چندوقتی که از دوستام بیخبر باشم و ساکت باشن، معمولا بهشون میگم، اون پشت داری چیکار میکنی، تا خودم رو از فضولی نجات بدم.
همینطوری زُل زده بودم به محیط داشبورد بلاگم و دلم میخواست یه چیزی بنویسم، گفتم بذار بگم این پشت دارم چیکار میکنم شاید یه نفرو از فضولی نجات دادم خب : P
از کجا شروع کنم؟
جایی که ازش خدمات هاست میگیرم دچار مشکل شد و آخرین پست و هرچی پیشنویس از شهریور داشتم پاک شد و رفت، اولش فکر میکردم وای چه هیجان انگیزه اگه همه نوشتههام پاک شه : | اما برای همون یدونه هم که پاک شد ناراحت شدم، دوسش داشتم خب.(شهرزاد و سعیده، ببخشید که کامنتتون زیر اون پست پاک شد)
تو پست آخر گفته بودم که چندتا کار جدید هنری انجام دادم و عکسش رو قرار میدم، بعد از اینکه مشکل سایتم رفع شد، گوشیم خراب شد و همچنان خرابه و شاید دیگه درست نشه : ‘ (
و این باعث شد که نتونم عکس بگیرم اما به زودی اینکارو انجام میدم
هفته پیش که بارون شدید گرفت، من همینطوری شاد و خرم برای خودم نشسته بودم و در حال آزار خواهرم و پسرش بودم که بارون غافلگیرم کرد، از کف خونه یهو زد بیرون و انگار چشمه داشت قلقل میکرد
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم، البته اولش مسخره بازی درآوردم که خواهرزادهام نترسه و خواهرم ناراحت نشه ،اما راستش شبش چندقطره اشکی ریختم و خوابیدم. روز قبلش بود که کل خونه رو تمیز کرده بودم، هر چی دستمال و حوله داشتم رو شسته بودم و مجبور شدم همه رو بریزم تو مسیر آب که بقیه خونه رو نگیره
الان که دارم اینارو مینویسم روی یه فرش سه متری که نگه داشتم دارم زندگی میکنم و باقی فرشها رفتن برای شستشو و همچنان منتظرم کف اتاقی که خیس شده خشک بشه اما انگار قصد خشک شدن نداره!
تو این روزها بیکار ننشستما، تا میتونستم مسئول مجتمع سازی پشت خونه رو هم فحش دادم، بیمسئولیت بیادب. باشد که بسی دلم خنک شود.
اونشب تا حدی حال سیلزدهها رو درک کردم، خیلی غصه خوردم براشون، از سیل چیز زیادی نمیدونم جز داستانهایی که شنیدم، سالی که دنیا اومدم به سالی که سیل اومد معروفه(بین قدیمیهامون)، سیلی که خونهامون رو با خودش برد و پدربزرگ و مادربزرگِ پدرم رو و مامان من رو باردار بوده. بعدش از اول خونه میسازیم و دنیا فرصت داشتن من رو تجربه میکنه و من شروع میکنم به دستوپا زدن در این دنیا، دوساله که میشم برای همیشه اونجا رو ترک میکنیم.
