بتونم کارت پستال خودت، آقامعلم و متمم رو برات ارسال کنم.
“اصلاً همه ی ما خالق یک روز جدید هستیم، هر صبح که چشم باز می کنیم و …” 😉
لیلا جون. چقدر نااازه این نقاشی. 🙂
خیلی ممنونم ازت. این هدیه برام خیلی باارزش و دوست داشتنیه.
علاوه بر اون خورشید، دو تا نکته ی دیگه هم توی نقاشی ات بود که خیلی دوستشون داشتم.
یکی اینکه من رو توی طبیعت و دوروبر اون گلهای قشنگ گذاشته بودی؛ من واقعاً عاشق طبیعت و گلها هستم.
دومی، اون پابرهنه بودن روی چمنها و سبزه ها بود. نمیدونی چه حس خوبی بهم میده به خصوص توی گرما و تابستون وقتی که کف پاهای داغم رو میزارم روی چمنها و سبزه های خنک و روشون قدم میزنم. احساس میکنم کلی از انرژی های سبزشون رو دارن بهم منتقل میکنن.
همه نقاشی ها واقعاً قشنگ ان.
راستی، من با اجازه ات علاوه بر نقاشی خودم، نقاشی های آقا معلم و متمم رو هم ذخیره کردم برای خودم.
نوادگان زغال و کوکی و گندم. :)) ای خدااا. چقدر هم ناز و شیطون و دوست داشتنی هستن هر سه تاشون. (بدجوری عاشق بچه گربه هام)
بازم ازت خیلی ممنونم دوست گُلم.
*****
پی نوشت برای مهشید:
دوست خوبم مهشید حالش چطوره؟ 🙂
شهرزاد خوشحالم که دوسش داری، تازه ناخن شست پاتم کشیدم که براش لاک بزنم، یادم رفت : D
خواهش میکنم، هر کدوم رو دوست داشتی نگه دار.
تصویر نوادگان گربهها رو هم خودم خیلی دوست دارم و خیلی ذوق میکنم براش.
: )
سلام
خداقوت لیلا جان.
چه نقاشیهای رنگیرنگیِ زیبایی کشیدی.
روز گردهمایی شهرزاد لطف کرده بود و پیکسلهایی رو برای هدیه دادن به من و ساجده ممتازیان نشون داد. شهرزاد بهمون حق انتخاب داد. منم یه پیکسل شبیه همین تصویری که براش کشیدی، برداشتم. گفتم این پیکسل شهرزاد رو برام تداعی میکنه.
این تشابه برداشتی که من و شما از شخصیت شهرزاد داریم، برام جالب بود.
برای آقا معلم هم چیزی جز این تصویر میکشیدی، شک میکردم. 🙂
جدیداً دارم با گربهها طرح دوستی میریزم. نمیدونستم غدا دادن بهشون این همه لذتبخشه.
سلام مهشید جان
چقدر خوشحال شدم از دیدن اسمت
آره بعضی چیزها انگار نماد یادآوری بعضی از اشخاص میشن.
در مورد آقامعلم اصلا نمیتونستم انتخاب کنم و این شد که گفتم کمی با کشیدن این تصویر شیطنت کنم. : )
خوبه که جرات کردی و داری تجربه میکنی. به من هم چندوقت پیش یکی از دوستانم کمک کرد تا کمی یک گربه رو نوازش کنم و تجربهی جالبی بود.