شاید هیچ چیز به جز باران این موقع شب نمیتونست خوشحالم کند.
ممنونم خدایا بخاطر همه نعمتهایت و بخاطر باران.
همیشه عاشق باران بودهام و هستم، داشت خوابم میبرد که متوجه باران شدم و طبق عادت همیشگی رفتم زیر باران تا خیس بشوم.
بوی باران، بوی خاک…
به به
واقعا لذت میبرم، مطمئنا چیزی جز باران نمیتونست الان من رو بیدار کنه و ذوق نوشتن رو در من زنده کند. باران روحم رو تازه میکند.
خدایا، ممنونم برای باران و برای ذوقی که هنوز از باریدن باران دارم.
پینوشت: تقریبا کسانی که به من نزدیک هستند میدونند که من چقدر بارون رو دوست دارم، بعضیها هم وقتی بارون میآید یادم میفتند، عکس این پست رو وقتی باران گرفته بوده و دوستم یادم افتاده بوده، برایم گرفته است. وقتی این عکس رو برام فرستاد خیلی خوشحال شدم.
پینوشت دیگر: فعلا عکس رو پیدا نکردم، پیداش کردم اضافهاش میکنم.