اونموقع که بارون اومد داشتم با خودم میگفتم وای شانس آوردم کارتپستالهای آقامعلم و سمیه و متمم جایی بود که خیس نشه(و اینکه اگه واقعا سیلی میامد و من میمردم چقدر کار نکرده داشتم، هر چند همیشه بعدش یادم میره که بدون اینکه متوجه بشم ممکنه فرصت تموم بشه)، نادم شدم از اینکه انقدر تعلل کردم برای ارسال و اینجا میگم که چرا تا حالا نفرستادمشون امیدوارم که بخونن و این تاخیر رو بر من ببخشن:
-راستش، من همون موقع که آدرسها رو گرفتم، کارت پستال بچهها رو ارسال کردم، برای همه دوستان هم یک کتاب انتخاب کرده بودم، اما هر دفعه اومدم فکر کنم برای آقا معلم چه کتابی بخرم گیج شدم، اصلا تصورش هم برام وحشتناک بود که من به خودم اجازه بدم و کتاب براش انتخاب کنم، هی صبر کردم وصبر کردم که شاید بتونم از هیوا خواستم بهم تقلب بده و بگه چی بخرم ولی اونموقع پیشنهادی نداشت، بعدش که کار دستی جدیدم رو شروع کردم، گفتم به جای کتاب از همینا هدیه میدم. اون کارها هم تعدادش زیاد شد و طول کشید و اینطوری شد که تا الان نفرستادمشون : ( نادمم. امیدوارم تاخیرم باعث نشه که دیگه هدیههام براتون دوستداشتنی نباشه.-
دیگه چی بگم براتون
آهان، فردا میان خونه رو رنگ بزنن و همین قالی سه متری رو هم دیگه ندارم و باید مهاجرت اجباری کنم. وقتی محیطم بهمریخته باشه کلافه میشم امیدوارم زودتر تموم شه.
پینوشت برای طاهره و معصومه: چقدر این چندوقته فحشتون دادم، شما نباید یه خبر از من بگیرید! الان یه ماهی میشه ازم خبر نداریدا. من زندهام.
پینوشت آخر: یه چیزی تو ذهنمه اینم بگم که خفه نشم، چندماهیه در حال انجام کاریم با یه دوست، امیدوارم شاهد رشدش باشم، بلند بگو آمین.
: )
شما دارید اون پشت چیکار میکنید؟
راستش کلی فک کردم ک از چ کلمه ای استفاده کنم ک حسم بهت منتقل شه چیز متفاوت و خاصی ب ذهنم نرسید
مستقیم چکشی و ساده میگم که حس خیلی خوبی بهت دارم خیللللی زیاد
چن وقتیم بود ک وبلاگت نیومده بودم
خلاصه ک من زینبم از کرج ۲۱ساله و ازت خوشم میاد خیلی خودمم نمیدونم چرا
نه دیدمت نه میشناسمت فقط میدونم همچین حسی دارم :))
: )
محبت داری زینب
سلام لیلا.
اون قل قل چشمه و اینا رو واقعاً گفتی یا توصیف شاعرانه نشتی آب بود؟
اگه قل قل بوده که راه حلش این بود که با یه سری مصالح ساده یه جوی آب به سمت نزدیکترین چاه کفی درست میکردی 🙂 صدای جوی آب هم داشتی و حالشو میبردی.
جدا از شوخی امیدوارم اوضاع روبراه شده باشه و همه چی از خیسی در اومده باشه(همه چیزهایی که گفتی خیس شدن)
در ضمن اون فحش هایی که به سازنده مجتمع دادی به نظر من که اصلاً دل خنک کن نبودن:) حالا دیگه خود دانی.
در مورد اون پشت و پی نوشت آخرت، اگه حدسم درست باشه، امیدوارم که اون رشد رو هرچه زودتر رقم بزنید وگرنه اون دوستت بد میبینه(یه صورت، با حالی پیچیده تصور کن!)
منم این پشت کار خاصی نمیکنم.فقط دارم سعی میکنم آروم و در سکوت زندگی کنم بلکه رستگار شوم:)
راستی حالا که معصومه و طاهره هم هستن یه سوال بپرسم. اگه صلاح دونستین و معذوریتی نداشتین جواب بدین.
چرا اون کار خوبی رو که شروع کرده بودین(اندیشیدن و بحث های تفکر نقادانه) ادامه ندادین؟
سلام سامان
نه قلقل واقعی بود، انقدرم دیگه اغراق نکردم ; ) . پشت خونهامون زمین زراعی بود از وقتی به یاد دارم، یه باغ بوده و زمین زراعی، چندسالیِ که توش شهرک سبز شده البته سرهم شاید ده بیست خانواده تو شهرک مستقر شدن که من هر وقت از پشت بام چراغ روشنی در اونجا میبینم معنی اجبار در زندگی به ذهنم میاد
خلاصه پشت خونه ما شد فضای سبز شهرک جدید و اخیرا انگار یکاری کرده بودن هرچی آب بوده میامده پشت خونه ما جمع میشده و چون همسطح با زمین هستیم آب زد بیرون.
