این روزها همه چیز عجیب هوایت را به سرم می‌اندازد

سکوت خانه و کوچه را فرا گرفته

از همان سکوت‌هایی که دوست دارم

خانه سرد شده

قابلمه‌ی غذا قُل قُل می‌کند

همه جا عجیب بوی بودنت را می‌دهد

کنار گاز که می‌ایستم حس می‌کنم تویی

هوس آش ترش کرده‌ام

بساط رشته‌اش را کف آشپزخانه پهن کنیم

من رشته ببرم، تو بخندی به رشته بریدنم

دلم می‌خواهد بیرون باشم، مثلا دانشگاه

از در تو بیایم و از حیاط فریاد بزنم که من آمدم، عزیز دلتان آمد

و تو در را به رویم باز کنی

پاهایم یخ زده

دلم پاهای سفید و تپلت را می‌خواهد، تا انگشتانم را در پاچه شلوارت ببرم و از گرم شدنش کیفور شوم

این روزها همه چیز عجیب هوایت را به سرم می‌اندازد

۵ دیدگاه برای “این روزها همه چیز عجیب هوایت را به سرم می‌اندازد

  1. سلام.قلم بسیار خوبی داری تبریک میگم.امیدوارم بیشتر بنویسی تا ما هم بیشتر لذت ببریم

  2. سلام لیلا خانم عزیز

    چقدر نوشته تون به دلم نشست، چقدر متناسب بود با احساسات و حال و هوای این روزهای خودم…
    یک سال و بیست روزه که مادر نازنینمو از دست دادم.

    پایدار باشید.

    1. سلام مریم

      نمی‌دونم برات چی بنویسم اما درکت می‌کنم.

      امید که نور شادی و امید در دلت بدرخشه

  3. از وبلاگ محمدرضا اینجارو دیدم. خیلی دل نشین بود. خودتون نوشتین؟ احساس دلتنگی برای رفته‌ها یا کسانی که از ما دورند رو خیلی زیبا توصیف کردین. ته دلم لرزید. دل‌شاد باشید.

دیدگاه ها بسته شده.