الان فکر کردم و دیدم که هیچ چاه کفی که با کف خونه همسطح باشه نداریم : (
اینجا چون خانواده رد میشه فحشهای خوب دادم، اون فحشها که بهش دادم غیرقابل پخش بود : P
در مورد پینوشت، متاسفم ولی فکر کنم حدست درست نیست : )
سکوت خیلی خوبه، باشد که همه رستگار شویم
در مورد اندیشیدن ایکاش از خود طاهره و معصومه سوال کنی، فقط بهت بگم هر چی خودمو لای در گذاشتم که نبندنش قبول نکردن و تصمیم نهایی این شد.
سلام لیلای نازنینم
بسیار خوشحالم که زنده ای
زود قضاوت کردی. البته شانس آوردی که بازم فرصت داری تا دوستاتو بشناسی:)
ما رو با این همه بی خبری کشتی. خیلی خیلی نگرانت شدیم.
با این همه استرسی که به ما وارد کردی، باهات حرف زیاد دارم. اگه جرات داری سریعا رخ بنما تا از خجالتت در بیام:)
امیدوارم هر چه زودتر اوضاع روبراه بشه تا از حضور لیلا شیطون و پر نشاط مون بازم کلی انرژی بگیریم
دلم خیلی برات تنگ شده
سلامت و برقرار باشی دوست من
سلام معصومه
ببین، اونی که ازش حالمو پرسیدی امروز خبر داد، البته بگم هر سهتاتونو با هم فحش میدادم : D
من بدون تیغی و ماری با تو و طاهره هیچ حرفی ندارم : P
و دلتنگ دوتاتون هستم، چندروز پیشم گلهاتون رو گردگیری کردم، کِی بشه بزرگتر بشن و ببینمتون و دیگه دست خودتون باشن
پینوشت: همش تقصیر متمم هست، چرا تو پروفایل اشخاص تاریخ و ساعت آخرین حضورشون رو نمیزنه.
لیلا.
اول از همه سلام. وقتی دیدم پست جدید گذاشتی، از دیدن دوبارهی اسمت یه حسِ خوبی بهم دست داد 🙂
متقابلاً من هم دو هفته هست که هم دارم فحشت میدم و هم برات نگران شدم. اگه اون گوشی خرابشدت درست بشه میتونی تماسها و پیامهای من و معصومه رو ببینی. همش هم با خودمون فکر میکردیم که دسترسی به اینترنت نداری که حتی نتونستی پیامهای واتساپ رو ببینی. (بقیهی دعواها و فحش کاریها رو هم میذارم برای وقتی که تنها هستیم. آخه زشته جلوی بقیه)
این چند روز آخری همش با خودم میگفتم یعنی ممکنه این موجِ ناآرام، آروم شده باشه، اما الان از ته دلم خوشحالم که هنوز زنده هستی و امیدوارم اوضاع خونه و زندگیات دوباره رو به راه بشه 🙂
عزیزِ دلی
و فراموشناشدنی
سلام طاهره
راستش جیمیلم رو چک میکردم که اگر یوقت تو واتساپ پیام داده باشید و دیدید که من چک نمیکنم و نگران شده باشید و ایمیل برام فرستاده باشید(چقدر فعل) جواب بدم.
اگه اون فحشی که روش حساس بودم رو داده باشی من میدونم و تو
قلب بزرگ
من دارم سعی میکنم اون پشت زنده بمونم! و حتی در قسمتِ منفیِ نمودارِ زندگیم، شیبِ مثبت داشته باشم 🙂
پ. ن: دلم تنگ شده بود برات.
یه کلیپی دیدم، از دختری به اسم مینیبا مازاری، همچین چیزی میگفت:
دوست ندارم قبل از اینکه بمیرم، مرده باشم
: )